- ثقلین - http://thaqalain.ir -
یک ماه قبل از عملیّات، تغییر محسوسی در چهرهی احمد احساس کردم. به نظرم رنگ چهرهاش روشنتر و سفیدتر شده بود. وقتی با احمد صحبت میکردم در عالم دیگری سیر میکرد. گویی در این دنیا نبود.
خیلی با هم صمیمی بودیم. یک روز به احمد گفتم: «تجربهی جنگ به من ثابت کرده یکی از همین روزها شهید میشوی، راستی فکر میکنی پدرت چه سوری به ما میدهد؟»
با تبسّمی شیرین و آرامشی که در چهرهاش موج میزد، گفت: «میگویم آبگوشت بدهد.»
با خنده گفتم: «حالا که قرار است آبگوشت بدهد، بهتر است بمانی.»
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید احمد صادق، ص ۲۰٫ / مسافران آسمانی، ص ۱۰۳٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a8%d9%87%d8%aa%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%d8%a8%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.