جریان ولادت در بیان امام حسن عسگری علیه السلام

اما روایتی که از امام حسن عسگری علیه السلام وارد شده است:

الفضل بن شاذان : على ما فی کشف الحق ( أربعون الخاتون آبادی، ص ۳۳ ح‍ ۲ ) قال : قال أبو محمد بن شاذان رحمه الله : حدثنا محمد بن حمزه بن الحسن بن عبد الله بن العباس بن علی بن أبی طالب، صلوات الله علیه قال : سمعت أبا محمد علیه السلام یقول: ولد ولی الله وحجته على عباده وخلیفتی من بعدی، مختونا، لیله النصف من شعبان سنه خمس وخمسین ومائتین عند طلوع الفجر، وکان أول من غسله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائکه المقربین بماء الکوثر والسلسبیل، ثم غسلته عمتی حکیمه بنت محمد بن علی الرضا  علیه السلام قال ( أی محمد بن حمزه ظاهرا ) أمه ملیکه التی یقال لها بعض الأیام سوسن[۱]، وفی بعضها ریحانه، وکان صقیل ونرجس أیضا من أسمائها .[۲]

محمد بن حمزه بن حسن بن عبد الله بن عباس بن علی بن ابی طالب روایت کرده که گفت:

 از ابو محمد (امام حسن عسگری علیه السلام) شنیدم که می فرمود: ولىّ خدا و حجت او بر بندگانش وجانشین من پس از خود، در سپیده دم شب نیمه شعبان سال ۲۵۵ ختنه شده به دنیا آمد، رضوان دربان بهشت با جمعى از فرشتگان مقرب نخستین کسانى بودند که با آب کوثر وسلسبیل او را شستشو دادند و سپس عمه ام حکیمه دختر امام جواد او را شستشو داد، گفت(محمد بن حمزه ): مادر او ملیکه است که گاهى به او سوسن، و گاهى ریحانه، گفته می‌شود و صیقل و نرجس نیز از نام هاى او هستند.

منابع روایت

  • فضل بن شاذان در الغیبه (این کتاب در دسترس ما نمی باشد بلکه به نقل خاتون آبادی می باشد): على ما فی کشف الحق أربعون الخاتون آبادی ص ۳۳،ح‍ ۲، قال
  • کفایه المهتدی فی معرفه المهدی عجل الله تعالی فرجه،اربعین میر لوحی: ح‍ ۳۰، على ما فی هامش کشف الحق
  • مرحوم نوری در النجم الثاقب : ص ۱۳ ب‍ ۱، کما فی کشف الحق، عن الغیبه للفضل بن شاذان، عن
  • صافی در منتخب الأثر : ص ۳۲۰، ب‍ ۱، ف‍ ۳ ح‍ ۱ عن النجم الثاقب.

 

نقل جریان ولادت امام زمان در بیان حضرت حکیمه سلام الله علیها

اولین منبعی که این روایت را نقل کرده است، شیخ صدوق در کمال الدین می باشد. روایت تلقی به قبول و مورد پذیرش واقع شده است.

منابع و اسناد این روایت

سند روایت طبق نقل شیخ صدوق: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ (استاد شیخ صدوق) قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ رِزْقِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَهَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ حَدَّثَتْنِی حَکِیمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام[۳]

منابع دیگر روایت

  • غیبه الطوسی، ص ۱۴۲،کما فی کمال الدین بتفاوت یسیر، من قوله «یا عمه إذا کان الیوم السابع فأتینا » إلى آخره. قال : وبهذا الاسناد ( ابن أبی جید ) عن محمد بن الحسن بن الولید، عن محمد بن یحیى العطار، عن محمد بن حمویه الرازی، عن الحسین بن رزق الله، عن موسىبن محمد بن جعفر قال : حدثتنی حکیمه بنت محمد علیه السلام بمثل معنى الحدیث الأول إلا أنها قالت : وفیه «.. فی خرق صفر »
  • روضه الواعظین:ج ۲،ص ۲۵۶، کما فی کمال الدین بتفاوت یسیر مرسلا وفیه «…کذبه السرحان … منظف»
  • إعلام الورى : ص ۳۹۴ ب‍ ۱ ف‍ ۲،کما فی کمال الدین بتفاوت یسیر، عن الشیخ أبی جعفر بن بابویه
  • ثاقب المناقب : ص ۸۵ ب‍ ۲ کما فی کمال الدین،مختصرا
  • إثبات الهداه : ج ۳ ص ۴۰۹ ب‍ ۳۱ ف‍ ۱ ح‍ ۳۸ إلى قوله «فإن الامر قد قرب »،عن کمال الدین وقال ورواه الطبرسی فی إعلام الورى عن أبی جعفر محمد بن بابویهمثلهوفی : ص ۴۸۳ ب‍ ۳۲ ف‍ ۵ ح‍ ۱۹۳،مختصرا عن کمال الدین
  • البرهان : ج ۳ ص ۲۱۸ ح‍ ۴ کما فی کمال الدین،عن ابن بابویه
  • تبصره الولی : ص ۷۵۸ ح‍ ۱ کما فی کمال الدین بتفاوت یسیر،عن کتاب الغیبه ( کمال الدین ) وفیه «کفعلته»
  • مدینه المعاجز : ص ۵۸۵ ۵۸۶ ح‍ ۱ کما فی کمال الدین عن ابن بابویه
  • حلیه الأبرار : ج ۲،ص ۵۲۲،ب‍ ۲،کما فی کمال الدین بتفاوت یسیر،عن ابن بابویه
  • بحارالانوار : ج ۵۱ ص ۲ ب‍ ۱ ح‍ ۳ عن کمال الدین بتفاوت یسیر
  • نور الثقلین : ج ۴ ص ۱۱۰ ح‍ ۱۳ آخره،عن کمال الدین
  • ینابیع الموده : ص ۴۵۰ ب‍ ۷۹،مختصرا عن کتاب الغیبه ( کمال الدین )
  • منتخب الأثر : ص ۳۲۱ ف‍ ۳ ب‍ ۱ ح‍ ۲،عن کمال الدین.
  • معجم أحادیث الإمام المهدی، ج۶ ص، ۲۰۵

 

طرق مختلف نقل این ماجرا از زبان حکیمه

جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه به نقل از حضرت حکیمه از طرق های مختلفی بیان شده است و این تعدد نقل یا به جهت بیان حضرت حکیمه به قسمت هایی از جریان ولادت در پاسخ افراد مختلف بوده است که برای بعضی به تفصیل بیان نموده و برای عده ای به اصل جریان، اکتفاء نموده است و یا این که ناقلین جریان، قسمت هایی از ولادت را نقل کرده‌اند. به هرحال در این چند نقل، اصل جریان موجود است و اختلاف، در تفصیلات است که ضرری به جریان ولادت وارد نمی سازد.

 

طریق اول جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

حضرت حکیمه جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه را نقل می کند و این جریان در کتاب‌ها به چند طریق از ایشان، نقل شده است. این نقل را از کتاب کمال الدین شیخ صدوق ذکر می کنیم.

اکنون روایت را نقل می کنیم:[۴]

قَالَتْ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَقَالَ یَا عَمَّهُ اجْعَلِی إِفْطَارَکِ هَذِهِ اللَّیْلَهَ عِنْدَنَا فَإِنَّهَا لَیْلَهُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَیُظْهِرُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَهِ الْحُجَّهَ وَ هُوَ حُجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ قَالَتْ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَنْ أُمُّهُ قَالَ لِی نَرْجِسُ قُلْتُ لَهُ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ مَا بِهَا أَثَرٌ فَقَالَ هُوَ مَا أَقُولُ لَکِ قَالَتْ فَجِئْتُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ جَاءَتْ تَنْزِعُ خُفِّی وَ قَالَتْ لِی یَا سَیِّدَتِی وَ سَیِّدَهَ أَهْلِی کَیْفَ أَمْسَیْتِ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتِ سَیِّدَتِی وَ سَیِّدَهُ أَهْلِی قَالَتْ فَأَنْکَرَتْ قَوْلِی وَ قَالَتْ مَا هَذَا یَا عَمَّهُ قَالَتْ فَقُلْتُ لَهَا یَا بُنَیَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَیَهَبُ لَکِ فِی لَیْلَتِکِ هَذِهِ غُلَاماً سَیِّداً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ قَالَتْ فَخَجِلَتْ وَ اسْتَحْیَتْ

حکیمه دختر امام جواد علیه السلام گوید: امام حسن حسن عسگری علیه السلام مرا به نزد خود فراخواند و فرمود: اى عمّه! امشب افطار نزد ما باش که شب نیمه شعبان‏ است و خداى تعالى امشب حجّت خود را که حجّت او در روى زمین است ظاهر سازد. گوید: گفتم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس، گفتم: فداى شما شوم اثرى در او نیست، فرمود: همین است که به تو مى‏گویم، گوید آمدم و چون سلام کردم و نشستم نرجس آمد کفش مرا بردارد و گفت: اى بانوى من و بانوى خاندانم حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوى من و بانوى خاندان من هستى، گوید: از کلام من ناخرسند شد و گفت: اى عمّه جان! این چه فرمایشى است؟ گوید: بدو گفتم: اى دختر جان! خداى تعالى امشب به تو فرزندى عطا فرماید که در دنیا و آخرت آقاست، نرجس خجالت کشید و حیا نمود.

فَلَمَّا أَنْ فَرَغْتُ مِنْ صَلَاهِ الْعِشَاءِ الْآخِرَهِ أَفْطَرْتُ وَ أَخَذْتُ مَضْجَعِی فَرَقَدْتُ فَلَمَّا أَنْ کَانَ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ قُمْتُ إِلَى الصَّلَاهِ فَفَرَغْتُ مِنْ صَلَاتِی وَ هِیَ نَائِمَهٌ لَیْسَ بِهَا حَادِثٌ ثُمَّ جَلَسْتُ مُعَقِّبَهً ثُمَّ اضْطَجَعْتُ ثُمَّ انْتَبَهْتُ فَزِعَهً وَ هِیَ رَاقِدَهٌ ثُمَّ قَامَتْ فَصَلَّتْ وَ نَامَتْ 

حکیمه گوید: پس از نماز عشاء، افطار کردم و در بستر خود آرمیدم. در دل شب برای ادایِ نماز (شب) برخاستم و آن را به جای آوردم، نرجس خوابیده بود بدون آنکه اثری از وضع حمل در او دیده شود. پس از انجام تعقیبات خوابیدم. سپس هراسان بیدار شدم. او (نرجس) همچنان خواب بود. لحظاتی بعد برخاست و نماز(شب) گزارد و دوباره خوابید.

قَالَتْ حَکِیمَهُ وَ خَرَجْتُ أَتَفَقَّدُ الْفَجْرَ فَإِذَا أَنَا بِالْفَجْرِ الْأَوَّلِ کَذَنَبِ السِّرْحَانِ وَ هِیَ نَائِمَهٌ فَدَخَلَنِی الشُّکُوکُ فَصَاحَ بی‌أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام مِنَ الْمَجْلِسِ فَقَالَ لَا تَعْجَلِی یَا عَمَّهُ فَهَاکِ الْأَمْرُ قَدْ قَرُبَ قَالَتْ فَجَلَسْتُ وَ قَرَأْتُ الم السَّجْدَهَ وَ یس فَبَیْنَمَا أَنَا کَذَلِکَ إِذِ انْتَبَهَتْ فَزِعَهً فَوَثَبْتُ إِلَیْهَا فَقُلْتُ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْکِ ثُمَّ قُلْتُ لَهَا أَ تَحِسِّینَ شَیْئاً قَالَتْ نَعَمْ یَا عَمَّهُ فَقُلْتُ لَهَا اجْمَعِی نَفْسَکِ وَ اجْمَعِی قَلْبَکِ فَهُوَ مَا قُلْتُ لَکِ قَالَتْ فَأَخَذَتْنِی فَتْرَهٌ وَ أَخَذَتْهَا فَتْرَهٌ فَانْتَبَهْتُ بِحِسِّ سَیِّدِی فَکَشَفْتُ الثَّوْبَ عَنْهُ فَإِذَا أَنَا بِهِ ع سَاجِداً یَتَلَقَّى الْأَرْضَ بِمَسَاجِدِهِ فَضَمَمْتُهُ إِلَیَّ فَإِذَا أَنَا بِهِ نَظِیفٌ مُتَنَظِّفٌ

حکیمه ادامه می‌دهد: از اتاق خارج شدم و در جستجوی فجر به آسمان نگریستم. دیدم که فجر اول دمیده ولی نرجس همچنان خوابیده بود. شکی بر دلم عارض شد، ناگاه امام حسن عسگری  علیه السلام از جایگاه خود ندا برآورد: ای عمّه شتاب مکن، امر (ولادت) نزدیک است. حکیمه گوید: نشستم و سوره‌های «حم سجده» و «یس» را تلاوت کردم. در این میان نرجس، پریشان حال از خواب بیدار شد. به سرعت نزد او رفتم و گفتم: [نام خدا بر تو باد کنایه از دور بودن بلا می باشد] آیا چیزی احساس می‌کنی؟ او پاسخ داد: آری ‌ای عمّه،‌ گفتم: بر خود مسلّط باش و آرامش قلبی‌ات را حفظ کن که این همان است که با تو گفتم. حکیمه گوید: من و نرجس را ضعفی فرا گرفت. پس به صدای سرورم به خود آمدم و پوشش را از روی او برداشتم، حضرتش را در حال سجده دیدم! در آغوشش گرفتم دیدم پاک و پاکیزه است.

فَصَاحَ بی‌أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام هَلُمِّی إِلَیَّ ابْنِی یَا عَمَّهُ فَجِئْتُ بِهِ إِلَیْهِ فَوَضَعَ یَدَیْهِ تَحْتَ أَلْیَتَیْهِ وَ ظَهْرِهِ وَ وَضَعَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ أَدْلَى لِسَانَهُ فِی فِیهِ وَ أَمَرَّ یَدَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ سَمْعِهِ وَ مَفَاصِلِهِ ثُمَّ قَالَ تَکَلَّمْ یَا بُنَیَّ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ  صلّی الله علیه و آله ثُمَّ صَلَّى عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَى الْأَئِمَّهِ علیهم السلام إِلَى أَنْ وَقَفَ عَلَى أَبِیهِ ثُمَّ أَحْجَمَ

در این هنگام امام عسکری علیه السلام ندایم داد:‌ ای عمّه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وى بردم و او دو کف دستش را گشود و فرزند را در میان آن قرار داد و دو پاى او را بر سینه خود نهاد سپس زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل وى کشید، سپس فرمود: اى فرزندم! سخن گوى، کودک[۵]  لب به سخن گشود و فرمود: «اشهد اَن لا اِلهَ الّا الله وحدَهُ لا شریکَ‌ لَه و اَشْهدُ اَنّ محمّداَ‌ رسولُ الله». سپس بر امیرمومنان  علیه السلام و سایر امامان درود فرستاد تا به نام پدر رسید، نام پدر را که بر زبان ‌آورد، سکوت نمود.

ثُمَّ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام یَا عَمَّهُ اذْهَبِی بِهِ إِلَى أُمِّهِ لِیُسَلِّمَ عَلَیْهَا وَ أْتِینِی بِهِ فَذَهَبْتُ بِهِ فَسَلَّمَ عَلَیْهَا وَ رَدَدْتُهُ فَوَضَعْتُهُ فِی الْمَجْلِسِ ثُمَّ قَالَ یَا عَمَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ السَّابِعِ فَأْتِینَا قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ کَشَفْتُ السِّتْرَ لِأَتَفَقَّدَ سَیِّدِی ع فَلَمْ أَرَهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فَعَلَ سَیِّدِی فَقَالَ یَا عَمَّهُ اسْتَوْدَعْنَاهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى  علیه السلام

سپس ابو محمّد علیه السلام فرمود: اى عمّه! او را به نزد مادرش ببر تا به او سلام کند، آنگاه به نزد من آور، پس او را بردم و بر مادر سلام کرد و او را بازگردانیده و در مجلس نهادم. سپس فرمود: اى عمّه! چون روز هفتم فرا رسید نزد ما بیا. حکیمه گوید: چون صبح شد آمدم تا بر ابو محمّد سلام کنم و پرده را کنار زدم تا از سرورم تفقّدى کنم و او را ندیدم، گفتم: فداى شما شوم، سرورم چه مى‏کند؟ فرمود: اى عمّه! او را به آن کسى سپردم که مادر موسى، موسى را به وى سپرد.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ السَّابِعِ جِئْتُ فَسَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ فَقَالَ هَلُمِّی إِلَیَّ ابْنِی فَجِئْتُ بِسَیِّدِی  علیه السلام وَ هُوَ فِی الْخِرْقَهِ فَفَعَلَ بِهِ کَفَعْلَتِهِ الْأُولَى ثُمَّ أَدْلَى لِسَانَهُ فِی فِیهِ کَأَنَّهُ یُغَذِّیهِ لَبَناً أَوْ عَسَلًا ثُمَّ قَالَ تَکَلَّمْ یَا بُنَیَّ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ ثَنَّى بِالصَّلَاهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَى الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَبِیهِ ع ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَهَ بسم الله الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ‏ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ قَالَ مُوسَى فَسَأَلْتُ عُقْبَهَ الْخَادِمَ عَنْ هَذِهِ فَقَالَتْ صَدَقَتْ حَکِیمَه.[۶]

حکیمه گوید: چون روز هفتم فرا رسید آمدم و سلام کردم و نشستم فرمود: فرزندم را به نزد من آور! و من سرورم را آوردم و او در خرقه‏اى بود و با او همان انجام داد که اوّل بار انجام داده بود، سپس زبانش را در دهان او گذاشت و گویا شیر و عسل به وى مى‏داد، سپس فرمود: اى فرزندم! سخن گوى! و او گفت: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه‏ و درود بر حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و ائمّه طاهرین علیهم السلام فرستاد و تا آنکه به نام پدر بزرگوارش رسید، سپس این آیه را تلاوت فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و ما اراده مى‏کنیم که بر مستضعفان زمین منّت نهاده و آنان را ائمّه و وارثین قرار دهیم و آنان‏ را متمکّن در زمین ساخته و به فرعون و هامان و لشکریان آنها آنچه که از آن برحذر بودند بنمایانیم.

موسى بن محمّد راوى این روایت گوید از عقبه خادم از این قضیّه پرسش کردم، گفت: حکیمه راست گفته است.

 

طریق دوم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

جریان ولادت در کتاب الغیبه شیخ طوسی: وَ أَخْبَرَنِی ابْنُ أَبِی جِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْقُمِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْمُطَهَّرِیِّ عَنْ حَکِیمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا قَالَتْ‏ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ ۷ سَنَهَ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ فِی النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ قَالَ یَا عَمَّهِ اجْعَلِی اللَّیْلَهَ إِفْطَارَکِ عِنْدِی فَإِنَّ اللَّه‏ عَزَّ وَ جَلَّ سَیَسُرُّکِ بِوَلِیِّهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى خَلْقِهِ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی (خداوند تو را به دیدن ولی و خلیفه اش شادمان می سازد)

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَتَدَاخَلَنِی لِذَلِکَ سُرُورٌ شَدِیدٌ وَ أَخَذْتُ ثِیَابِی عَلَیَّ وَ خَرَجْتُ مِنْ سَاعَتِی حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ هُوَ جَالِسٌ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ جَوَارِیهِ حَوْلَهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا سَیِّدِی الْخَلَفُ مِمَّنْ هُوَ قَالَ مِنْ سَوْسَنَ [یکی از اسامی مادر امام زمان] فَأَدَرْتُ طَرْفِی فِیهِنَّ فَلَمْ أَرَ جَارِیَهً عَلَیْهَا أَثَرٌ غَیْرَ سَوْسَنَ قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمَّا أَنْ صَلَّیْتُ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَهَ أُتِیتُ بِالْمَائِدَهِ فَأَفْطَرْتُ أَنَا وَ سَوْسَنُ وَ بَایَتُّهَا فِی بَیْتٍ وَاحِدٍ فَغَفَوْتُ غَفْوَهً ثُمَّ اسْتَیْقَظْتُ فَلَمْ أَزَلْ مُفَکِّرَهً فِیمَا وَعَدَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ ع مِنْ أَمْرِ وَلِیِّ اللَّهِ  علیه السلام فَقُمْتُ قَبْلَ الْوَقْتِ الَّذِی کُنْتُ أَقُومُ فِی کُلِّ لَیْلَهٍ لِلصَّلَاهِ فَصَلَّیْتُ صَلَاهَ اللَّیْلِ حَتَّى بَلَغْتُ إِلَى الْوَتْرِ فَوَثَبَتْ سَوْسَنُ فَزِعَهً وَ خَرَجْتُ فَزِعَهً وَ [خَرَجَتْ‏] وَ أَسْبَغَتِ الْوُضُوءَ ثُمَّ عَادَتْ فَصَلَّتْ صَلَاهَ اللَّیْلِ وَ بَلَغَتْ إِلَى الْوَتْرِ فَوَقَعَ فِی قَلْبِی أَنَّ الْفَجْرَ [قَدْ] قَرُبَ فَقُمْتُ لِأَنْظُرَ فَإِذَا بِالْفَجْرِ الْأَوَّلِ قَدْ طَلَعَ فَتَدَاخَلَ قَلْبِیَ الشَّکُّ مِنْ وَعْدِ أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام فَنَادَانِی مِنْ حُجْرَتِهِ لَا تَشُکِّی وَ کَأَنَّکِ‏ بِالْأَمْرِ السَّاعَهَ قَدْ رَأَیْتِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى قَالَتْ حَکِیمَهُ فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْ أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ مِمَّا وَقَعَ فِی قَلْبِی وَ رَجَعْتُ إِلَى الْبَیْتِ وَ أَنَا خَجِلَهٌ فَإِذَا هِیَ قَدْ قَطَعَتِ الصَّلَاهَ وَ خَرَجَتْ فَزِعَهً فَلَقِیتُهَا عَلَى بَابِ الْبَیْتِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتِ وَ أُمِّی‏ هَلْ تُحِسِّینَ شَیْئاً قَالَتْ نَعَمْ یَا عَمَّهِ إِنِّی لَأَجِدُ أَمْراً شَدِیداً قُلْتُ لَا خَوْفٌ عَلَیْکِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى وَ أَخَذْتُ وِسَادَهً فَأَلْقَیْتُهَا فِی وَسَطِ الْبَیْتِ وَ أَجْلَسْتُهَا عَلَیْهَا وَ جَلَسْتُ مِنْهَا حَیْثُ تَقْعُدُ الْمَرْأَه مِنَ الْمَرْأَهِ لِلْوِلَادَهِ فَقَبَضَتْ عَلَى کَفِّی وَ غَمَزَتْ غَمْزَهً شَدِیدَهً ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّهً وَ تَشَهَّدَتْ وَ نَظَرْتُ تَحْتَهَا فَإِذَا أَنَا بِوَلِیِّ اللَّهِ ص مُتَلَقِّیاً الْأَرْضَ بِمَسَاجِدِهِ فَأَخَذْتُ بِکَتِفَیْهِ فَأَجْلَسْتُهُ فِی حَجْرِی فَإِذَا هُوَ نَظِیفٌ مَفْرُوغٌ مِنْهُ فَنَادَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ ع یَا عَمَّهِ هَلُمِّی فَأْتِینِی بِابْنِی فَأَتَیْتُهُ بِهِ فَتَنَاوَلَهُ وَ أَخْرَجَ لِسَانَهُ فَمَسَحَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ فَفَتَحَهَا ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِی فِیهِ فَحَنَّکَهُ ثُمَّ [أَدْخَلَهُ‏] فِی أُذُنَیْهِ وَ أَجْلَسَهُ فِی رَاحَتِهِ الْیُسْرَى فَاسْتَوَى وَلِیُّ اللَّهِ جَالِساً فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ انْطِقْ بِقُدْرَهِ اللَّهِ فَاسْتَعَاذَ وَلِیُّ اللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ وَ اسْتَفْتَحَ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ‏ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ  صلّی الله علیه و آله وَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ الْأَئِمَّهِ علیهم السلام وَاحِداً وَاحِداً حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبِیهِ فَنَاوَلَنِیهِ‏ أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ قَالَ یَا عَمَّهِ رُدِّیهِ إِلَى أُمِّهِ حَتَّى‏ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ‏ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ‏ فَرَدَدْتُهُ إِلَى أُمِّهِ وَ قَدِ انْفَجَرَ الْفَجْرُ الثَّانِی فَصَلَّیْتُ الْفَرِیضَهَ وَ عَقَّبْتُ إِلَى أَنْ طَلَعَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ وَدَّعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِی فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَلَاثٍ اشْتَقْتُ إِلَى وَلِیِّ اللَّهِ فَصِرْتُ إِلَیْهِمْ فَبَدَأْتُ بِالْحُجْرَهِ الَّتِی کَانَتْ سَوْسَنُ فِیهَا فَلَمْ أَرَ أَثَراً وَ لَا سَمِعْتُ ذِکْراً فَکَرِهْتُ أَنْ أَسْأَلَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام فَاسْتَحْیَیْتُ أَنْ أَبْدَأَهُ بِالسُّؤَالِ فَبَدَأَنِی فَقَالَ هُو یَا عَمَّهِ فِی کَنَفِ اللَّهِ وَ حِرْزِهِ وَ سِتْرِهِ وَ غَیْبِهِ حَتَّى یَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ فَإِذَا غَیَّبَ اللَّهُ شَخْصِی وَ تَوَفَّانِی وَ رَأَیْتَ شِیعَتِی قَدِ اخْتَلَفُوا فَأَخْبِرِی الثِّقَاتَ مِنْهُمْ.[۷] (بعد از رحلت من، هرگاه شیعیان من در امر ولادت اختلاف نمودند، تو [حکیمه] معتمدین آن‌ها را از امر ولادت باخبر ساز) وَلْیَکُنْ عِنْدَکِ وَ عِنْدَهُمْ مَکْتُوماً (و پس از بازگو کردن جریان ولادت نزد ثقات، خودت و آن‌ها جریان را پنهان نگه دارید.) فَإِنَّ وَلِیَّ اللَّهِ یُغَیِّبُهُ اللَّهُ عَنْ خَلْقِهِ وَ یَحْجُبُهُ عَنْ عِبَادِهِ فَلَا یَرَاهُ أَحَدٌ حَتَّى یُقَدِّمَ لَهُ جَبْرَئِیلُ  علیه السلام فَرَسَهُ‏ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. [۸] (بدرستیکه ولی خدا از مردم غایب است و کسی او را نمی بیند تا این که جبرئیل مرکب آن حضرت را به وی تقدیم نماید، یعنی که امر به دست خداوند است).

منابع دیگر این روایت

  • نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین از فیض کاشانى (م. ۱۰۹۱ ق‏)
  • إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات‏ از شیخ حر عاملى(م.۱۱۰۴ ق‏) در سه جا نقل از غیبت طوسی
  • حلیه الأبرار فی أحوال محمّد و آله الأطهار : و تبصره الولی از بحرانى (م.۱۱۰۷ ق‏)
  • بحار الأنوار از مجلسى (م.۱۱۱۰ ق‏) در دوجا نقل می کند.
  • تفسیر نور الثقلین‏از العروسى الحویزى (م.۱۱۱۲ ق‏)

 

طریق سوم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

 اکنون طریق سوم جریان ولادت را از زبان حضرت حکیمه علیه السلام بیان می نماییم.[۹] این روایت در الخرائج و الجرائح قطب الدین راوندی (م. ۵۷۳) آمده است.

عَنْ حَکِیمَهَ قَالَتْ دَخَلْتُ یَوْماً عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام فَقَالَ یَا عَمَّهِ بِیتِی[۱۰] عِنْدَنَا اللَّیْلَهَ فَإِنَّ اللَّهَ سَیُظْهِرُ الْخَلَفَ فِیهَا قُلْتُ وَ مِمَّنْ قَالَ مِنْ نَرْجِسَ قُلْتُ فَلَسْتُ أَرَى بِنَرْجِسَ حَمْلًا[۱۱] قَالَ یَا عَمَّهِ إِنَّ مَثَلَهَا کَمَثَلِ أُمِّ مُوسَى لَمْ یَظْهَرْ حَمْلُهَا بِهَا إِلَّا وَقْتَ وِلَادَتِهَا فَبِتُّ أَنَا وَ هِیَ فِی بَیْتٍ فَلَمَّا انْتَصَفَ اللَّیْلُ صَلَّیْتُ أَنَا وَ هِیَ صَلَاهَ اللَّیْلِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی قَدْ قَرُبَ الْفَجْرُ وَ لَمْ یَظْهَرْ مَا قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ فَنَادَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام مِنَ الْحُجْرَهِ لَا تَعْجَلِی فَرَجَعْتُ إِلَى الْبَیْتِ خَجِلَهً

حکیمه خاتون مى‏گوید: روزى به خدمت ابو محمّد علیه السلام رسیدم، به من فرمود: اى عمّه! امشب نزد ما بمان؛ چون امشب خدا جانشین و خلیفه خود را ظاهر خواهد کرد.گفتم: از چه کسى؟ فرمود: از نرگس خاتون. گفتم: نرگس که حامله نیست. فرمود: حاملگى او مانند حاملگى مادر موسى است. فقط هنگام تولد آشکار مى‏شود. لذا آن شب در آنجا ماندم و با نرگس خاتون در یک جا خوابیدم. وقتى که شب به نیمه رسید، هر دو برخاستیم و نماز شب خواندیم. با خود گفتم: صبح نزدیک شد ولى آنچه را که ابو محمّد علیه السلام گفته بود ظاهر نشد! آنگاه امام علیه السلام از اطاق خودش صدا زد و فرمود: عجله نکن. با شرمندگى به اطاق برگشتم.

فَاسْتَقْبَلَتْنِی نَرْجِسُ وَ هِیَ تَرْتَعِدُ فَضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِی وَ قَرَأْتُ عَلَیْهَا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ آیَهَ الْکُرْسِیِّ فَأَجَابَنِی الْخَلَفُ مِنْ بَطْنِهَا یَقْرَأُ کَقِرَاءَتِی قَالَتْ وَ أَشْرَقَ نُورٌ فِی الْبَیْتِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا الْخَلَفُ تَحْتَهَا سَاجِدٌ لِلَّهِ تَعَالَى إِلَى الْقِبْلَهِ فَأَخَذْتُهُ فَنَادَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام مِنَ الْحُجْرَهِ هَلُمِّی بِابْنِی إِلَیَّ یَا عَمَّهِ قَالَتْ فَأَتَیْتُهُ بِهِ فَوَضَعَ لِسَانَهُ فِی فِیهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى فَخِذِهِ وَ قَالَ انْطِقْ یَا بُنَیَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَبِی

نرگس خاتون نزدم آمد در حالى که درد زایمان گرفته بود. پس او را به سینه چسباندم و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» و «آیه الکرسى» را خواندم. پس آن کودک در شکم مادر مى‏خواند آنچه را که من خواندم. حکیمه خاتون مى‏گوید: ناگهان نورى پرتو افکند و حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه را دیدم که رو به قبله سجده کرده است. او را گرفتم. امام حسن حسن عسگری علیه السلام صدا زد: اى عمّه! فرزندم را نزد من آور. حکیمه مى‏گوید: او را پیش امام علیه السلام بردم. حضرت زبانش را در دهان فرزندش گذاشت و روى زانویش نشاند و فرمود: اى فرزند من! به اذن خدا سخن بگو.حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه شروع به سخن کرد و فرمود…

قَالَتْ حَکِیمَهُ وَ غَمَرَتْنَا طُیُورٌ خُضْرٌ فَنَظَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ إِلَى طَائِرٍ مِنْهَا فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ خُذْهُ وَ احْفَظْهُ حَتَّى یَأْذَنَ اللَّهُ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَالَتْ حَکِیمَهُ قُلْتُ لِأَبِی مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الطَّائِرُ وَ مَا هَذِهِ الطُّیُورُ قَالَ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ هَذِهِ مَلَائِکَهُ الرَّحْمَهِ ثُمَّ قَالَ یَا عَمَّهِ رُدِّیهِ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ فَرَدَدْتُهُ إِلَى أُمِّهِ قَالَتْ حَکِیمَهُ وَ لَمَّا وُلِدَ کَانَ نَظِیفاً مَفْرُوغاً مِنْهُ وَ عَلَى ذِرَاعِهِ الْأَیْمَنِ مَکْتُوبٌ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا.[۱۲]

حکیمه خاتون مى‏گوید: در این حال پرندگانى سبز بر ما سایه افکندند. و امام حسن حسن عسگری علیه السلام به یکى از آن‌ها اشاره کرد و صدا نمود و فرمود: این را بگیر و محافظتش نما تا اینکه خداوند به او اجازه قیام دهد و خداوند امورش را به سرانجام می رساند. حکیمه خاتون مى‏گوید: به امام علیه السلام گفتم این پرنده و پرندگان دیگر چه بودند؟ فرمود: این یکى جبرئیل بود و آنها نیز ملائکه رحمت. آنگاه فرمود: اى عمه! این کودک را به مادرش برگردان تا اینکه چشمش روشن شود. و غمگین نباش و بدان که وعده خداوند حق است. و بسیارى از مردم نمى‏دانند. من هم وى را به‏ مادرش برگرداندم. هنگامى که امام زمان عجل الله تعالی فرجه متولد شد، پاک بود. و بر بازوى راست او جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً نوشته شده بود.

 

طریق چهارم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

این روایت در دلائل الامامه محمدبن جریر طبری شیعی آمده است.

حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْحَسَنِیُّ، عَنْ حَکِیمَهَ ابْنَهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهَا قَالَتْ : قَالَ لِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ  علیه السلام ذَاتَ لَیْلَهٍ، أَوْ ذَاتَ یَوْمٍ: أُحِبُّ أَنْ تَجْعَلِی إِفْطَارَکِ اللَّیْلَهَ عِنْدَنَا، فَإِنَّهُ یَحْدُثُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَهِ أَمْرٌ.فَقُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ یُولَدُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَهِ

ابو جعفر محمد بن جریر طبری از ابو الفضل محمد بن عبد الله، از اسماعیل حسنی، از حکیمه دختر حضرت امام محمد بن علی روایت کرده است که: حضرت عسکری  علیه السلام روزی به من فرمود که: دوست دارم افطار پهلوی ما باشی زیرا امشب واقعه ای اتفاق می‌افتد. گفتم: چه امری؟ فرمود: قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه، امشب متولد می‌شود.

فَقُلْتُ: مِمَّنْ؟ قَالَ: مِنْ نَرْجِسَ. فَصِرْتُ إِلَیْهِ، وَ دَخَلْتُ إِلَى الْجَوَارِی، فَکَانَ أَوَّلَ مَنْ تَلَقَّتْنِی نَرْجِسُ، فَقَالَتْ: یَا عَمَّهُ، کَیْفَ أَنْتِ، أَنَا أَفْدِیکِ فَقُلْتُ لَهَا: بَلْ أَنَا أَفْدِیکِ یَا سَیِّدَهَ نِسَاءِ هَذَا الْعَالَمِ. فَخَلَعْتُ خُفَّیَّ وَ جَاءَتْ لِتَصُبَّ عَلَى رِجْلَیَّ الْمَاءَ، فَحَلَفْتُهَا أَلَّا تَفْعَلَ وَ قُلْتُ لَهَا: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکِ بِمَوْلُودٍ تَلِدِینَهُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَهِ. فَرَأَیْتُهَا لَمَّا قُلْتُ لَهَا ذَلِکَ قَدْ لَبِسَهَا ثَوْبٌ مِنَ الْوَقَارِ وَ الْهَیْبَهِ، وَ لَمْ أَرَ بِهَا حَمْلًا وَ لَا أَثَرَ حَمْلٍ. فَقَالَتْ: أَیَّ وَقْتٍ یَکُونُ ذَلِکِ. فَکَرِهْتُ أَنْ أَذْکُرَ وَقْتاً بِعَیْنِهِ فَأَکُونَ قَدْ کَذَبْتُ.

گفتم: از کدام یک از زنان؟ فرمود: از نرگس. من به خانه حضرت رفته و درجمع زنان و کنیزان حاضر شدم. اولین کسی که به او برخورده کرده و او را دیدم نرگس بود. گفت: ای عمه! فدای تو شوم حالتان چطور است؟ گفتم: من فدای تو شوم ای بانوی زنان جهان، کفشم را در آوردم. نرگس جلو آمد تا آب روی پایم بریزد و بشوید، او را قسم دادم که این کار را نکند و به او گفتم: خداوند تو را به فرزندی گرامی داشته است که همین امشب از تو متولد می‌شود. او را دیدم که از شنیدن این مطلب درخششی از وقار و هیبت سرا پایش‏را فراگرفت، ولی هیچ آثار حمل در او نمی دیدم. گفت: چه وقت خواهد بود؟ من میل نداشتم که وقت مشخصی به او بگویم و بعد دروغ از کار در آید.

فَقَالَ لِی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام: فِی الْفَجْرِ الْأَوَّلِ. فَلَمَّا أَفْطَرْتُ وَ صَلَّیْتُ وَضَعْتُ رَأْسِی وَ نِمْتُ، وَ نَامَتْ نَرْجِسُ مَعِی فِی الْمَجْلِسِ، ثُمَّ انْتَبَهْتُ وَقْتَ صَلَاتِنَا، فَتَأَهَّبْتُ، وَ انْتَبَهَتْ نَرْجِسُ وَ تَأَهَّبَتْ، ثُمَّ إِنِّی صَلَّیْتُ، وَ جَلَسْتُ أَنْتَظِرُ الْوَقْتَ، وَ نَامَ الْجَوَارِی، وَ نَامَتْ نَرْجِسُ، فَلَمَّا ظَنَنْتُ أَنَّ الْوَقْتَ قَدْ قَرُبَ خَرَجْتُ فَنَظَرْتُ إِلَى السَّمَاءِ، وَ إِذَا الْکَوَاکِبُ قَدِ انْحَدَرَتْ، وَ إِذَا هُوَ قَرِیبٌ مِنَ الْفَجْرِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ عُدْتُ فَکَأَنَّ الشَّیْطَانَ أَخْبَثَ قَلْبِی‏.

حضرت عسکری علیه السلام به من فرمود: در نیمه اول شب. بعد از آن، افطار کرده و نماز خواندم و در انتظار وقت بسر می‌بردم و کنیزان خوابیدند و نرجس به خواب رفت، همین که گمان کردم که وقت فرا رسیده از اطاق بیرون شده، به آسمان نگاه کردم. دیدم ستارگان ناپیدا شده، نزدیک است که فجر کاذب طلوع کند، به‏اطاق برگشتم و شیطان در قلبم وسوسه می‌کرد.

قَالَ أَبُو مُحَمَّد علیه السلام: لَا تَعْجَلِی، فَکَأَنَّهُ قَدْ کَانَ. وَ قَدْ سَجَدَ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی دُعَائِهِ شَیْئاً لَمْ أَدْرِ مَا هُوَ، وَ وَقَعَ عَلَیَّ السُّبَاتُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ، فَانْتَبَهْتُ بِحَرَکَهِ الْجَارِیَهِ، فَقُلْتُ لَهَا: بِسْمِ اللَّهِ عَلَیْکِ، فَسَکَنَتْ إِلَى صَدْرِی فَرَمَتْ بِهِ عَلَیَّ، وَ خَرَّتْ سَاجِدَهً، فَسَجَدَ الصَّبِیُّ، وَ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَ عَلِیٌ‏ حُجَّهُ اللَّهِ. وَ ذَکَرَ إِمَاماً إِمَاماً حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبِیهِ، فَقَالَ أَبُو مُحَمَّد علیه السلام: إِلَیَّ ابْنِی. فَذَهَبْتُ لِأُصْلِحَ مِنْهُ شَیْئاً، فَإِذَا هُوَ مُسَوًّى مَفْرُوغٌ مِنْهُ، فَذَهَبْتُ بِهِ إِلَیْهِ، فَقَبَّلَ وَجْهَهُ وَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ، وَ وَضَعَ لِسَانَهُ فِی فَمِهِ، وَ زَقَّهُ کَمَا یُزَقُّ الْفَرْخُ، ثُمَّ قَالَ: اقْرَأْ. فَبَدَأَ بِالْقُرْآنِ مِنْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِلَى آخِرِهِ.[۱۳]

امام حسن عسکری  علیه السلام فرمود: شتاب مکن، وقتش فرا رسیده است و در حالی که سجده می کرد، پس شنیدم که در دعایش جمله ای را می‌گفت که نمی‌فهمیدم چه می‌فرماید. در آن هنگام مرا خواب گرفت و بعد از لحظه ای با حرکت کنیز از خواب بیدار شدم و اسم خدا را بر او خواندم. بر روی سنیه ام قرار گرفته و کودک را به دامن من انداخت و او سر بر زمین گذارده و می‌گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله و علی حجه الله و امامان را ،یکی بعد از دیگری اسم برد تا پدرش رسید. حضرت عسکری  علیه السلام فرمود: پسرم را نزد من بیاور. رفتم تا او را تمیز و اصلاح کنم، دیدم از تمام جهات تمیز و کامل است و نیازی به هیچ‏کاری ندارد، او را نزد حضرت عسکری  علیه السلام بردم. حضرت صورت و دست‌ها و پاهایش را بوسیده و زبان دردهان او گذاشته و از آب دهان به او چشانید همان گونه که مرغ در دهان جوجه اش غذا می‌گذارد و بعد فرمود: بخوان. وی شروع کرد به خواندن قرآن از بسم الله الرحمن الرحیم تا آخرش.

ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا بَعْضَ الْجَوَارِی مِمَّنْ عَلِمَ أَنَّهَا تَکْتُمُ خَبَرَهُ، فَنَظَرَتْ، ثُمَّ قَالَ: سَلِّمُوا عَلَیْهِ وَ قَبِّلُوهُ وَ قُولُوا: اسْتَوْدَعْنَاکَ اللَّهَ، وَ انْصَرِفُوا ثُمَّ قَالَ: یَا عَمَّهُ، ادْعِی لِی نَرْجِسَ. فَدَعَوْتُهَا وَ قُلْتُ لَهَا: إِنَّمَا یَدْعُوکِ لِتُوَدِّعِیهِ فَوَدَّعَتْهُ، وَ تَرَکْنَاهُ مَعَ أَبِی مُحَمَّدٍ ۷ ثُمَّ انْصَرَفْنَا ثُمَّ إِنِّی صِرْتُ إِلَیْهِ مِنَ الْغَدِ، فَلَمْ أَرَهُ عِنْدَهُ، فَهَنَّأْتُهُ فَقَالَ: یَا عَمَّهُ هُوَ فِی وَدَائِعِ اللَّهِ، إِلَى أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ فِی خُرُوجِهِ.

بعد حضرت بعضی از کنیزان را که می‌دانست، اخبار را کتمان می‌کنند، طلبید تا او را زیارت کنند، حضرت فرمود: بر او سلام کنید و او را ببوسید و بگوئید تو را به خدا می‌سپاریم و بر گردید، بعد فرمود: ای عمه نرجس را نزد من فرا خوان. من او را خوانده و به او گفتم که حضرت، تو را می‌خواند که ‏با کودک وداع کنی. او نیز آمد و با وی وداع نمود. آن گاه کودک را نزد آن حضرت بجا گذاشته، بازگشتیم. فردای آن روز، به خدمت حضرت رفته کودک‏را در نزد حضرتش ندیدم، تهنیت و تبریک عرض کردم. حضرت فرمود: ای عمه او در پناه خدا و در ودیعه او است تا اینکه اجازه خروجش را صادر فرماید.

 

طریق پنجم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

روایتی است که شیخ صدوق در کمال الدین، بیان می کند که چه بسا از نصوص دیگر مفصل تر باشد.

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الطُّهَوِیُّ قَالَ قَصَدْتُ حَکِیمَهَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ علیه السلام بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام أَسْأَلُهَا عَنِ الْحُجَّهِ وَ مَا قَدِ اخْتَلَفَ فِیهِ النَّاسُ مِنَ الْحَیْرَهِ الَّتِی هُمْ فِیهَا فَقَالَتْ لِی اجْلِسْ فَجَلَسْتُ ثُمَّ قَالَتْ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُخْلِی الْأَرْضَ مِنْ حُجَّهٍ نَاطِقَهٍ أَوْ صَامِتَهٍ وَ لَمْ یَجْعَلْهَا فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ  علیه السلام تَفْضِیلًا لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ تَنْزِیهاً لَهُمَا أَنْ یَکُونَ فِی الْأَرْضِ عَدِیلُهُمَا إِلَّا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَصَّ وُلْدَ الْحُسَیْنِ بِالْفَضْلِ عَلَى وُلْدِ الْحَسَنِ  علیه السلامکَمَا خَصَّ وُلْدَ هَارُونَ عَلَى وُلْدِ مُوسَى  علیه السلام وَ إِنْ کَانَ مُوسَى حُجَّهً عَلَى هَارُونَ وَ الْفَضْلُ لِوُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ لَا بُدَّ لِلْأُمَّهِ مِنْ حَیْرَهٍ یَرْتَابُ فِیهَا الْمُبْطِلُونَ وَ یَخْلُصُ فِیهَا الْمُحِقُّونَ کَیْ لَا یَکُونَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ وَ إِنَّ الْحَیْرَهَ لَا بُدَّ وَاقِعَهٌ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ علیه السلام.

محمّد بن عبد اللَّه گوید: پس از درگذشت ابو محمّد  علیه السلام به نزد حکیمه دختر امام جواد  علیه السلام رفتم تا در موضوع حجّت و اختلاف مردم و حیرت آنها در باره او پرسش کنم. گفت: بنشین، و من نشستم، سپس گفت: اى محمّد! خداى تعالى زمین را از حجّتى ناطق و یا صامت خالى نمى‏گذارد و آن را پس از حسن و حسین علیهما السلام در دو برادر ننهاده است و این شرافت را مخصوص حسن و حسین ساخته براى آنها عدیل و نظیرى در روى زمین قرار نداده است جز اینکه خداى تعالى فرزندان حسین علیه السلام را بر فرزندان حسن  علیه السلام برترى داده، همچنان که فرزندان هارون را بر فرزندان موسى به فضل نبوّت برترى داد، گرچه موسى حجّت بر هارون بود، ولى فضل نبوّت تا روز قیامت در اولاد هارون است و به‏ ناچار بایستى امّت یک سرگردانى و امتحانى داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند و از براى مردم بر خداوند حجّتى نباشد و اکنون پس از وفات امام حسن حسن عسگری  علیه السلام دوره حیرت فرا رسیده است.

فَقُلْتُ یَا مَوْلَاتِی هَلْ کَانَ لِلْحَسَنِ  علیه السلام وَلَدٌ فَتَبَسَّمَتْ ثُمَّ قَالَتْ إِذَا لَمْ یَکُنْ لِلْحَسَنِ علیه السلام عَقِبٌ فَمَنِ الْحُجَّهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ قَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّهُ لَا إِمَامَهَ لِأَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ۸ فَقُلْتُ یَا سَیِّدَتِی حَدِّثِینِی بِوِلَادَهِ مَوْلَایَ وَ غَیْبَتِهِ  قَالَتْ نَعَمْ کَانَتْ لِی جَارِیَهٌ یُقَالُ لَهَا نَرْجِسُ فَزَارَنِی ابْنُ أَخِی فَأَقْبَلَ یَحْدِقُ النَّظَرَ إِلَیْهَا فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی لَعَلَّکَ هَوِیتَهَا فَأُرْسِلُهَا إِلَیْکَ فَقَالَ لَهَا لَا یَا عَمَّهُ وَ لَکِنِّی أَتَعَجَّبُ مِنْهَا فَقُلْتُ وَ مَا أَعْجَبَکَ مِنْهَا فَقَالَ  علیه السلام سَیَخْرُجُ مِنْهَا وَلَدٌ کَرِیمٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِی یَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً فَقُلْتُ فَأُرْسِلُهَا إِلَیْکَ یَا سَیِّدِی فَقَالَ اسْتَأْذِنِی فِی ذَلِکَ أَبِی .

گفتم: اى بانوى من! آیا از براى امام حسن علیه السلام فرزندى بود؟ تبسّمى کرد و گفت: اگر امام حسن  علیه السلام فرزندى نداشت پس امام پس از وى کیست؟ با آنکه تو را گفتم که امامت پس از حسن و حسین علیه السلام در دو برادر نباشد. [پس بنظرت نیاید که امام بعدی، مثلاً جعفر است] گفتم: اى بانوى من! ولادت و غیبت مولایم را برایم بازگو. گفت: آرى، کنیزى داشتم که به او نرجس مى‏گفتند، برادرزاده‏ام به دیدارم آمد و به او نیک نظر کرد، بدو گفتم: اى آقاى من! دوستش دارى او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمّه جان! امّا از او در شگفتم! گفتم: شگفتى شما از چیست؟ فرمود: به زودى فرزندى از وى پدید آید که نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطه او زمین را از عدل و داد پرمی سازد، همچنان که از ظلم و جورپر شده باشد، گفتم: اى آقاى من! آیا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در این باره کسب اجازه کن.

قَالَتْ فَلَبِسْتُ ثِیَابِی وَ أَتَیْتُ مَنْزِلَ أَبِی الْحَسَنِ‏  علیه السلامفَسَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ فَبَدَأَنِی  علیه السلام وَ قَالَ یَا حَکِیمَهُ ابْعَثِی نَرْجِسَ إِلَى ابْنِی أَبِی مُحَمَّدٍ قَالَتْ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی عَلَى هَذَا قَصَدْتُکَ عَلَى أَنْ أَسْتَأْذِنَکَ فِی ذَلِکَ فَقَالَ لِی یَا مُبَارَکَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَحَبَّ أَنْ یُشْرِکَکِ فِی الْأَجْرِ وَ یَجْعَلَ لَکِ فِی الْخَیْرِ نَصِیباً قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِی وَ زَیَّنْتُهَا وَ وَهَبْتُهَا لِأَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ جَمَعْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فِی مَنْزِلِی فَأَقَامَ عِنْدِی أَیَّاماً ثُمَّ مَضَى إِلَى وَالِدِهِ وَ وَجَّهْتُ بِهَا مَعَهُ

حکیمه گوید: جامه پوشیدم و به منزل امام هادى  علیه السلام درآمدم، سلام کردم و نشستم و او خود آغاز سخن فرمود و گفت: اى حکیمه! نرجس را نزد فرزندم ابو محمّد بفرست، گوید: گفتم: اى آقاى من! بدین منظور خدمت شما رسیدم که در این باره کسب اجازه کنم، فرمود: اى مبارکه! خداى تعالى دوست دارد که تو را در پاداش این کار شریک کند و بهره‏اى از خیر براى تو قرار دهد، حکیمه گوید: بى‏درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختیار ابو محمّد قرار دادم و پیوند آنها را در منزل خود برقرار کردم و چند روزى نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نیز همراهش روانه کردم.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَمَضَى أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام وَ جَلَسَ أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام مَکَانَ وَالِدِهِ وَ کُنْتُ أَزُورُهُ کَمَا کُنْتُ أَزُورُ وَالِدَهُ فَجَاءَتْنِی نَرْجِسُ یَوْماً تَخْلَعُ خُفِّی فَقَالَتْ یَا مَوْلَاتِی نَاوِلِینِی خُفَّکِ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتِ سَیِّدَتِی وَ مَوْلَاتِی وَ اللَّهِ لَا أَدْفَعُ إِلَیْکِ خُفِّی لِتَخْلَعِیهِ وَ لَا لِتَخْدُمِینِی بَلْ أَنَا أَخْدُمُکِ عَلَى بَصَرِی فَسَمِعَ أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام ذَلِکَ فَقَالَ جَزَاکِ اللَّهُ یَا عَمَّهُ خَیْراً فَجَلَسْتُ عِنْدَهُ إِلَى وَقْتِ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَصِحْتُ بِالْجَارِیَهِ وَ قُلْتُ نَاوِلِینِی ثِیَابِی لِأَنْصَرِفَ

حکیمه گوید: امام هادى  علیه السلام درگذشت و ابو محمّد علیه السلام بر جاى پدر نشست و من همچنان که به دیدار پدرش مى‏رفتم به دیدار او نیز مى‏رفتم. یک روز نرجس آمد تا کفش مرا برگیرد و گفت: اى بانوى من کفش خود را به من ده! گفتم: بلکه تو سرور و بانوى منى، به خدا سوگند که کفش خود را به تو نمى‏دهم تا آن را برگیرى و اجازه نمى‏دهم که مرا خدمت کنى، بلکه من به روى چشم تو را خدمت مى‏کنم. ابو محمّد  علیه السلام این سخن را شنید و گفت: اى عمّه! خدا به تو جزاى خیر دهد و تا هنگام غروب آفتاب نزد امام نشستم و به آن جاریه گفتم که لباسم را بیاور تا بازگردم.

فَقَالَ  علیه السلام لَا یَا عَمَّتَا بِیتِیَ اللَّیْلَهَ عِنْدَنَا فَإِنَّهُ سَیُولَدُ اللَّیْلَهَ الْمَوْلُودُ الْکَرِیمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِی یُحْیِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فَقُلْتُ مِمَّنْ یَا سَیِّدِی وَ لَسْتُ أَرَى بِنَرْجِسَ شَیْئاً مِنْ أَثَرِ الْحَبَلِ فَقَالَ مِنْ نَرْجِسَ لَا مِنْ غَیْرِهَا قَالَتْ فَوَثَبْتُ إِلَیْهَا فَقَلَبْتُهَا ظَهْراً لِبَطْنٍ فَلَمْ أَرَ بِهَا أَثَرَ حَبَلٍ فَعُدْتُ إِلَیْهِ  علیه السلام فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا فَعَلْتُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ لِی إِذَا کَانَ وَقْتُ الْفَجْرِ یَظْهَرُ لَکِ بِهَا الْحَبَلُ لِأَنَّ مَثَلَهَا مَثَلُ أُمِّ مُوسَى  علیه السلام لَمْ یَظْهَرْ بِهَا الْحَبَلُ وَ لَمْ یَعْلَمْ بِهَا أَحَدٌ إِلَى وَقْتِ وِلَادَتِهَا لِأَنَّ فِرْعَوْنَ کَانَ یَشُقُّ بُطُونَ الْحُبَالَی فِی طَلَبِ مُوسَى  علیه السلام وَ هَذَا نَظِیرُ مُوسَى  علیه السلام.

امام مى‏فرمود: خیر، اى عمّه جان! امشب را نزد ما باش که امشب آن مولودى که نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطه او زمین را پس از مردنش زنده مى‏کند متولّد مى‏شود، گفتم: اى سرورم! از چه کسى متولّد مى‏شود و من در نرجس آثار باردارى نمى‏بینم. فرمود: از همان نرجس نه از دیگرى. حکیمه گوید: به نزد او رفتم و پشت و شکم او را وارسى کردم و آثار باردارى در او ندیدم، به نزد امام برگشتم و کار خود را بدو گزارش کردم، تبسّمى فرمود و گفت: در هنگام فجر آثار باردارى برایت نمودار خواهد گردید، زیرا مثل او مثل مادر موسى  علیه السلام است که آثار باردارى در او ظاهر نگردید و کسى تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد، زیرا فرعون در جستجوى موسى، شکم زنان باردار را مى‏شکافت و این نیز نظیر موسى  علیه السلام است.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَعُدْتُ إِلَیْهَا فَأَخْبَرْتُهَا بِمَا قَالَ وَ سَأَلْتُهَا عَنْ حَالِهَا فَقَالَتْ یَا مَوْلَاتِی مَا أَرَى بی‌شَیْئاً مِنْ هَذَا قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمْ أَزَلْ أَرْقُبُهَا إِلَى وَقْتِ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ هِیَ نَائِمَه بَیْنَ یَدَیَّ لَا تَقْلِبُ جَنْباً إِلَى جَنْبٍ حَتَّى إِذَا کَانَ آخِرُ اللَّیْلِ وَقْتُ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَثَبَتْ فَزِعَهً فَضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِی وَ سَمَّیْتُ عَلَیْهَا فَصَاحَ إِلَیَّ أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ قَالَ اقْرَئِی عَلَیْهَا إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ فَأَقْبَلْتُ أَقْرَأُ عَلَیْهَا وَ قُلْتُ لَهَا مَا حَالُکِ قَالَتْ ظَهَرَ بی‌الْأَمْرُ الَّذِی أَخْبَرَکِ بِهِ مَوْلَایَ فَأَقْبَلْتُ أَقْرَأُ عَلَیْهَا کَمَا أَمَرَنِی فَأَجَابَنِی الْجَنِینُ مِنْ بَطْنِهَا یَقْرَأُ مِثْلَ مَا أَقْرَأُ وَ سَلَّمَ عَلَیَّ

حکیمه گوید: به نزد نرجس برگشتم و گفتار امام را به او گفتم و از حالش پرسیدم، گفت: اى بانوى من! در خود چیزى از آن نمى‏بینم، حکیمه گوید: تا طلوع فجر مراقب او بودم و او پیش روى من خوابیده بود و از این پهلو به آن پهلو نمى‏رفت تا چون آخر شب و هنگام طلوع فجر فرارسید هراسان از جا برخاست و او را در آغوش گرفتم و برای او دعای رفع بلا مى‏خواندم، ابو محمّد  علیه السلام بانگ‏ برآورد و فرمود: سوره إنّا أنزلنا بر او برخوان! و من بدان آغاز کردم و گفتم: حالت چگونه است؟ گفت: امرى که مولایم خبر داد در من نمایان شده است و من همچنان که فرموده بود بر او مى‏خواندم و جنین در شکم به من پاسخ داد و مانند من قرائت کرد و بر من سلام نمود.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَفَزِعْتُ لِمَا سَمِعْتُ فَصَاحَ بی‌أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام لَا تَعْجَبِی مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یُنْطِقُنَا بِالْحِکْمَهِ صِغَاراً وَ یَجْعَلُنَا حُجَّهً فِی أَرْضِهِ کِبَاراً فَلَمْ یَسْتَتِمَّ الْکَلَامَ حَتَّى غِیبَتْ عَنِّی نَرْجِسُ فَلَمْ أَرَهَا کَأَنَّهُ ضُرِبَ بَیْنِی وَ بَیْنَهَا حِجَابٌ فَعَدَوْتُ نَحْوَ أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ أَنَا صَارِخَهٌ فَقَالَ لِی ارْجِعِی یَا عَمَّهُ فَإِنَّکِ سَتَجِدِیهَا فِی مَکَانِهَا قَالَتْ فَرَجَعْتُ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ کُشِفَ الْغِطَاءُ الَّذِی کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَهَا وَ إِذَا أَنَا بِهَا وَ عَلَیْهَا مِنْ أَثَرِ النُّورِ مَا غَشِیَ بَصَرِی وَ إِذَا أَنَا بِالصَّبِیِّ  علیه السلامسَاجِداً لِوَجْهِهِ جَاثِیاً عَلَى رُکْبَتَیْهِ رَافِعاً سَبَّابَتَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ جَدِّی مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ أَبِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ عَدَّ إِمَاماً إِمَاماً إِلَى أَنْ بَلَغَ إِلَى نَفْسِهِ

حکیمه گوید: من از آنچه شنیدم هراسان شدم و ابو محمّد  علیه السلام بانگ برآورد: از امر خداى تعالى در شگفت مباش، خداى تعالى ما را در کوچکی، به سخن درآورد و در بزرگى حجّت خود در زمین قرار دهد و هنوز سخن او تمام نشده بود که نرجس از دیدگانم نهان شد و او را ندیدم گویا پرده‏اى بین من و او افتاده بود و فریادکنان به نزد ابو محمّد  علیه السلام دویدم، فرمود: اى عمّه! برگرد، او را در مکان خود، خواهى یافت. حکیمه گوید: بازگشتم و طولى نکشید که پرده‏اى که بین ما بود برداشته شد و دیدم نورى نرجس را فراگرفته است که توان دیدن آن را ندارم و آن کودک علیه السلام را دیدم که روى به سجده نهاده است و دو زانو بر زمین نهاده است و دو انگشت سبّابه خود را بلند کرده و مى‏گوید: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه [وحده لا شریک له‏] و أنّ جدّی محمّدا رسول اللَّه و أنّ أبی أمیر المؤمنین، سپس امامان را یکایک برشمرد تا به خودش رسید،

ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی وَ أَتْمِمْ لِی أَمْرِی وَ ثَبِّتْ وَطْأَتِی وَ امْلَإِ الْأَرْضَ بی‌عَدْلًا وَ قِسْطاً فَصَاحَ بی‌أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام فَقَالَ یَا عَمَّهُ تَنَاوَلِیهِ وَ هَاتِیهِ فَتَنَاوَلْتُهُ وَ أَتَیْتُ بِهِ نَحْوَهُ فَلَمَّا مَثَلْتُ بَیْنَ یَدَیْ أَبِیهِ وَ هُوَ عَلَى یَدَیَّ سَلَّمَ عَلَى أَبِیهِ فَتَنَاوَلَهُ الْحَسَنُ علیه السلام مِنِّی وَ الطَّیْرُ تُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِهِ وَ نَاوَلَهُ لِسَانَهُ فَشَرِبَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ امْضِی بِهِ إِلَى أُمِّهِ لِتُرْضِعَهُ وَ رُدِّیهِ إِلَیَّ قَالَتْ فَتَنَاوَلْتُهُ أُمَّهُ فَأَرْضَعَتْهُ فَرَدَدْتُهُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام وَ الطَّیْرُ تُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِهِ فَصَاحَ بِطَیْرٍ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَ رُدَّهُ إِلَیْنَا فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَتَنَاوَلَهُ الطَّیْرُوَ طَارَ بِهِ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ اتَّبَعَهُ سَائِرُ الطَّیْرِ

سپس فرمود: بار الها! آنچه به من وعده فرمودى به جاى آر، و کار مرا به انجام رسان و گامم را استوار ساز و زمین را به واسطه من پر از عدل و داد گردان. ابو محمّد  علیه السلام بانگ برآورد و فرمود: اى عمّه، او را بیاور و به من برسان. او را برگرفتم و به جانب او بردم، و چون او در میان دو دست من بود و مقابل او قرار گرفتم بر پدر خود سلام کرد و امام حسن  علیه السلام او را از من گرفت و زبان خود در دهان او گذاشت و او از آن نوشید، سپس فرمود: او را به نزد مادرش ببر تا بدو شیر دهد، آنگاه به نزد من بازگردان. و او را به مادرش رسانیدم و بدو شیر داد بعد از آن او را به ابو محمّد  علیه السلام بازگردانیدم در حالى که پرندگان بر بالاى سرش در پرواز بودند، به یکى از آنها بانگ برآورد و گفت: او را برگیر و نگه دار و هر چهل روز یک بار به نزد ما بازگردان و آن پرنده او را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان دیگر نیز به دنبال او بودند.

فَسَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ  علیه السلام یَقُولُ أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ الَّذِی أَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى مُوسَى فَبَکَتْ نَرْجِسُ فَقَالَ لَهَا اسْکُتِی فَإِنَّ الرَّضَاع مُحَرَّمٌ عَلَیْهِ إِلَّا مِنْ ثَدْیِکِ وَ سَیُعَادُ إِلَیْکِ کَمَا رُدَّ مُوسَى إِلَى أُمِّهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ قَالَتْ حَکِیمَهُ فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا الطَّیْرُ قَالَ هَذَا رُوحُ الْقُدُسِ الْمُوَکَّلُ بِالْأَئِمَّهِ  علیه السلام یُوَفِّقُهُمْ وَ یُسَدِّدُهُمْ وَ یُرَبِّیهِمْ بِالْعِلْمِ

شنیدم که ابو محمّد علیه السلام مى‏گفت: تو را به خدایى سپردم که مادر موسى، موسى را سپرد، آنگاه نرگس گریست و امام به او فرمود: خاموش باش که بر او شیر خوردن جز از تو، حرام است و به زودى نزد تو بازگردد، همچنان که موسى به مادرش بازگردانیده شد و این قول خداى تعالى است که فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ. حکیمه گوید: گفتم: این پرنده چه بود؟ فرمود: این روح القدس است که بر ائمّه : گمارده شده است، آنان را موفّق و مسدّد مى‏دارد و به آنها علم مى‏آموزد

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً رُدَّ الْغُلَامُ وَ وُجِّهَ إِلَىّ، ابْنُ أَخِی  علیه السلام فَدَعَانِی فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَإِذَا أَنَا بِالصَّبِیِّ مُتَحَرِّکٌ یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی هَذَا ابْنُ سَنَتَیْنِ فَتَبَسَّمَ  علیه السلام ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَوْلَادَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ إِذَا کَانُوا أَئِمَّهً یَنْشَئُونَ بِخِلَافِ مَا یَنْشَأُ غَیْرُهُمْ وَ إِنَّ الصَّبِیَّ مِنَّا إِذَا کَانَ أَتَى عَلَیْهِ شَهْرٌ کَانَ کَمَنْ أَتَى عَلَیْهِ سَنَهٌ وَ إِنَّ الصَّبِیَّ مِنَّا لَیَتَکَلَّمُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ یَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَ یَعْبُدُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِنْدَ الرَّضَاعِ تُطِیعُهُ الْمَلَائِکَهُ وَ تَنْزِلُ عَلَیْهِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً

حکیمه گوید: پس از چهل روز آن کودک برگردانیده شد و برادرزاده‏ام به دنبال من شخصی را فرستاد و مرا فراخواند و بر او وارد شدم و به ناگاه دیدم که همان کودک است که مقابل او راه مى‏رود. گفتم: اى آقاى من! آیا این کودک دو ساله نیست؟ تبسّمى فرمود و گفت: اولاد انبیاء و اوصیاء اگر امام باشند به خلاف دیگران نشو و نما کنند و کودک یک ماهه ما به مانند کودک یک ساله باشد و کودک ما، در رحم مادرش سخن گوید و قرآن تلاوت کند و خداى تعالى را عبادت کند و هنگام شیرخوارگى ملائکه او را فرمان برند و صبح و شام بر وى فرود آیند.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَلَمْ أَزَلْ أَرَى ذَلِکَ الصَّبِیَّ فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِلَى أَنْ رَأَیْتُهُ رَجُلًا قَبْلَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ  علیه السلام بِأَیَّامٍ قَلَائِلَ فَلَمْ أَعْرِفْهُ فَقُلْتُ لِابْنِ أَخِی علیه السلام مَنْ هَذَا الَّذِی تَأْمُرُنِی أَنْ أَجْلِسَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لِی هَذَا ابْنُ نَرْجِسَ وَ هَذَا خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی وَ عَنْ قَلِیلٍ تَفْقِدُونِّی فَاسْمَعِی لَهُ وَ أَطِیعِی

حکیمه گوید: پیوسته آن کودک را چهل روز یک بار مى‏دیدم تا آنکه چند روز قبل از درگذشت ابو محمّد  علیه السلام او را دیدم که مردى بود و او را نشناختم و به برادرزاده‏ام گفتم: این مردى که فرمان مى‏دهى در مقابل او بنشینم کیست؟ فرمود: این پسر نرجس است و این جانشین پس از من است و به زودى مرا از دست مى‏دهید پس به او گوش فرا بده و از فرمانش اطاعت کن.

قَالَتْ حَکِیمَهُ فَمَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ  علیه السلام بَعْدَ ذَلِکَ بِأَیَّامٍ قَلَائِلَ وَ افْتَرَقَ النَّاسُ کَمَا تَرَى وَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ إِنَّهُ لَیُنْبِئُنِی عَمَّا تَسْأَلُونَ عَنْهُ فَأُخْبِرُکُمْ وَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الشَّیْ‏ءِ فَیَبْدَأُنِی بِهِ وَ إِنَّهُ لَیَرُدُّ عَلَیَّ الْأَمْرَ فَیَخْرُجُ إِلَیَّ مِنْهُ جَوَابُهُ مِنْ سَاعَتِهِ مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَتِی وَ قَدْ أَخْبَرَنِی الْبَارِحَهَ بِمَجِیئِکَ إِلَیَّ وَ أَمَرَنِی أَنْ أُخْبِرَکَ بِالْحَقِّ.

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِی حَکِیمَهُ بِأَشْیَاءَ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهَا أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ صِدْقٌ وَ عَدْلٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَطْلَعَهُ عَلَى مَا لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِه‏.[۱۴]

حکیمه گوید: پس از چند روز ابو محمّد  علیه السلام رحلت کرد و مردم چنان که مى‏بینى پراکنده شدند و به خدا سوگند که من هر صبح و شام او را مى‏بینم و مرا از آنچه مى‏پرسید آگاه مى‏کند و من نیز شما را مطّلع مى‏کنم و به خدا سوگند که گاهى مى‏خواهم از او پرسشى کنم و او بدون سوال، پاسخ مى‏دهد و گاهى امرى بر من وارد مى‏شود و همان ساعت پرسش نکرده از ناحیه او جوابش صادر مى‏شود. شب گذشته مرا از آمدن تو باخبر ساخت و فرمود: تو را از حقّ خبر دار سازم.

محمّد بن عبد اللَّه ـ راوى حدیث ـ گوید: به خدا سوگند حکیمه امورى را به من خبر داد که جز خداى تعالى کسى بر آن مطّلع نیست و دانستم که او، صدق و عدل از جانب خداى تعالى است، زیرا خداى تعالى او را به امورى آگاه کرده است که هیچ یک از خلایق را بر آن‌ها آگاه نکرده است.

سند این روایت

هر چند، روایاتی که از طریق حضرت حکیمه نقل شده، مستفیضه و روایاتی که جریان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه را بیان می کند، به حد تواتر رسیده است و نیازی به بررسی سندی ندارد، ولی نگاهی در سند این روایت می کنیم.

سند روایت شیخ صدوق اینگونه است:

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الطُّهَوِیُّ قَالَ قَصَدْتُ حَکِیمَهَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ  صلّی الله علیه و آله. [۱۵]

حسین بن احمد: گرچه، توثیق خاصی ندارد ولی کسی است که شیخ صدوق، کراراً از او روایت، نقل می کند و در مورد وی، ترضی [ رضی الله عنه] می کند. ترضی به نظر بعضی[ مثل مامقانی بر خلاف مرحوم خوئی] حکایت از اعتبار و حُسن یا وثاقت شخص دارد.

احمد بن ادریس: ثقه، فقیه فی اصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایه، (در کتب اربعه بیش از ۲۸۰ روایت دارد)

محمدبن ابراهیم کوفی: گرچه توثیق خاص هم نداشته باشد ولی عبدالله جعفر حمیری روایات زیادی از او نقل می کند. عبدالله جعفر حمیری، «شیخ القمین و وجههم» است و بعید است که شیخ القمین از فرد مجهول و ضعیفی، روایت نقل کند.

محمدبن عبدالله طهوی: مرحوم نمازی در مورد او می گوید: «ذکر میلاد الحجه و فیه دلاله علی حسنه و انه من اهل السَّر». 

منابع روایت:

  • شیخ صدوق (م. ۳۸۱) در کمال الدین و تمام النعمه
  • شیخ طوسی (م. ۴۶۱) در الغیبه
  • حسین بن عبد الوهاب (قرن ۵) در عیون المعجزات
  • فتال نیشابوری (م. ۵۰۸) درروضه الواعظین و بصیره المتعظین
  • ابن حمزه طوسى (قرن ۶) در الثاقب فی المناقب‏
  • عاملى نباطى (م. ۸۷۷) در الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم‏
  • فیض کاشانی (م. ۱۰۹۱) در نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین
  • حر عاملی (۱۱۰۴) درإثبات الهداه بالنصوص و المعجزات ( در ۴ جا این روایت را نقل کرده است)
  • بحرانى (م. ۱۱۰۷) درحلیه الأبرار فی أحوال محمّد و آله الأطهار:‏ و مدینه معاجز الأئمه الإثنی عشر
  • مجلسی (م.۱۱۱۰) در بحارالانوار در ۲ جا، چنین روایتی را نقل می کند.
  • عروسى حویزى (م. ۱۱۱۲) در ‏تفسیر نور الثقلین در ج۴، سه بار و در ج۵ یک بار روایت را نقل می کند.
  • قندوزی در ینابیع الموده (اهل سنت)

 

منبع: اقتباسی از درس خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی


[۱] – تعدد نام مادر امام زمان، یکی از اشکالاتی است که مطرح می کنند. چنین اشکالی سست و منتهای تلاش عاجز است زیرا چه اشکالی در تعدد اسم وجود دارد؟

[۲] – معجم أحادیث الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه ج ۶، ص۴۹

[۳] – شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص، ۴۲۵

 

[۴]سند روایت این بود: « حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ رِزْقِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَهَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ حَدَّثَتْنِی حَکِیمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام».

[۵] اگر ما فضائل اهل بیت مثل سخن گفتن حضرت در کودکی- را بگوییم سلفی ها بلافاصله تکذیب می کنند در حالیکه خودشان مثل ابن حزم قائلند که فلانی در هنگام ولادت به پرندگان، کیش می گفت. صاحب کتاب الامامه و السیاسه از دینوری می گوید که این ها مشکل شان با کیست؟ با روافض است یا با امیرالمومنین؟ چرا فضائل حضرت را انکار می کنند؟   و…

[۶]شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص، ۴۲۵

[۷] – از این کلام امام حسن عسگری علیه السلام که به حضرت حکیمه فرمود: این خبر ولادت را به ثقات برسان، می توان فهمید که افرادی مثل مطهری موجود در سند روایت، مورد وثوق هستند. مثل کلام امام حسین  علیه السلام که به جناب مسلم فرمودند، هنگام ورود به کوفه به منزل یکی از ثقات وارد شو و مسلم به منزل مختار وارد شد، پس می توان گفت که مختار جزو ثقات است. پس اگر ما چنین افرادی را از طرق خاص نتوانستیم ارزیابی نماییم، شاید چنین طریقی یکی از طرق، ارزیابی اشخاص باشد.

[۸]شیخ طوسی، الغیبه، ص ۲۳۵ به بعد (البته شیخ طوسی دو روایت دیگر بعد از نقل این روایت به مضمون همین روایت از طریق موسی بن محمد بن جعفر ( وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّوَیْهِ الرَّازِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَتْنِی حَکِیمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ع بِمِثْلِ مَعْنَى الْحَدِیثِ الْأَوَّلِ إِلَّا أَنَّهَا قَالَت‏) و محمد بن ابراهیم ( أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الرَّازِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَمِیعِ بْنِ بُنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی الدَّارِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رَوْحٍ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ حَکِیمَهَ بِمِثْلِ مَعْنَى الْحَدِیثِ الْأَوَّلِ إِلَّا أَنَّهُ قَال‏) با کمی اختلاف نقل می کند.

[۹]بیان شد که تفاوت مختصر در طریق ها، ضرری به اصل موضوع نمی زند زیرا ممکن است که خود حضرت حکیمه جریان ولادت را برای افراد مختلف به گونه مبسوط و مختصر بیان کرده و یا این که آن بانوی مکرمه، ـ یعنی حکیمه ـ برای همه اینان جریان ولادت را بطور مفصل بیان نموده، ولی آن راوی فراموش کرده و یا مصلحت را در بیان مختصر دیده است.

[۱۰]متن مذکور، ظاهرش این است که امام حسن عسگری علیه السلام به خود حضرت حکیمه فرمودند که امشب نزد ما باش بر خلاف متون قبلی که امام حسن عسگری، شخصی را نزد حکیمه۳ می فرستد.

[۱۱] –  (آیت الله طبسی): امروز نوشته ای را می دیدم که در آن بیان شده بود بعضی از روزنامه ها گفته بودند که بعضی از زنان تا هنگام ولادت فرزندشان، از حمل خود بی خبر هستند و این امر در عربستان و امارات، اتفاق افتاده است، البته ما نمی خواهیم در مساله امام زمان،مستندات مان این ها باشد ولی برای کسانی که سوال و یا شبهه القاء کرده، که آیا چنین چیزی ممکن است، می تواند جوابی باشد.

[۱۲]قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج‏۱، ص: ۴۵۶

[۱۳]محمدبن جریر طبری شیعی، دلائل الإمامه ، ص۴۹۷

[۱۴]شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص:۴۲۷ ،باب۴۲

[۱۵]شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص:۴۲۷ ، باب۴۲