بحث دلالی و معارضات روایت

 بیان مرحوم تستری

آقای تستری در قاموس الرجال، ابتدا از آقای وحید بهبهانی نقل می‌کند که: بشرنخاس، از دوستداران امام هادی علیه السّلام است و امام به او فرمان داده است که مادر امام زمان علیهالسلام را خریداری نماید و در خطاب به او فرموده «فَأَنْتُمْ ثِقَاتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» (پس، آقای بهبهانی، نظر اقای خویی را نپذیرفته است و به اشکال دور، اعتنا نکرده و متن را قبول کرده است.)[۱]

اشکال آقای تستری:

مرحوم تستری می‌فرماید:

الف: صحت این روایت معلوم نیست.

ب: روایات دیگری داریم که مفادش این است که مادر امام زمان علیهاالسلام در خانه حکیمه متولد شده وخودش فرزند کنیز بوده و جزو اسرا نبوده است. [۲]

پس آقای تستری به سند روایت، اشکال وارد نکرده است، بلکه می‌گوید: روایت بشر، معارض دارد، یعنی سند روایت را پذیرفته اند چون معارض فرع بر قبول و فرع بر صحت روایت است، پس تعارض بین حجتین است نه بین حجت و لاحجه.

متواضعانه به ایشان عرض می‌کنیم که آیا روایتی را که نقل فرموده اید (روایت معارض)، مشکل سندی ندارد؟ ایشان در قاموس الرجال، می‌فرمایند:

آیا مادر امام زمان سلام الله علیها، از کنیزهای حضرت حکیمه بوده است که وی، آن بانو را در خانه تربیت کرده و بعد به پسر برادرشان (امام حسن عسگری علیه السّلام) هدیه کرده است و یا اینکه مادر امام زمان، از اسرای روم (اشاره به این روایت بشر نخاس) می‌باشد؟ در این مساله، اختلاف شده است.

از آنجا که مسعودی فقط، خبر ولیده بودن خانه حکیمه را نقل کرده است، استفاده می‌شود که نظر اول را می‌پذیرد [ نمی دانم منظور جناب تستری از این کلام چیست؟ چون یکی از مصادر بشر نخاس، مسعودی می‌باشد.] ولی آقای صدوق، نظرش این است که مادر امام زمان، از اسراء بوده است، هر چند روایت اول ولیده بودن خانه حکیمه را هم نقل کرده است.

آنچه از روایات هم فهمیده می‌شود و حرف شیخ صدوق را تأیید می‌کند- نظر دوم (اسیر بودن مادر امام زمان) است، زیرا در روایات از حضرت حجّت، تعبیر به «ابن سبیه» شده است.

مگر بگوییم: مادرش سبیه بوده است، لذا اگر این توجیه را بپذیریم، دیگر روایت ابن سبیه با روایت ولیده بودن مادر امام زمان سلام الله علیها منافاتی، ندارد. در این صورت، حضرت نرجس، در خانه حکیمه بوده ولی مادرش به اسارت برده شده است نه خودش. [۳] [به نظر ما اصلا، نیازی به توجیه جناب تستری نمی باشد.]

پس مرحوم تستری، درجلد دوازدهم قاموس، ترجیحی را اختیار نکرد و در جلد دوم، صحت روایت بشرنخاس را زیر سوال می‌برد و قائل است که روایت بشر، معارض دارد. گویا مرحوم تستری می‌خواهد، روایت بشر نخاس را رد کند و ما روایاتی که کنیز بودن حضرت نرجس را تأیید می‌کند، بیان می‌کنیم.[۴] تعابیری مثل: «ابن امه سوداء» «ابن سیده الاماء» و « ابن خیره الاماء»، دال بر این مطلب دارد.

آقای نمازی در مستدرکات علم رجال از «بشرنخاس» تمجید می‌کند و ظاهرش این است که روایت «بشر نخاس» را پذیرفته است.

مرحوم حایری در منتهی المقال، ابتدا سخن وحید بهبهانی را نقل می‌کند ولی توضیح یا ردی بر کلام او ندارد، هر چند ظاهرش این است که کلام را پذیرفته باشد. [۵]

مرحوم مامقانی هم، پس از اینکه، حرف وحید بهبهانی را نقل می‌کند، راجع به بشر نخاس می‌گوید:

بشر ثقه و شخصیت بزرگی است و تعجب است از اینکه کلام وی را، نقل نکرده‌اند. [۶]

نتیجه:

درکتب قدما نقلی از او به میان نیامده است ولی متأخرالمتأخرین [ چون امثال علامه حلی، جزو متاخرین هستند، از این اصطلاح استفاده می‌کنیم] و معاصرین مانند: بهبهانی و حائری و خویی در این شخص اختلاف نظر دارند. بهبهانی و حائری، او را قبول می‌کنند. مرحوم خویی، اشکال دور را مطرح می‌کند و مرحوم تستری هم، قائل به معارض است. آقایان، نمازی و مامقانی هم، روایت را می‌پذیرند.

به نظر بنده(آیت الله طبسی)، این شخص اگر از ثقات هم نباشد ممدوح و حسن است و فرمایش مرحوم مامقانی، بعید نیست که در مورد بشر می‌فرماید: «فرجل من الثقات» یعنی که بشر نخاس، ثقه است.

ما حتی اگر از نظر سندی هم به ثقه بودن راوی نرسیم، از قوت متن می‌توانیم به اعتبار راوی پی ببریم. پس متن، قوی است و ما از قوت متن به اعتبار روایت [حداقل] می‌رسیم.

حضرت امام (ره) می‌فرمود: بعضی از متون، نشان از آن دارد که از معصوم، صادر نشده است و بعضی دیگر به خاطر قوت متن آن، مشخص است که از معصوم صادر شده است، گر چه مشکل سندی داشته باشد. مثلاً زیارت جامعه کبیره، گرچه مشکل سندی دارد، ولی ما به خاطر قوت متن، به آن اعتناء می‌کنیم.

روایت بشر را بزرگانی مثل شیخ طوسی و شیخ صدوق و طبری که در بیان اظهار اعتقادات و جزئیات هستند، نقل می‌کنند و حاشیه ای هم بر آن، نمی زنند، پس معلوم می‌شود که با توجه به چنین قرائنی، این روایت را تلقی به قبول کرده‌اند.

پس، اعتنای بزرگان و قرائن صحت روایت، موجب تلقی به قبول روایت نزد بزرگان شده است.

خلاصه کلام تا اینجا: موضوع صحبت ما در مورد روایت بشر در رابطه با مادر امام زمان است. بعضی ها، اشکالات سندی و دلالی، به این روایت گرفته‌اند. یکی از اشکالات دلالی که مرحوم تستری، مطرح کرده‌اند، این بود که مفاد روایت بشر با روایات دیگر، معارض است. طبق این روایت، مادر امام زمان، جزو اسرای روم بودند که امام هادی ایشان را خریداری کرد، درحالیکه، روایت معارضش این است که ایشان کنیز حضرت حکیمه و در خانه حکیمه بوده است. ما ابتدا روایت معارض را بیان می‌کنیم و سپس به بررسی، می‌پردازیم.

روایت معارض

این روایت را شیخ صدوق در کمال الدین نقل می‌کند. راوی آن «محمد ابن عبدالله طهوی» یا «ظُهری» یا «زُهری» یا «مطهری» یا «طهری» است. در متن «طهوی» آمده است.

محمد بن عبد الله طهوى‏ مى‏گوید: پس از رحلت امام حسن عسگری علیه السّلام پیش حکیمه‏ دختر امام جواد علیه السّلام رفتم تا در مورد حجت و امام و اختلاف و سرگردانى مردم در آن موضوع از او بپرسم. به من فرمود: بنشین. نشستم و چنین گفت: اى ابا محمد! توجه داشته باش که خداوند متعال هیچ گاه زمین را از حجت و امام گویا و حجت خاموش خالى نمى‏گذارد و امامت را پس از حسن و حسین علیهماالسلام در دو برادر قرار نداده است و آن هم فضیلتى مخصوص آن دو است که در زمین نظیر آن دو وجود ندارد و خداوند متعال فرزندان امام حسین علیه السّلام را بر فرزندان امام حسن فضل و برترى بخشیده است همچنان که فرزندان هارون را بر فرزندان موسى علیه السّلام برترى داده است، هر چند که موسى علیه السّلام بر هارون برترى داشته و حجت و پیشواى او بوده است، و تا روز قیامت فضل و برترى از فرزندان حسین علیه السّلام است. از این حیرت و سرگردانى هم براى مردم چاره‏یى نیست و باید کسانى که بر باطلند در این سرگردانى، گرفتار شک و تردید شوند و کسانى که بر حق هستند مخلص شوند تا حجت تمام شود و مردم را بهانه‏یى باقى نماند و از این سرگردانى پس از رحلت امام حسن علیه السّلام چاره‏یى نیست. [۷]

من گفتم: اى بانوى من! آیا امام حسن عسگری علیه السّلام فرزندى داشت؟ لبخند زد و گفت: اگر او را پسرى نباشد پس از او چه کسى مى‏تواند امام باشد؟ و به تو گفتم که پس از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، دیگر امامت براى هیچ دو برادر نخواهد بود. من گفتم: اى بانوى من! در باره چگونگى ولادت و غیبت سرور من سخن بگو. گفت:آرى، کنیزکى به نام نرجس داشتم.[۸] برادرزاده‏ام امام حسن عسگری به دیدن من آمد و به آن کنیز نگریست. گفتم: گویا، او را خوش مى‏دارى. آیا او را به خانه‏ات بفرستم؟[۹]

فرمود: عمه جان چنین نیست ولى از او در شگفتم. گفتم: چه چیزى تو را به شگفتى واداشته است؟ فرمود: خداوند به زودى فرزندى به او عنایت مى‏کند که در پیشگاه خداوند گرامى است و حق تعالى زمین را به وجود او انباشته از عدل و داد مى‏کند همچنان که اکنون آکنده از جور و ستم است. گفتم: بنابراین او را به تو مى‏بخشم و پیش تو مى‏فرستم. فرمود: در این باره از پدرم اجازه بگیر. [۱۰]

من جامه پوشیدم و به خانه برادرم رفتم و نشستم. امام هادى علیه السّلام خود آغاز به سخن کرد و فرمود: اى حکیمه! نرجس را پیش پسرم ابو محمد (امام حسن عسگری علیه السّلام) بفرست. گفتم: اى سرور من! براى همین منظور و کسب اجازه پیش شما آمده‏ام. فرمود: اى فرخنده‏یى! خداوند تبارک و تعالى دوست مى‏دارد که ترا در پاداش این کار شریک کند و به تو بهره‏یى از این خیر ارزانى فرماید…[۱۱]

جواب از اشکال مرحوم تستری

آقای تستری معتقد است که این روایت معارض است. البته معلق (آقای غفاری)، در پاورقی متوجه این اشکال شده است و می‌گوید که منافاتی بین این روایت و روایت «بشر» نیست زیرا که در روایت قبل (بشر) آمده بود که حضرت امام هادی علیه السّلام رو به حکیمه کردند و گفتند که او را به خانه خودت ببرو فرائض و سنن را به وى بیاموز که او زوجه ابومحمّد و مادر قائم عجل الله تعالی فرجه است …

پس روایت، اصلاً تعارضی ندارد چون امام به حکیمه فرمودند که نرجس نزد خودت باشد و آنقدر در خانه حکیمه بود، به گونه ای که همه می‌گفتند، او جاریه حکیمه است.

از طرفی آقای تستری که ادعای تعارض می‌کنند، آیا به سند روایت، توجه کرده اند؟ ما روایت بشر را از ۹ طریق بیان کردیم که این روایت، در حد استفاضه و یا فوق استفاضه می‌شود. ولی آیا روایت مذکور، دارای سند معتبر است که آن را مقدم و یا معارض روایت بشر قرار می‌دهید؟

در سند روایت، راوی به ۵ لقب و عنوان، آمده است، «محمد ابن عبدالله طهوی» یا «ظُهری» یا «زُهری » یا «مطهری» یا «طهری» که که هیچ یک از این ها، به عنوان اصحاب امام هادی علیه السّلام، ذکر نشده است. فقط «طهومی» در اصحاب امام رضا علیه السّلام آمده است که او هم مجهول الحال است.

پس شما نمی توانید آن را معارض روایت بشر، قرار دهید مگر اینکه بگویید، هر دو روایت ضعیف است، و اگر اینگونه باشد، وجه ترجیح چیست؟

مؤید اول روایت بشر نخاس

در اینجا باید گفت که روایت «اسیربودن و خریداری کردن نرجس» موید دارد، پس ترجیح با روایت بشر است.

روایت مؤید «اسیربودن حضرت نرجس»:

در روایاتی، تصریح دارد که مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه «ابن سبیه» دارد. نعمانی در الغیبه، روایت را از امام صادق علیه السّلام نقل می‌کند. روایت، از شخصی به نام «یزید ابن ابی حازم» نقل شده است که بنده شرح حال ایشان را در کتب مامقانی، خویی و جامع الرواه نیافتم ولی حمیری (شخصیت معروف) از ایشان روایت نقل می‌کند.

متن روایت

این حازم می‌گوید: از کوفه بیرون شدم، چون به مدینه رسیدم خدمت ابى عبدالله (امام صادق) رسیدم وسلام کردم، از من پرسید: رفیقی، همراهت بود؟ عرض کردم: آرى؛ فرمود: گفتگویی هم داشتید؟ عرض کردم: آرى؛ مردى از پیروان (مغیریه)[۱۲] همراه من شد. فرمود: چه می‌گفت؟عرض کردم: چنین مى‏پنداشت که محمد بن عبدالله بن حسن همان قائم است ودلیلش این بود که او؛ نامش نام پیغمبر و نام پدرش نام پدر پیغمبر است، و من به او در پاسخ گفتم: اگر دلیلت فقط نام است، پس درفرزندان حسین نیز، محمد بن عبدالله بن على است. او به من گفت: این فرزند کنیز است یعنى محمد بن عبدالله بن على و این فرزند آزاد زن است یعنى محمد بن عبدالله بن حسن بن الحسن. (امام‏صادق) فرمود: چه جواب دادى؟ گفتم: جوابى نداشتم که بدهم. فرمود: مگر نمی‌دانید که او فرزند زن اسیرشده است یعنى قائم عجل الله تعالی فرجه. [۱۳]

پس مادر امام زمان، علاوه بر کنیز بودن، سبیه هم است. «سبیه» معنای، اسارت گرفته شده را می‌دهد؛ لذا گفته اند: «السبی» : شخصی که به اسارت در می‌آید، اگر مرد باشد، غلام می‌شود و اگر زن باشد، کنیز می‌شود.[۱۴]

بنابراین، مادر امام زمان سلام الله علیها فقط کنیز نبوده است بلکه کنیزی بوده که به اسارت در آمده است. محمد ابن عبدالله ابن الحسن اگر چه مادرش کنیز بوده است ولی مادرش به اسارت در نیامده است.

نتیجه جواب از اشکال مرحوم تستری

اولاً: دو روایت با هم معارض نیستند.

ثانیاً: اگر به فرض هم معارض قرار دهید، روایت بشر، موید دارد، لذا مرجح می‌شود.

ثالثاً: اگر توجیه نمایید، کنیزی که در خانه حکیمه بوده است، مادرش، در اسارت بوده است، چنین توجیهی نیاز به تکلف دارد.

بررسی سندی این روایت

در طول تاریخ، کسانی بوده اند که ادعای مهدویت کرده‌اند، یکی از این افراد، محمد بن عبدالله بن الحسن و دیگری محمد بن عبدالله بن علی می‌باشد. و ما به طور اختصار این دو نفر را در کتب بررسی می‌کنیم. دو اسم در این روایت بود که یکی به امام حسین و دیگری به امام حسن علیهمالسلام منتهی می‌شد.

شرح حال محمد بن عبدالله بن علی بن حسین:

عبدالله یکی از نوادگان امام سجاد علیه السّلام است که بسیار فرزند هم داشت و محمد یکی از فرزندان او می‌باشد. محمد در سال ۱۴۸ در سن ۵۸ سالگی از دنیا رفت. او ملقب به «أرقَط» است.

عمده الطالب نقل می‌کند که لقب أرقط به خاطر وجود آبله در صورتش بوده است.

ابوالحسن عمری از ابونصر بخاری نقل می‌کند که محمد بن عبدالله، تضعیف شده و مورد طعن است، البته نه بخاطر نسبش، بلکه طعنش، به جهت برخورد بدی بود که با امام صادق علیه السّلام داشت. او «العیاذ بالله» آب دهان به امام صادق علیه السّلام انداخت و امام او را نفرین کرد و به همین خاطر، دچار پیسی و آبله شد و در چهره اش دانه های سفید و سیاه پیدا شد وخیلی چهره زشت و بد منظری پیدا کرد و بعداً که امام او را اعتنا نکرد به طرف سفاح رفت و سفاح به او هدیه داد.

حمیری در قرب الاسناد، می گوید:

امام کاظم علیه السّلام، بعد از این جریان، دیگر با او، صحبت نکرد. مفضل بن قیس می‌گوید: شنیدم که امام کاظم علیه السّلام، قسم یاد می‌کرد که من با او دیگر، صحبت نمی کنم (با اینکه با هم فامیل بودند)، مفضل بن قیس می‌گوید: در دلم گفتم برای من عجیب است که امام به صله رحم سفارش می‌کنند ولی با ایشان (پسر عمویش) صحبت نمی کند. (با اینکه به زبان جاری نکردم ولی) امام جواب مرا دادند [قطع رابطه من با او به این جهت است] که می‌خواهم به او خوبی کنم. زیرا او ظرفیت ندارد و دائم می‌خواهد در مورد من بدگویی کند و من می‌خواهم مردم بدانند که با او ارتباطی ندارم، لذا اگر حرفی زد قبول نکنند و او هم، دیگر پشت سر من حرف نزند و این به نفع خود او است.[۱۵]

شرح حال محمد بن عبدالله بن الحسن:

محمد بن عبدالله بن الحسن، کسی است که مغیریه از او حمایت کردند و او را بزرگ نمودند. وی رسماً، ادعای مهدویت کرد.

مغیره بن سعید در ابتدا نزد امام باقر علیه السّلام آمد وگفت شما اعلام کنید که فلانی علم غیب می‌داند، من هم عراق را برای شما آماده می‌کنم، امام سر او نهیب زد و از خانه بیرونش کرد. بعد از این، مغیره بن سعید نزد محمد بن عبدالله بن الحسن می‌آید و می‌گوید، اعلام کند که فلانی علم غیب می‌داند، در عوض، من هم عراق را برای شما آماده می‌کنم. محمد بن عبدالله بن الحسن سکوت می‌کند و مغیره، سکوت را علامت رضایت می‌داند، لذا گفت: «أشهد ان هذا هو المهدی»

وی، ادعا کرد که امام سجاد علیه السّلام هم برای ایشان، وصیت کرده است که او امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و امام به او اجازه داده است که هر کسی با ایشان موافقت نکند او را ترور و خفه کند، لذا به او محمد المخنق می‌گفتند.[۱۶]

بیان طبرسی در إعلام الورى بأعلام الهدى

مرحوم طبرسی در مورد محمد بن عبدالله بن الحسن (معروف به المخنق)، روایتی را نقل می‌کند. محمد بن عبد

الله بن الحسن، کسی است که مغیریه از او حمایت کردند. او، رسماً، ادعای مهدویت کرد. اما متن روایت:

ابن جمهور عمى در کتاب واحده روایت کرده که محمد بن عبد اللَّه به حضرت صادق علیه السّلام گفت: به خداوند سوگند! من از تو داناتر و شجاع تر و سخی تر هستم، امام علیه السّلام فرمود: اما اینکه گفتى؛ من از تو داناتر هستم، جد من و تو هزار بنده از دسترنج خود خرید و آزاد کرد اگر می‌دانى نام هاى آن‌ها را بگو، و اگر میل دارى من نام هاى آنها را براى تو بازگو کنم. و این که گفتى من از تو سخی تر هستم، به خداوند سوگند شبى به خواب نرفته‏ام که در آن حقى از طرف خداوند در گردنم مانده باشد. و اما اینکه گفتى من از تو شجاع‏تر می‌باشم من مى‏بینم سرت را از بدن جدا کرده‏اند و در کنار لانه زنبور نهاده‏اند، در حالى که از وى خون می‌ریزد، محمد نزد پدرش رفت و جریان را با وى در میان گذاشت پدرش گفت خداوند مرا در مرگ تو پاداش دهد، من از وى شنیدم که سرت را در لانه زنبوران خواهند گذاشت‏. [۱۷]

بیان مرحوم کلینی در مورد جریان محمد بن عبدالله بن الحسن

جریان محمد بن عبدالله بن الحسن در کافی شریف به تفصیل مطرح شده است. وقتى با محمد بن عبد الله بن حسن به عنوان مهدى بیعت شد پدرش نوه دختری امام حسین و امام سجاد، دایی وی است برای او رایزنی می‌کرد. عبدالله (پدر محمد)، چند جلسه به محضر امام صادق علیه السّلام جهت گرفتن تاییدیه برای پسرش، رفت و آمد داشت. امام او را از این کار بازمى‏داشت و می‌فرمود: این کار برای تو و علویین عاقبتی ندارد و در جلسه سوم با تندی، امام را ترک می‌کند و به امام صادق علیه السّلام می‌گوید حکومت ما که همه جا راگرفت، شما تبعیت می‌کنید. وقتی خبر آن‌ها به حکومت بغداد می‌رسد، آن‌ها را با اهانت و خواری، اعدام می‌کنند. بعد از اعدام پدر، فرزندش (محمد) به امام صادق علیه السّلام اصرار می‌کند که من مهدی هستم و تو باید با من بیعت نمایی. اصل این جریان را را مادر بزرگ همین محمد (خدیجه) و تتمه جریان آن را نوه همین خدیجه (برادر محمد و پسر عبدالله که خودش هم در رایزنی بود وامام او را نصیحت کرد) نقل می‌کند و حضرت خدیجه در یک جلسه ای به عنوان استهزاء به محمد می‌گوید:« این مهدی ما است» [۱۸]

متن روایت

عبدالله بن ابراهیم بن محمد جعفرى روایت کرده است که گفت: به نزد خدیجه دختر عمر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام- رفتیم تا او را در باب پسر دخترش تعزیت دهیم (چون از دنیا رفته بود) پس موسى بن عبدالله بن حسن مثنى را در منزل او یافتیم و دیدیم که خدیجه در گوشه‏اى نزدیک مجلس زنانه نشسته است ما نزد خدیجه بودیم تا شب نزدیک شد و باز فردا خدمت او رفتیم و با او درباره این که خانه خود را از خانه ابى عبد الله جعفر بن محمد (امام صادق علیه السّلام) جدا کرده صحبت کردیم. موسى بن عبد الله که حاضر صحبت بود، گفت: این خانه را دار السرقه گویند. [۱۹]

پس خدیجه گفت که: این، چیزى است که مهدى ما اختیار کرده است. (و مقصودش از مهدى، محمد بن عبدالله بن حسن‏ مثنى- نوه امام مجتبى علیه السّلام بود، و به این مهدى گفتن، با او مزاح مى‏کرد زیرا او ادعای مهدویت کرده بود.) و موسى بن عبدالله گفت: به خدا سوگند که شما را به چیز عجیبى خبر مى‏دهم. (موسی برادر محمد بن عبدالله است که از این جا به بعد، او راوی جریان است). پدرم- رحمه الله- را دیدم در هنگامى که شروع کرده بود در تدارک و تهیه اسباب خروج برادرم، محمد بن عبدالله- و عزم کرد که اصحاب خویش را ملاقات کند، پس گفت که نمى‏توانم مهدویت پسرم را تثیبت نمایم، مگر آن‏ که ابو عبدالله جعفر بن محمد را ملاقات کنم. بعد از آن، پدرم روانه شد در حالتى که تکیه بر من زده بود. با او رفتم تا به نزد امام جعفر صادق علیه السّلام آمدیم، آن حضرت را ملاقات کردیم، در حالى که از خانه بیرون آمده بود و اراده رفتن به مسجد داشت. پدرم او را از رفتن، نگه داشت و با او در این موضوع مهدویت فرزندش- سخن گفت. [۲۰]

حضرت صادق علیه السّلام به پدرم گفت که: «اینجا، جاى این نوع سخنان نیست. ان‏شاءالله تعالى یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد». و پدرم شاد و خوشحال برگشت، و ماند تا چون صبح شد، یا یک روز بعد از آن رفتیم، تا به نزد آن حضرت آمدیم. پدرم بر او داخل شد و من با او بودم و آغاز سخن گفتن نمود، و در بین آنچه به آن حضرت مى‏گفت، این بود که گفت: تو مى‏دانى فداى تو گردم، که مرا بر تو زیادتى سن هست، [ از همان اول قصد بر کوچک کردن امام صادق علیه السّلام را دارد] و به حسب سال از تو بزرگترم، و در میان خویشان تو، کسى هست که سالش از تو بیشتر است، ولیکن خداى عزوجل براى تو فضیلتى را پیش داشته که هیچ‏یک از قوم تو را آن فضیلت نیست، و به نزد تو آمده‏ام و اعتماد بر تو دارم، به جهت آنچه از نیکى تو مى‏دانم فداى تو گردم، که تو چون مرا اجابت کنى و بیعت نمایى، زیرا کسى از اصحاب تو از من تخلف نمى‏کند، و دو کس از قریش و غیر ایشان بر من اختلاف نمى‏نمایند. [۲۱]

امام صادق علیه السّلام فرمود: تو مطیع‏تر از مرا می‌توانى پیدا کنى و به من نیازى ندارى.. [اگر این تعبیر درست باشد: برو این دام بر مرغی دگر نه، که عنقا را بلند است آشیانه]، به خدا که تو می‌دانى من آهنگ رفتن بیابان می‌کنم و یا تصمیم آن را می‌گیرم (ولى بواسطه ضعف و ناتوانى) سنگینى می‌کنم و بتأخیر می‌اندازم و نیز قصد رفتن حج می‌کنم و جز با خستگى و رنج و سختى بآن نمی‌رسم. به فکر دیگران باش و از آن‌ها بخواه و به ایشان مگو که نزد من آمده‏ اى[۲۲] [ تا برایت موجب درد سر نشود]

پدرم به حضرت گفت که: مردم گردن‏هاى خویش را به سوى تو کشیده‏اند و اگر تو مرا اجابت کنى، کسى از من تخلف نمى‏کند، و براى تو این را، قرار مى‏دهیم که تو را مکلف به جنگ و جهاد و کار ناخوشى نسازیم. موسى مى‏گوید که: ناگاه گروهى بر سر ما هجوم آوردند و داخل شدند و سخن ما را قطع کردند. بعد از آن، پدرم گفت: فداى تو گردم، چه مى‏گویى؟ فرمود که: «ان شاء الله تعالى با هم ملاقات خواهیم کرد». پدرم گفت که: آیا چنین نیست که این ملاقات به وضعى باشد که من دوست مى‏دارم؟ حضرت فرمود: «به وضعى است که تو دوست مى‏دارى، ان شاء الله تعالى از اصلاح تو». [۲۳]

بعد از آن، پدرم برگشت تا به خانه آمد، و قاصدى را به سوى برادرم، محمد، فرستاد در کوهى که در جهینه بود- و آن را اشقر مى‏گفتند- و آن کوه دو شب تا مدینه، راه بود و بشارت داد او را و به او اعلام نمود که براى او به طریقه‏اى که مى‏خواست، و به آنچه طالب آن بود، ظفر یافت. پدرم بعد از سه روز به نزد حضرت صادق علیه السّلام برگشت پس بر در خانه ایستادیم، و پیش از این، چون مى‏آمدیم کسى ما را منع نمى‏کرد، و قاصدى که به اندرون فرستاده بودیم، دیر کرد، بعد از آن ما را رخصت دادند و بر آن حضرت داخل شدیم. [این جلسه سوم است که اولین بار دم در بود و جلسه دوم که مردم آمدند جلسه تمام شد این جلسه سوم است ] و من در گوشه حجره نشستم و پدرم با آن حضرت نزدیک شد، و سر او را بوسید و گفت: فداى تو گردم، به سوى تو باز گشته‏ام، د ر حالیکه امیدوار و آرزومندم و امید و آرزویم گشایشى به هم رسانیده، و امید دارم که حاجت خود را دریابم.[۲۴]

حضرت صادق علیه السّلام به پدرم فرمود که: «اى پسر عمو، به درستى که تو را به خدا پناه مى‏دهم از متعرض شدن این امرى که شب را به روز آورده‏اى و در فکر آن بودى، و من بر تو ترسانم که این امر، موجب حصول ناخوشى و بدى باشد براى تو و در میان حضرت و پدرم سخنان رد و بدل شد، تا آن‏که به جایى کشید که پدرم نمى‏خواست که به آنجا برسد، و از جمله سخنان پدرم این بود که: به چه چیز امام حسین علیه السّلام از امام حسن علیه السّلام به امامت سزاوارتر بود [ که باید اولاد او امام باشند و اولاد امام حسن علیه السّلام، امام نباشند؟ چرا امامت در نسل امام حسین علیه السّلام باشد و چرا در امام حسن علیه السّلام نباشد؟][۲۵]

امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند حسن را و رحمت کند حسین را، براى چه این سخن، به میان آوردى؟ پدرم گفت زیرا اگر حسین علیه السّلام عدالت می‌ورزید، سزاوار بود امامت را در بزرگترین فرزند امام حسن علیه السّلام قرار دهد.[۲۶] [اصلاً ایشان امامت را قبول ندارد فکر می‌کند که امامت را امام حسین  علیه السّلام به امام زین العابدین علیه السّلام داده است.]

امام صادق علیه السّلام فرمود: «به درستى که خداى تبارک و تعالى به سوى محمد صلى الله علیه و آله، آنچه را که خواست خودش بود، وحی فرمود و با هیچ‏یک از خلق خود مشورت نفرمود، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله، على علیه السّلام را به آنچه خواست، دستور داد و او هم، چنانچه دستور داشت عمل کرد، ما در باره على نگوئیم، جز همان بزرگداشت و تصدیقى را که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده است، اگر حسین علیه السّلام دستور می‌داشت که به بزرگسال تر وصیت کند یا آنکه امامت را میان فرزندان خود و امام حسن علیه السّلام نقل و انتقال دهد عمل می‌کرد، او نزد ما متهم نیست که امامت را براى خود ذخیره کرده باشد، در صورتى که او می‌رفت و امامت را می‌گذاشت. او بآنچه مأمور بود، رفتار کرد، و او (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى توست، اگر نسبت به او خوب گویى، چقدر براى تو شایسته است، و اگر زشت گویى خدا ترا بیامرزد. [۲۷]

امام صادق علیه السّلام، وقتی حرف های عبدالله بن الحسن را در مورد امام حسین علیه السّلام می‌شنود از روی نصیحت به ایشان می‌فرماید:

امام حسین علیه السّلام (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى توست، اگر نسبت به او سخن خوب گویى، چقدر براى تو شایسته است، و اگر بد گویى خدا ترا بیامرزد. اى پسر عمو فرمان مرا اطاعت کن و از من بشنو، سوگند بدان خدا که معبود بر حقى جز او نیست من در نصیحت و خیر خواهى تو هیچ کوتاهى ندارم ولى چه طور؟ من مى‏دانم تو به گفته من عمل نمى‏کنى و امر مقدر خدا برگشت و تغییر ندارد. در این موقع پدرم شادمان شد.[۲۸] امام صادق علیه السّلام فرمود: تو خود مى‏دانى که او (یعنى محمد مدعى امامت و مهدویت) همان قبیح، موئین پیشانى، سبزه‏روئى است[۲۹] که در سده قبیله اشجع در کف رود خانه آنان کشته مى‏شود.[۳۰]

پدرم گفت: اینطور نیست، سوگند به خدا در برابر یک روز نبرد یک روز مى‏جنگد و در برابر یک ساعت یک ساعت و در برابر یک سال یک سال و به خون خواهى همه اولاد ابو طالب قیام کند. امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا تو را ببخشد من می‌ترسم که پسرت مصداق این شعرباشد: (منتک نفسک فی الخلاء ضلالًا) به خلوت دل تو را گمراه کرده. نه به خدا ! به بیشتر از چهار دیوار مدینه مسلط نشود و اگر کار بسیار بالا گیرد و تلاش کند به طائف هم نرسد و این امر هم به ناچار هم واقع شود. [۳۱]

تو از خدا بپرهیز و به خودت و زاده‏هاى پدرت رحم کن، سوگند به خدا، من محمد را شوم‏تر از نطفه گندیده‏اى مى‏دانم که از «صلب» پدر به رحم مادر منتقل شده، به خدا او در منطقه اشجع میان خانه‏هاى آنان، کشته شود.سوگند به خدا گویا، او را نگرم که به خاک افتاده و جامه‏هایش را ربوده‏اند و خشتى میان دو پاى او است. ولى براى این غلام هم هر چه بشنود، بیهوده و بیفایده است، اصلا گوشش بدهکار نیست. (موسی گفت: مقصودش من بودم که حاضر مجلس بودم) او هم با وى خروج کند و گریزان شود و رفیقش کشته شود، او برود و با پرچم دیگر بر آید و خروج کند که پهلوان آن هم کشته شود و قشونش پراکنده و تار و مار گردد (مقصودش ابراهیم برادر محمد است که به خون خواهى او قیام کرد و کشته شد) اگر از من بشنود در این وقت از بنى العباس طلب امان کند تا خدا به او فرج و گشایشى بدهد (رو به پدرم) تو خود مى‏دانى که این امر عاقبت ندارد و تو خود مى‏دانى و ما میدانیم که‏ پسر تو همان قبیح سبزه روى موئین پیشانى است که در سده اشجع، میان خانه‏هاشان در کف رود خانه کشته مى‏شود. [۳۲]

فَقَامَ أَبِی وَ هُوَ یَقُولُ بَلْ یُغْنِی اللَّهُ عَنْکَ وَ لَتَعُودَنَّ أَوْ لَیَقِی اللَّهُ بِکَ وَ بِغَیْرِکَ وَ مَا أَرَدْتَ بِهَذَا إِلَّا امْتِنَاعَ غَیْرِکَ وَ أَنْ تَکُونَ ذَرِیعَتَهُمْ إِلَى ذَلِکَ

(و چون سخن به اینجا رسید) پدرم برخاست و مى‏گفت: بلکه خدا ما را از تو بى‏نیاز کند و محققاً تو از این گفته‏ها بر مى‏گردى یا خدا به وسیله تو و دیگران (ما را) نگهدارى مى‏کند، مقصود تو جز این نیست که به این سخن از یارى دیگران نسبت به پسر من جلوگیرى کنى و خود را وسیله مخالفت آنها سازى.

امام صادق علیه السّلام: خدا مى‏داند من جز خیر خواهى و هدایت تو مقصودى ندارم و جز تلاش و کوشش در این کار نتوانم، پدرم جامه کشان و خشمگین برخاست و مى‏رفت که امام صادق علیه السّلام به او رسید و فرمود: من از عم تو که خال تو نیز هست (مقصودش امام چهارم على بن الحسین است که عموزاده او است و او را از راه احترام عمو تعبیر کرده و او دایى عبد الله بن الحسن است زیرا برادر فاطمه بنت الحسین ـ مادر او ـ است) شنیدم مى‏فرمود: به راستى تو و پسران پدرت همه کشته مى‏شوند، اگر از من اطاعت کنید و بخواهید که به وجه احسن دفاع کنید، بکنید، سوگند به خدائى که جز او شایسته پرستش نیست و داناى نهان و عیان است، بخشاینده و مهربان است، بزرگوار و برتر است بر خلقش، من دوست دارم فرزندانم و محبوبترین خاندانم را قربان تو کنم، چیزى در نزد من با تو برابر نیست، مبادا گمان کنى که من به تو دغلى کردم، پدرم از نزد او خشمگین و متأسف بیرون آمد.[۳۳]

خود موسی (راوی) می‌گوید: بعد از آن طولى نکشید فقط در حدود بیست شب که مأموران ابى جعفر منصور آمدند و پدرم و عموهایم سلیمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهیم بن حسن و داود بن حسن و على بن‏ حسن و سلیمان بن داود بن حسن و على بن ابراهیم بن حسن و حسن بن جعفر بن حسن و طباطبا ابراهیم بن اسماعیل بن حسن و عبد الله بن داود را گرفتند و در بند آهن کند کردند و آنها را در محملهاى بى‏سرپوش و بى‏تشک سوار کردند و در مصلّاى مدینه باز داشتند تا مردم آنها را به این حال بنگرند و سرزنش کنند، گوید: مردم از سرزنش آنها خود دارى کردند و به این حال زار آنها رقّت نمودند و از مصلّى آنها را به در مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله آوردند. [۳۴]

عبد الله بن ابراهیم جعفرى گوید: خدیجه بنت عمر بن على براى ما باز گفت که چون آنها را نزد در مسجد، باز داشتند آن درى که آن را باب جبرئیل نامند، امام صادق علیه السّلام از آن ها، سرکشی نمود و همه رداى او روى زمین افتاده بود و سپس از در مسجد به انها سرى کشید و نظرى انداخت و تا سه بار فرمود: اى گروه انصار خدا شما را لعنت کند، شما به این وضع با رسول خدا پیمان نبستید و با او دست بیعت ندادید، سوگند به خدا من به راستى حریص بر دفاع از خاندان پیغمبر بودم ولى مغلوب شدم و قضا را دفاعى نیست، سپس برخاست یک کفش خود را به پا کرد و یکی را به دست گرفت [آنقدر ناراحت بودند که نتوانست دو تا کفشش را بپوشد] و سراسر عبایش روى زمین مى‏کشید و وارد خانه شد و بیست روز تب کرد و در این مدت شب و روز مى‏گریست تا به جایى که نسبت به او نگران و ترسان شدیم (این حدیث خدیجه است)[۳۵]

جعفرى دنباله حادثه را چنین بیان کرده که:

موسى بن عبد الله بن الحسن براى ما باز گفت که چون گرفتاران در محملها عیان شدند، امام صادق علیه السّلام از مجلس برخاست و رو بدان محملى کرد که عبد الله بن الحسن در آن بود و مى‏خواست با او سخن گوید و به سختى جلو آن حضرت را گرفتند و نگهبان روی به آن حضرت آورد و او را عقب زد و گفت: از او دور شو، به راستى که خدا از تو و دیگران کفایت مى‏کند [شر خودت را به خودت و شر دیگران را هم به خودشان بر گردند] سپس آنها را وارد کوچه کردند و امام صادق علیه السّلام (به خانه خود) برگشت و آن نگهبانی که به امام صادق علیه السّلام اهانت کرده بود هنوز به بقیع نرسیده بود که به بلاى سختى گرفتار شد، شترش او را به زمین زد (لگد زد) و رانش شکست و در همان جا مرد، و آن جمع، را بردند و ما مدتها گذراندیم، سپس محمد بن عبد الله بن الحسن برگشت و خبر داد که پدرش و عموهایش همه کشته شدند. ابو جعفر منصور آنها را کشت جز حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهیم و سلیمان بن داود و داود بن حسن و عبد الله بن داود.[۳۶]

گوید: در این حال محمد بن عبد الله ظهور کرد و مردم را به بیعت خود دعوت کرد و من سوم کسی بودم که با او بیعت کردم و همه مردم در بیعت با او هم پیمان شدند و کسى از قریش و انصار و از عرب با او مخالفت نکرد، گوید: محمد با عیسى بن زید که مورد وثوقش بود و رئیس شهربانى او بود مشورت کرد در باره این که بزرگان بنى هاشم را براى بیعت با خود دعوت کند، عیسى بن زید جواب داد که اگر به طور مسالمت از آنها دعوت کنى نپذیرند مگر این که بر آنها سخت بگیرى و فشار بیاورى، تو مرا با آنها واگذار و به من در این باره اختیار بده، محمد گفت: تو خودت هر کدام را خواهى نزد او برو و او را دعوت کن عیسى گفت: بفرست نزد رئیس و بزرگ بنى هاشم یعنى ابو عبد الله جعفر بن محمد، زیرا اگر به او سخت بگیرى همه مى‏دانند که به آنها چنان رفتار مى‏کنى که با او کردى. گوید: به خدا طولى نکشید که امام صادق علیه السّلام را آوردند و برابر او نگهداشتند، عیسى رو به آن حضرت کرد و گفت: اسلم تسلم یعنى تسلیم شو تا سالم بمانى. [۳۷]

امام صادق علیه السّلام، دوباره جزئیات را بیان می‌کند، به روایت، در کافی شریف مراجعه نمایید.

انگیزه نقل این جریان؟

روایت کافی را برای شرح روایت نعمانی بیان کردیم، زیرا در روایت الغیبه نعمانی، دو نفر محمد بن عبدالله بن علی بن حسین و محمد بن عبدالله بن الحسن بودند که ادعای مهدویت می‌کردند.

 

منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی

 

 

[۱]قال: قال الوحید: من ولد أبی أیّوب، أحد موالی أبی الحسن و أبی محمّد -علیهما السلام-و أمره الأوّل بشراء امّ القائم علیهاالسلام و قال فیه: أنتم ثقاتنا أهل البیت و إنّی مزکّیک و مشرّفک بفضیله تسبق بها سائر الشیعه. قاموس الرجال ج۲ ص۳۳۰ .

[۲]تستری ، قاموس الرجال (ج۲ ص۳۳۰ )

[۳]تستری، قاموس الرجال ج۱۲، ص۲۴۰

[۴]این روایات در معجم الاحادیث المهدی، ج۴ ص۴۰۳ به نقل از کتاب شریف نعمانی( ج۱۹ باب ۱۳ ص ۲۳۰)

[۵]حایری، منتهی المقال ،ج۱ص ۳۵۲

[۶]تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۲،ص ، «فرجل من الثقات فالعجب»

[۷]حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رضی الله عنه قال حدثنا أبی قال حدثنا محمد بن إسماعیل قال حدثنی محمد بن إبراهیم الکوفی قال حدثنا محمد بن عبد الله الطهوی‏ « فی بعض النسخ «الطهوى» و فی بعضها «الظهرى» و فی بعضها «الزهرى» و بعضها «المطهرى» و فی بعضها «الطهرى»، و لم أجد بهذه العناوین فی أصحاب الهادى أحدا نعم ذکر «الطهومى» فى جامع الرواه من أصحاب الرضا علیه السّلام لکن حاله مجهول.» قال: قصدت حکیمه بنت محمد ع بعد مضی أبی محمد ع أسألها عن الحجه و ما قد اختلف فیه‏ الناس‏ من الحیره التی هم فیها فقالت لی اجلس فجلست ثم قالت یا محمد إن الله تبارک و تعالى لا یخلی الأرض من حجه ناطقه أو صامته و لم یجعلها فی أخوین بعد الحسن و الحسین ع تفضیلا للحسن و الحسین و تنزیها لهما أن یکون فی الأرض عدیلهما إلا أن الله تبارک و تعالى خص ولد الحسین بالفضل على ولد الحسن  علیه السّلام کما خص ولد هارون على ولد موسى ع و إن کان موسى حجه على هارون و الفضل لولده إلى یوم القیامه و لا بد للأمه من حیره یرتاب فیها المبطلون و یخلص فیها المحقون کی لا یکون للخلق على الله حجه و إن الحیره لا بد واقعه بعد مضی أبی محمد الحسن  علیه السّلام

[۸] – کسانی که می گویند روایت بشر با این روایت تعارض دارد به خاطر این قسمت روایت است که می گوید کنیزی داشتم یعنی در خانه من بوده پس با روایتی که می گوید: دنبال کنیز، فرستاده شده و او را خریداری کرده اند تعارض دارد.

[۹]فقلت یا مولاتی هل کان للحسن  علیه السّلام ولد فتبسمت ثم قالت إذا لم یکن للحسن  علیه السّلام عقب فمن الحجه من بعده و قد أخبرتک أنه لا إمامه لأخوین بعد الحسن و الحسین  علیه السّلام فقلت یا سیدتی حدثینی بولاده مولای و غیبته  علیه السّلام قالت نعم کانت لی جاریه یقال لها نرجس فزارنی ابن أخی فأقبل یحدق النظر إلیها فقلت له یا سیدی لعلک هویتها فأرسلها إلیک.

[۱۰]فقال لها لا یا عمه و لکنی أتعجب منها فقلت و ما أعجبک منها فقال ع سیخرج منها ولد کریم على الله عز و جل الذی یملأ الله به الأرض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما فقلت فأرسلها إلیک یا سیدی فقال استأذنی فی ذلک أبی

 

[۱۱]قالت فلبست ثیابی و أتیت منزل أبی الحسن‏ع فسلمت و جلست فبدأنی ع و قال یا حکیمه ابعثی نرجس إلى ابنی أبی محمد قالت فقلت یا سیدی‏ على هذا قصدتک على أن أستأذنک فی ذلک فقال لی یا مبارکه إن الله تبارک و تعالى أحب أن یشرکک فی الأجر و یجعل لک فی الخیر نصیبا…  شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏۲، ص: ۴۲۷، باب ۴۲

[۱۲]مغیریه: یاران مغیرهبن سعید هستند، همان دروغپردازى که به حضرت باقر علیه السّلام دروغ مى‏بست ومردم را در ابتداء کار به محمد بن عبدالله بن حسن دعوت می کرد.

[۱۳]أخبرنا أحمد بن محمد بن سعید قال حدثنا علی بن الحسن التیملی قال حدثنا محمد و أحمد ابن االحسن عن أبیهما عن ثعلبه بن میمون عن یزید بن أبی حازم قال: خرجت من الکوفه فلما قدمت المدینهدخلت على أبی عبدالله علیه السّلام فسلمت علیه فسألنیه لصاحبک أحدفقلت نعم فقال أکنتم تتکلمون‏قلت نعم صحبنی رجل من المغیریهقال فماکان یقول قلت کانی زعم أن محمد بن عبدالله بن الحسن هو القائم والدلیل على ذلک أن اسمه اسم النبی ص واسم أبیه اسم أبی النبی فقلت له فی الجواب إن کنت تأخذ بالأسماءفهوذا فیولد الحسین محمد بن عبدالله بن علی فقال لی إن‏ هذا ابن ‏أمه یعنی محمد بن عبدالله بن علی وهذا ابن مهیره یعنی محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن فقال أبوعبدالله ع فمارددت علیه فقلت ماکان عندی شی‏ء أرد علیه فقال أو لم تعلموا أنهابنُ سَبِیه یعنی القائم عجل الله تعالی فرجه. نعمانی، الغیبه، ص۲۲۹، ح۱۲

[۱۴]لغه- الاسم من” سَبَیْتُ‏ العدو سَبْیاً” من باب رمى: أسرته. و” السَّبْیُ‏” ما یُسْبَى‏، و هو أخذ الناس عبیدا و إماء(به اسارت در می آید اگر مرد باشد غلام واگر زن با شد می شود کنیز). و” السَّبِیَّهُ” المرأه المنهوبه،( زنی که اورا غارت کرده باشند) و الجمع” سَبَایَا” کعطیه و عطایا. و” سَبَاهُ‏ الله‏ سَبْیاً” إذا غربه و أبعده.(مجمع البحرین)

[۱۵] – قاموس الرجال، تستری، ج۹ ، ص۳۸۰

[۱۶] – قاموس الرجال، تستری، ج۹ ، ص۳۷۰

[۱۷]و ذکر ابن جمهور العمی فی کتاب الواحده قال حدث أصحابنا أن محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن قال لأبی عبد الله و الله إنی لأعلم‏ منک و أسخى‏ منک و أشجع‏ منک فقال أما ما قلت إنک أعلم‏ منی فقد أعتق جدی و جدک ألف نسمه من کد یده فسمهم لی و إن أحببت أن أسمیهم لک إلى آدم فعلت و أما ما قلت إنک أسخى‏ منی فو الله ما بت لیله و لله علی حق یطالبنی به و أما ما قلت إنک أشجع‏ منی فکأنی أرى رأسک و قد جی‏ء به و وضع على حجر [جحر] الزنابیر یسیل منه الدم إلى موضع کذا و کذا قال فصار إلى أبیه فقال یا أبت کلمت جعفر بن محمد بکذا فرد علی کذا فقال أبوه یا بنی آجرنی الله فیک إن جعفرا أخبرنی أنک صاحب حجر [جحر] الزنابیر. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القدیمه)، النص، ص:۲۸۰ و (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص: ۵۲۹٫

[۱۸]جریان در کتاب کافی ج‏۱، ص: ۳۵۸ و توضیحات بیشتر در کتاب مرآه العقول علامه مجلسی، ج ۴ ص۱۲۱ ح۱۷ بیان شده است است، حتماً مراجعه نمایید.

[۱۹]بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَیْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَکَمِ الْأَرْمَنِیِ‏ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ‏ أَتَیْنَا خَدِیجَهَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع نُعَزِّیهَا بِابْنِ بِنْتِهَا فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ فَإِذَا هِیَ فِی نَاحِیَهٍ قَرِیباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّیْنَاهُم‏ فَأَقَمْنَا عِنْدَهَا حَتَّى کَادَ اللَّیْلُ أَنْ یَجِی‏ءَ ثُمَّ خَرَجْنَا فَغَدَوْنَا إِلَیْهَا غُدْوَهً فَتَذَاکَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَذِهِ دَارٌ تُسَمَّى دَارَ السَّرِقَهِ

[۲۰]فَقَالَتْ هَذَا مَا اصْطَفَى مَهْدِیُّنَا تَعْنِی مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ تُمَازِحُهُ بِذَلِکَ فَقَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّکُمْ بِالْعَجَبِ رَأَیْتُ أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ لَمَّا أَخَذَ فِی أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَجْمَعَ عَلَى لِقَاءِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَا أَجِدُ هَذَا الْأَمْرَ یَسْتَقِیمُ إِلَّا أَنْ أَلْقَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَانْطَلَقَ وَ هُوَ مُتَّکٍ عَلَیَّ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَیْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام فَلَقِینَاهُ خَارِجاً یُرِیدُ الْمَسْجِدَ فَاسْتَوْقَفَهُ أَبِی وَ کَلَّمَهُ

[۲۱]فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام لَیْسَ هَذَا مَوْضِعَ ذَلِکَ نَلْتَقِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَرَجَعَ أَبِی مَسْرُوراً ثُمَّ أَقَامَ حَتَّى إِذَا کَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بِیَوْمٍ انْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَیْنَاهُ‏ فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبِی وَ أَنَا مَعَهُ فَابْتَدَأَ الْکَلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِیمَا یَقُولُ قَدْ عَلِمْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنَّ السِّنَّ لِی عَلَیْکَ وَ أَنَّ فِی قَوْمِکَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْکَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَدَّمَ لَکَ فَضْلًا لَیْسَ هُوَ لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِکَ وَ قَدْ جِئْتُکَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعْلَمُ مِنْ بِرِّکَ‏ وَ أَعْلَمُ فَدَیْتُکَ أَنَّکَ إِذَا أَجَبْتَنِی لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنِّی أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ وَ لَمْ یَخْتَلِفْ عَلَیَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ لَا غَیْرِهِمْ

[۲۲]فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام إِنَّکَ تَجِدُ غَیْرِی أَطْوَعَ لَکَ مِنِّی وَ لَا حَاجَهَ لَکَ فِیَّ فَوَ اللَّهِ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنِّی أُرِیدُ الْبَادِیَهَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا فَأَثْقُلُ عَنْهَا وَ أُرِیدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِکُهُ إِلَّا بَعْدَ کَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّهٍ عَلَى نَفْسِی فَاطْلُبْ غَیْرِی وَ سَلْهُ ذَلِکَ وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّکَ جِئْتَنِی

[۲۳]فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَیْکَ وَ إِنْ أَجَبْتَنِی لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنِّی أَحَدٌ وَ لَکَ أَنْ لَا تُکَلَّفَ قِتَالًا وَ لَا مَکْرُوهاً قَالَ وَ هَجَمَ عَلَیْنَا نَاسٌ فَدَخَلُوا وَ قَطَعُوا کَلَامَنَا فَقَالَ أَبِی جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا تَقُولُ فَقَالَ نَلْتَقِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ أَ لَیْسَ عَلَى مَا أُحِبُّ فَقَالَ عَلَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ إِصْلَاحِکَ

[۲۴]ثُمَّ انْصَرَفَ حَتَّى جَاءَ الْبَیْتَ فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَى مُحَمَّدٍ فِی جَبَلٍ بِجُهَیْنَهَ یُقَالُ لَهُ الْأَشْقَرُ عَلَى لَیْلَتَیْنِ مِنَ الْمَدِینَهِ فَبَشَّرَهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طَلَبَ‏ ثُمَّ عَادَ بَعْدَ ثَلَاثَهِ أَیَّامٍ فَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ وَ لَمْ نَکُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ فَجَلَسْتُ فِی نَاحِیَهِ الْحُجْرَهِ وَ دَنَا أَبِی إِلَیْهِ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ‏ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ عُدْتُ إِلَیْکَ رَاجِیاً مُؤَمِّلًا قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِی وَ أَمَلِی وَ رَجَوْتُ الدَّرْکَ لِحَاجَتِی

 

[۲۵]فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام یَا ابْنَ عَمِّ إِنِّی أُعِیذُکَ بِاللَّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهَذَا الْأَمْرِ الَّذِی أَمْسَیْتَ فِیهِ وَ إِنِّی لَخَائِفٌ عَلَیْکَ أَنْ یَکْسِبَکَ شَرّاً فَجَرَى الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا حَتَّى أَفْضَى إِلَى مَا لَمْ یَکُنْ یُرِیدُ وَ کَانَ مِنْ قَوْلِهِ بِأَیِّ شَیْ‏ءٍ کَانَ الْحُسَیْنُ أَحَقَّ بِهَا مِنْ الْحَسَنِ

[۲۶]فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام رَحِمَ اللَّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَیْنَ وَ کَیْفَ ذَکَرْتَ هَذَا قَالَ لِأَنَّ الْحُسَیْنَ ع کَانَ یَنْبَغِی لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ یَجْعَلَهَا فِی الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ علیه السّلام

[۲۷]قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَنْ أَوْحَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَوْحَى إِلَیْهِ بِمَا شَاءَ وَ لَمْ یُؤَامِرْ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ ص عَلِیّاً ع بِمَا شَاءَ فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ وَ لَسْنَا نَقُولُ فِیهِ إِلَّا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مِنْ تَبْجِیلِهِ وَ تَصْدِیقِهِ فَلَوْ کَانَ أَمَرَ الْحُسَیْنَ أَنْ یُصَیِّرَهَا فِی الْأَسَنِّ أَوْ یَنْقُلَهَا فِی وُلْدِهِمَا یَعْنِی الْوَصِیَّهَ لَفَعَلَ ذَلِکَ الْحُسَیْنُ وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِی الذَّخِیرَهِ لِنَفْسِهِ وَ لَقَدْ وَلَّى وَ تَرَکَ ذَلِکَ وَ لَکِنَّهُ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ وَ هُوَ جَدُّکَ وَ عَمُّکَ- فَإِنْ قُلْتَ خَیْراً فَمَا أَوْلَاکَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَیَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ. کلینی، کافی، ج۱، ص ۳۵۸

[۲۸]مجلسی می فرماید: براى آن که خیال کرد امر امامت به دست او مى‏افتد و مقصود از تقدیر الهى این است، ولی جناب کمره ای (مترجم) می فرماید: ولى ظاهراً مقصود این باشد که پدرم آهسته در گوش امام صادق علیه السّلام چیزى گفت که نخواسته پسرش هم نشنود و (سِر) به معنى راز گفتن باشد نه از سرور به معنى شادى زیرا این خیال او با جواب امام که تو خود مى‏دانى سازگار نیست.

[۲۹]یعنی فرزند تو، از نظر شکل و شمایل ظاهری هم مشکل دارد. وقتی که به امیر المؤمنین در بصره گفتند در مورد حضرت مهدی صحبت کنید،در یک جمله گفتند که «اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول الله»حضرت مهدی آینه تمام نمای پیامبر است. تو می گویی این امام مهدی است، با اینکه او،احول و اکشف و اخضر است ، کار حکومتش، پا نمی‌گیرد و او را در آن منطقه می کشند. امام سه بار هشدار می دهد.

[۳۰]وَ هُوَ جَدُّکَ وَ عَمُّکَ- فَإِنْ قُلْتَ خَیْراً فَمَا أَوْلَاکَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَیَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ أَطِعْنِی یَا ابْنَ‏عَمِّ وَ اسْمَعْ کَلَامِی‏ فَوَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوکَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَکَیْفَ وَ لَا أَرَاکَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِی عِنْدَ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَکْشَفُ الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّهِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِیلِهَ

[۳۱]فَقَالَ أَبِی لَیْسَ هُوَ ذَلِکَ وَ اللَّهِ لَیُحَارِبَنَّ بِالْیَوْمِ یَوْماً وَ بِالسَّاعَهِ سَاعَهً وَ بِالسَّنَهِ سَنَهً وَ لَیَقُومَنَّ بِثَأْرِ بَنِی أَبِی طَالِبٍ جَمِیعاً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ مَا أَخْوَفَنِی أَنْ یَکُونَ هَذَا الْبَیْتُ یَلْحَقُ صَاحِبَنَا مَنَّتْکَ نَفْسُکَ فِی الْخَلَاءِ ضَلَالًا لَا وَ اللَّهِ لَا یَمْلِکُ أَکْثَرَ مِنْ حِیطَانِ الْمَدِینَهِ وَ لَا یَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ یَعْنِی إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ یَقَعَ

[۳۲]فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْحَمْ نَفْسَکَ وَ بَنِی أَبِیکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَهٍ[۳۲] أَخْرَجَتْهَا أَصْلَابُ الرِّجَالِ إِلَى أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّهِ أَشْجَعَ بَیْنَ دُورِهَا وَ اللَّهِ لَکَأَنِّی بِهِ صَرِیعاً مَسْلُوباً بِزَّتُهُ بَیْنَ رِجْلَیْهِ لَبِنَهٌ وَ لَا یَنْفَعُ هَذَا الْغُلَامَ مَا یَسْمَعُ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَعْنِینِی وَ لَیَخْرُجَنَّ مَعَهُ فَیُهْزَمُ وَ یُقْتَلُ صَاحِبُهُ ثُمَّ یَمْضِی فَیَخْرُجُ مَعَهُ رَایَهٌ أُخْرَى فَیُقْتَلُ کَبْشُهَا وَ یَتَفَرَّقُ جَیْشُهَا فَإِنْ أَطَاعَنِی فَلْیَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذَلِکَ مِنْ بَنِی الْعَبَّاسِ حَتَّى یَأْتِیَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا یَتِمُّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ‏ أَنَّ ابْنَکَ الْأَحْوَلُ الْأَخْضَرُ الْأَکْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّهِ أَشْجَعَ بَیْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِیلِهَا .

[۳۳]فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  علیه السّلام اللَّهُ یَعْلَمُ مَا أُرِیدُ إِلَّا نُصْحَکَ وَ رُشْدَکَ وَ مَا عَلَیَّ إِلَّا الْجُهْد فَقَامَ أَبِی یَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُکَ أَنِّی سَمِعْتُ عَمَّکَ وَ هُوَ خَالُکَ یَذْکُرُ أَنَّکَ وَ بَنِی‏ أَبِیکَ سَتُقْتَلُونَ فَإِنْ أَطَعْتَنِی وَ رَأَیْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَافْعَلْ فَوَ اللَّهِ‏ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ‏ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ‏ عَلَى خَلْقِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی فَدَیْتُکَ بِوُلْدِی وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَیَّ وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَیْتِی إِلَیَّ وَ مَا یَعْدِلُکَ عِنْدِی شَیْ‏ءٌ فَلَا تَرَى أَنِّی غَشَشْتُکَ فَخَرَجَ أَبِی مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً

[۳۴]قَالَ فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا قَلِیلًا عِشْرِینَ لَیْلَهً أَوْ نَحْوَهَا حَتَّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِی جَعْفَرٍ فَأَخَذُوا أَبِی وَ عُمُومَتِی سُلَیْمَانَ بْنَ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنَ حَسَنٍ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَلِیَّ بْنَ حَسَنٍ‏ وَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَلِیَّ بْنَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنٍ وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِیمَ بْنَ إِسْمَاعِیلَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَصُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ ثُمَّ حُمِلُوا فِی مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِیهَا وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلَّى لِکَیْ یُشْمِتَهُمُ النَّاسُ قَالَ فَکَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِی هُمْ فِیهَا ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله

[۳۵]قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیُّ فَحَدَّثَتْنَا خَدِیجَهُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ الْبَابِ الَّذِی یُقَالُ لَهُ بَابُ جَبْرَئِیلَ اطَّلَعَ عَلَیْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام وَ عَامَّهُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بِالْأَرْضِ ثُمَّ اطَّلَعَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ لَعَنَکُمُ اللَّهُ یَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ ثَلَاثاً مَا عَلَى هَذَا عَاهَدْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ لَا بَایَعْتُمُوهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ حَرِیصاً وَ لَکِنِّی غُلِبْتُ وَ لَیْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدَى نَعْلَیْهِ فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ وَ الْأُخْرَى فِی یَدِهِ وَ عَامَّهُ رِدَائِهِ یَجُرُّهُ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ دَخَلَ بَیْتَهُ فَحُمَّ عِشْرِینَ لَیْلَهً لَمْ یَزَلْ یَبْکِی فِیهِ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ حَتَّى خِفْنَا عَلَیْهِ فَهَذَا حَدِیثُ خَدِیجَه

[۳۶]قَالَ الْجَعْفَرِیُّ وَ حَدَّثَنَا- مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِی الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِی فِیهِ- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ یُرِیدُ کَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ وَ أَهْوَى إِلَیْهِ الْحَرَسِیُ‏ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَیَکْفِیکَ وَ یَکْفِی غَیْرَکَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ یَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِیعَ حَتَّى ابْتُلِیَ الْحَرَسِیُّ بَلَاءً شَدِیداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِکَهُ فَمَاتَ فِیهَا وَ مَضَى بِالْقَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِکَ حِیناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَن‏ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِیَّ بْنَ إِبْرَاهِیمَ وَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُد

[۳۷]قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِکَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَیْعَتِهِ قَالَ فَکُنْتُ ثَالِثَ ثَلَاثَهٍ بَایَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِبَیْعَتِهِ وَ لَمْ یَخْتَلِفْ عَلَیْهِ قُرَشِیٌّ وَ لَا أَنْصَارِیٌّ وَ لَا عَرَبِیٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِیسَى بْنَ زَیْدٍ وَ کَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ کَانَ عَلَى شُرَطِهِ فَشَاوَرَهُ فِی الْبِعْثَهِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَى بْنُ زَیْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً یَسِیراً لَمْ یُجِیبُوکَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَیْهِمْ فَخَلِّنِی وَ إِیَّاهُمْ- فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِیسِهِمْ وَ کَبِیرِهِمْ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَإِنَّکَ إِذَا أَغْلَظْتَ عَلَیْهِ عَلِمُوا جَمِیعاً أَنَّکَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِیقِ الَّتِی أَمْرَرْتَ عَلَیْهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِیَ بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ حَتَّى أُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَى بْنُ زَیْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَم… کلینی، کافی، ج۱، ص ۳۵۸