- ثقلین - http://thaqalain.ir -
مهدی میگفت «اگر توانستیم از این چیزها بگذریم، بعدها اگر لازم شد، از جانمان هم میتوانیم بگذریم.»
و من این تمرینها و این حالتها را در حمید هم میدیدم. میدیدم چطور دارد خودش را آماده میکند. بخصوص آن بار را، که زخمی شده بود و خبر آوردند در بیمارستان نجیمهست. دل توی دلم نبود. مدام لب میگزیدم میگفتم «نکند خبر بدی بوده خواستهاند مرا اینطور آرام کنند؟»
من با حمید از برادر نزدیکتر بودم. خیلی میخواستمش. دیدن زخم او برام واقعاً دردناک بود؛ و او اصلاً نگران زخم خودش نبود. من که اصلاً اثری از آثار درد در چهرهاش ندیدم. همانجا بود که دلم گواهی داد حمید دیگر ماندنی نیست و باید منتظر خبرش ماند.
منبع: کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان۱- شهید حمید باکری»- انتشارات روایت فتح، صص ۱۰۱-۱۰۲
به نقل از: کاظم میرولد
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b2%db%8c%d8%b2%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%da%af%d8%b0%d8%b4%d8%aa/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.