- ثقلین - http://thaqalain.ir -
برای آقا مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی مفسّر و برای مرحوم ملّا فتحعلی سلطان آبادی، از آسمان مائده میآمد و غذا میآمد. برای مرحوم ملّا فتحعلی سلطان آبادی، دیر وقت مهمان آمده بود و چیزی در خانه نبوده است، نه چیزی برای پختن بوده است و نه نان بوده است. به داماد خود میگوید: برو بیرون، ببین آنجا نان است. داماد ایشان میگوید: همین که به بیرون رفتم، دیدم یک کسی یک دسته نان تازه آورد، نفهمیدم او چه کسی بود. مرحوم سیّد بحر العلوم اعلی الله مقامه الشّریف یک سالی در مکّه ماندند و برای همهی مذاهب تدریس میکردند. برای مذاهب اهل سنّت هم تدریس میکردند و به طلبهها شهریه میدادند. در یک زمانی پول به ایشان نرسید. ایشان به غلام خود حوالهای داد و گفت: به بازار صفا برو -در آن زمان صفا و مروه بازار داشته است- به آنجا برو و از فلان زرگر حواله بگیر و یک کیسهی زر بگیر و بیا تا شهریهها را پرداخت کنیم. غلام این حواله را میبرد، آن زرگر این کیسهی زر را به او میدهد. وقتی که غلام برمیگردد، در ذهن او میآید من سابقاً این زرگری را در آنجا ندیده بودم؛ بروم و ببینیم او چه کسی است، این حواله از کجا بوده است که سیّد به او داده است. غلام میگوید: به آنجا رفتم و دیدم یک چنین مغازه و یک چنین جایی نیست. «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ». خدا یک چیزهایی از آسمان میفرستد که زمینیها نه خواب آن را دیدند و نه عقل آنها میرسد؛ «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ».
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%af%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%a8%d9%87-%d8%b9%d9%86%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ae%d8%af%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%aa%d8%b9%d8%a7/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.