آن روز متوسِّلیان حال دیگری داشت؛ مخصوصاً وقتی که برای زیارت مقام مقدّس «رأس الحسین (علیه السّلام)» به مسجد اموی دمشق رفته بود. علی نیکوگفتار صفا می‌گوید:

«… خُب، ما نیروهای قدیمی حاج احمد بودیم؛ یعنی از وقتی که حاجی فرمانده سپاه مریوان بودف ما هم افتخار داشتیم کنارش باشیم.

روحیه‌ای که ما از ایشان دیده بودیم، روحیه‌ای نظامی و به قول معروف، مقرراتی بود. هر چند در کنار این روحیه‌ی نظامی‌گری از نظر معنوی هم حال خوشی داشت، امّا حال آن روز حاج احمد یک حال دیگری بود. ایشان در کنار مقام رأس الحسین (علیه السّلام)، مثل این تعزیه‌خوان‌ها، همین‌طور از مقام آن مکان می‌گفت و اشک می‌ریخت؛ طوری که با صدای بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: برادرها، این جا رأس الحسین (علیه السّلام) را به نیزه بردند و عمه‌ی سادات را به اسیری آوردند؛ این جا شامیان به اهل بیت امام حسین (علیه السّلام) آن چنان ظلمی روا داشتند که روی تاریخ را سیاه کردند. آمدن ما به جبهه‌ی سوریه برای این است که می‌خواهیم اسرائیلی‌ها را اسیر بگیریم، غل و زنجیر به پای‌شان ببندیم و در بازار دمشق راه ببریم، تا تمام دنیا بداند که ما شیعیان امام حسین (علیه السّلام)، چگونه در مقابل این‌ها می‌ایستیم.

حاجی آن روز همین‌طور می‌گفت و دور آن‌جا پابرهنه می‌چرخید، اشک می‌ریخت و زار می‌زد.»[۱]

در هاله‌ای از غبار، ص ۱۷۳ و ۱۷۴٫


[۱]. نوار مصاحبه‌ی اختصاصی با علی نیکوگفتار صفا، خرداد ۱۳۷۵، تهران.