- ثقلین - http://thaqalain.ir -
کلاس اوّل بود یا دوم دبستان –درست یادم نیست- که آقام پسته میآورد خانه و ما میشکستیم که کمک خرجمان باشد. محمود صبحها میرفت مدرسه، شبها میآمد کمکمان میکرد. تا نصف شب پا به پامان مینشست پسته میشکست.
به من میگفت «مواظب باش مغز پستهها جایی نپرد گم شود. اینها همهاش امانت مردمست. آقاجان خودش گفته. گفته باید همهاش را خوب جدا کنیم، برویم تحویل صاحبش بدهیم.»
میگفت «میدانی قیامت چهجوریست؟»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: طاهره کاوه
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a7%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.