صرفِ علم و صرفِ اقرارِ زبانی ایمان نیست، شیطان هم ایمانِ خود را ظاهر کرد و هم منشأ بی‌ایمانی در عالَم اوست و او راهِ بی‌ایمانی را برای اشخاص ارائه می‌کند و اشخاص را وسوسه می‌کند و ایمانِ مردم را ضایع می‌کند و هم اینکه قیامت را… هم خدای متعال را و هم قیامت را علماً قبول دارد، اما ایمان ندارد! معلوم می‌شود ایمان یک حقیقتی است که اگر انسان علم داشته باشد دلیل بر ایمان نیست، علمِ تنها و یا اقرارِ زبانیِ تنها ایمان نیست، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا» علم نه، باور! باور! علم نه! عقدِ قلبی، پیوند، انسان باید با خدای خود یک پیوستگیِ قلبی داشته باشد، باید یک رشته‌ای او را به مبدأ و معال متّصل کرده باشد و از عمقِ جانِ او نوری روشن باشد که این حقیقت او را به خدای متعال و دین وابسته کند و علاوه بر اینکه یک عقد است، یک پیوند است، یک پیمانِ باطنی است، یک باور است، یک یقین است، در کنارِ آن یک گرایش است و در کنارِ آن یک تبعیّت و عمل است. این است که گفته‌اند ایمان اعتقاد به جنان، عمل به ارکان و اقرار به لسان است، اگر کسی این سه رکن را داشت ایمان دارد و اگر هر کدام از این ارکان نباشد ایمان کامل نیست، این است که در این آیه‌ی کریمه می‌گوید: مؤمن کسی است که ایمانِ او ایمان باشد و پایه داشته باشد، ریشه داشته باشد، قابلِ ریشه‌شکنی نباشد، دلِ او آنچنان جذب شده است که هیچ چیزی نمی‌تواند او را جلب کند، «اَلْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ»[۱] مؤمن مانندِ کوه استوار است، «لا تُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ» تندبادها نمی‌تواند این کوه را جابجا کند، ایمان کوهی است که تکیه‌گاهِ انسان است، هیچ حادثه‌ای، هیچ فقری، هیچ جنگی، هیچ تحریمی، هیچ حادثه‌ی عظیمی و هیچ داغی ایمانِ او را متزلزل نمی‌کند، این مسئله‌ی ایمان یک حقیقتِ اینطور است.


[۱] ملّاصالح مازندرانی در شرح اُصول الکافی، ذیل حدیث «المُؤمِنُ أصلَبُ مِنَ الجَبلَ، الجَبَلُ یُستَقَلُّ مِنهُ وَ المُؤمِنُ لا یُستَقَلُّ مِن دینِهِ شِیءٌ» می نویسد: روی عنه(ص): «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ لا تُحَرّکُهُ العَواصِفُ» (شرح اُصول الکافی: ج۹ ص۱۸۱)، امّا در دیگر منابع روایی، این متن یافت نشد.