- ثقلین - http://thaqalain.ir -

اولین روزهای فرماندهی
شهید اسماعیل دقایقی

اسماعیل از شوق آمدن چمران، دل توی دلش نبود مثل پسری که بعد از مسافرتی طولانی به نزد پدر بیاید، دکتر را در آغوش گرفت و بوسید. او برای اسماعیل تجسّم واقعی یک مرد بود؛ مردی که به همه‌ی علایق دنیا پشت پا زده بود. دکتر مثل همیشه به سراغ اصل مطلب رفت.

-‌ عراقی‌ها تا کجا پیش آمده‌اند؟

-‌ تا پشت دیوارهای شهر. حتی یکی دو تا از تانک‌هایشان به داخل شهر هم آمدند که جلویشان را گرفتیم.

-‌ خوب حالا طرح مانورتان چیست؟

-‌ باید از دو جهت به دشمن حمله کرد و…

اسماعیل یک یک به سؤالات دکتر چمران پاسخ می‌داد و راجع به محاصره‌ی سوسنگرد می‌گفت، تا آن‌‌که چمران حرف آخر را برای شروع یک عملیات زد.

-‌ ما و نیروهایمان در اختیار شما هستیم.

و بعد با لبخندی پدرانه گفت: «تا فرمانده چه دستور بدهند.»

-‌ این چه حرفی است آقای دکتر، ما باید از شما دستور بگیریم.

-‌ نه، تعارفی در کار نیست. شما هم منطقه را خوب می‌شناسید و هم مسئولیت آن را به عهده دارید. ما هم که برای کمک به شما آمده‌ایم. پس بسم الله.

-‌ آن روز محاصره‌ی سوسنگرد شکست و اسماعیل اولین روزهای فرماندهی‌اش را به خوبی تجربه کرد. تجربه‌ای که سال‌ها با او ماند و اسماعیل آن را در کوله‌بار خاطراتش در کنارِ خاطراتِ عزیزانِ دیگری چون علم الهدی، موسوی، و جهان آرا آموخته بود.

منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر،  ص ۵۰ و ۵۱٫


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.