مقدمه
حدیث «سلسله الذهب» از امام رضا علیه السلام ، یادگاری است پرارج از رویداد مهم و تاریخی ورود آن حضرت به نیشابور (در سال ۲۰۰ق) و استقبال بی نظیر مردم و علمای اهل سنت آن دیار از ایشان.[۲] متأسفانه برخی با القای این مطلب که این حدیث خبر واحد است و در منابع اهل سنت موجود نیست، سعی در تضعیف آن دارند. در مقابل، برخی دیگر با نگاهی گزینشی به منابع اهل سنت و با استناد به مواردی خاص، سعی می کنند تمامی اهل سنت را موافق این حدیث نشان دهند. ریشه یابی این افراط و تفریط، در گروی پاسخ به این پرسش هاست آیا حدیث سلسله الذهب در منابع اهل سنت نقل شده است؟ آیا تفاوتی بین این حدیث نزد اهل سنت و شیعه وجود دارد؟ اگر تفاوتی وجود ندارد، نگاه اهل سنت به این حدیث چیست؟ مثبت است یا منفی؟ در صورت تفاوت در نقل، موارد اختلاف کدام است؟
با اینکه برخی از معاصرین، پژوهش های ارزنده ای درباره حدیث سلسله الذهب انجام داده اند[۳] و سعی کرده اند به پرسش های یادشده پاسخ دهند، اما وجود برخی اشکال ها مانع رسیدن به پاسخ هایی جامع بوده است؛ مانند: «توصیفی بودن محض»، «عدم تفکیک دقیق بین حدیث سلسله الذهب در شیعه و اهل سنت»، « نقل نکردن از منابع اولیه» و «نقل های غیر مستقیم از منابع اصلی». مقاله حاضر، با رویکردی توصیفی ـ تحلیلی و تبیین دقیق مسأله و نیز نقل مستقیم و بی واسطه از منابع اهل سنت سامان دهی شده است. همچنین با بیان طرق و اسانید حدیث سلسله الذهب (با دلالت حصن و ایمان) و دیدگاه موافقین و مخالفین و بررسی آن ـ به ویژه نقد انحصار حدیث سلسله الذهب در اباصلت هروی ـ سه موضوع را تبیین خواهیم کرد: ۱ ـ ترسیم چهره ای واقع بینانه از اهل سنت نسبت به این حدیث شریف؛ ۲ ـ اثبات تواتر حدیث مورد بحث؛ ۳ ـ مستفیض بودن این حدیث با دلالت «حصن» نزد اهل سنت.

 


کاتبان سلسله الذهب


تعداد گزارش‏گران جریان باشکوه ورود امام رضا علیه السلام در نیشابور را ده هزار،[۴]بیست هزار[۵]و سى هزار تن[۶]نیز گزارش کرده‏اند که روایت بیست هزار، مشهور است.

 


صحیفه الرضا


نکته ای که نباید از آن غافل شد این است که افزون بر حدیث سلسله الذهب (با دلالت حصن و ایمان)، احادیث بسیاری به صورت سلسله الذهب از امام رضا علیه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است؛ این امر نشان دهنده روش امام رضا علیه السلام در نقل روایت ـ یعنی روش «روایه الأبناء عن الاباء» ـ است. این مجموعه روایات را یاران امام رضا علیه السلام در صحیفه‏اى جمع‏آورى کرده بودند؛ چنانکه سَمْعانى شافعى مى‏گوید: «علی بن موسی الرضا، صحیفه‏اى از پدرانش نقل مى‏کند».[۷]برخی دیگر نیز این مجموعه را «مسند الرضا» نامیده اند.[۸]
ابن شِیرِوَیه دیلمى شافعى این صحیفه را صحیح و معتبر دانسته و در مسند خودبخشى از آن را ذکر کرده است.[۹]با این حال، متأسفانه برخى، راویان این صحیفه یا مسند را بدون دلیل قانع کننده‏اى تضعیف کرده و احادیث آنان را بى‏اعتبار دانسته‏اند.[۱۰] در این مقاله، فقط حدیث سلسله الذهب با دلالت حصن و ایمان در منابع اهل سنت بررسی خواهد شد.


روایت حِصْن


متن روایت:
«قال علی بن موسى الرضا علیه السلام ، حدّثنی أبی موسى الکاظم، عن أبیه جعفر الصادق، عن أبیه محمّد الباقر، عن أبیه علی زین العابدین، عن أبیه الحسین الشهید بکربلاء، عن أبیه علی بن أبی طالب علیه السلام ، قال: حدّثنی حبیبی وقرّه عینی رسول ‏الله‏ صلی الله علیه وآله وسلم ، قال: حدّثنی جبرائیل، قال: سمعت رب العزّه سبحانه و تعالى یقول: کلمه لا إله إلاّ الله‏‏حِصْنی فمن قالها دَخَل حِصْنی ومن دخل حصنی أمِن من عذابی؛»
« امام رضا علیه السلام فرمود: پدرم، از پدرش امام صادق، از پدرش امام باقر، از پدرش امام سجاد، از پدرش امام حسین، از پدرش امام على، نقل کرده‏اند که على علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل عرض کرد: «از خداى سبحان شنیدم که فرمود : جمله «لا إله إلاّ الله‏» دِژ من است؛ پس هرکه آن را بگوید، در دژ و حصار من داخل شده و از عذاب روز قیامت در امان خواهد بود.[۱۱]»

 


راویـان


این جریان را بزرگان اهل سنّت گزارش کرده‏اند که به ترتیب، از معاصران با امام علیه السلام ، تا دوران حاضر را یاد خواهیم کرد .
قابل ذکر است از آن ده‏هزار، بیست هزار و یا سى هزار راوى، فقط روایت پنجاه راوى از قرن سوم تا حال حاضر، به گونه‏هاى مختلف، باقى مانده است .
قرن سوم
امام جواد علیه السلام ،[۱۲] محمّد بن عمر واقدى،[۱۳] یحیى بن یحیى،[۱۴] احمد بن حرب نیشابورى،[۱۵] اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى،[۱۶] اسحاق بن راهویه مَروِزى،[۱۷] محمد بن اسلم کِندى طوسى،[۱۸] محمد بن رافع قُشَیرى،[۱۹] ابو زُرعه رازى،[۲۰] احمد بن عامر طائى،[۲۱] احمد بن عیسى علوى[۲۲] و احمد بن على بن صدقه.[۲۳]
قرن پنجم
حاکم نیشابورى شافعى،[۲۴] احمد بن عبدالرحمن شیرازى،[۲۵] ، [۲۶] ابو نُعَیم اصفهانى شافعى[۲۷]، قُضاعى شافعى[۲۸] و شَجَرى جُرْجانى حنفى.[۲۹]
قرن ششم
ابوحامد محمد غزالى شافعى، ابن شِیروَیه دیلمى شافعى،[۳۰] زمخشرى حنفى،[۳۱] ابن عساکر دمشقى شافعى[۳۲] و ابن جوزى حنبلى.[۳۳]
قرن هفتم
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى،[۳۴] رافعى قزوینى شافعى،[۳۵] محمّد بن طلحه شافعى و سبط إبن جوزى حنفى.[۳۶]
قرن هشتم
ابن منظور افریقى،[۳۷] جُوینى شافعى،[۳۸] ذهبى شافعى،[۳۹] زَرَندى حنفى[۴۰] و خلیفه نیشابورى شافعى.[۴۱]
قرن نهم
محمّد خواجه پارساى بخارى حنفى،[۴۲] ابن حجر عسقلانى شافعى[۴۳] و ابن صبّاغ مالکى.[۴۴]
قرن دهم
سیوطى شافعى،[۴۵] سَمْهودى شافعى،[۴۶] خُنْجى اصفهانى حنفى،[۴۷] ابن حجر هیثمى شافعى[۴۸] و متقى هندى.[۴۹]
قرن یازدهم
قَرْمانى دمشقى[۵۰] و عبدالرؤوف مَنّاوى شافعى.[۵۱]
قرن دوازدهم
نابْلُسى دمشقى حنفى[۵۲] و میرزا محمّد خان بَدَخشى هندى حنفى.[۵۳]
قرن سیزدهم
زَبیدى حنفى،[۵۴] قُنْدوزى حنفى،[۵۵] شَبْلنجى شافعى.[۵۶]
قرن چهاردهم به بعد
قاضى بهجت اَفندى شافعى،[۵۷] سیدمحمّد طاهر هاشمى شافعى،[۵۸] شیخ احمد تابعى مصرى شافعى[۵۹] و عبدالعزیز بن اسحاق بغدادى حنفى.[۶۰]
طُرُق روایـت
گرچه جریان ورود امام علیه السلام به نیشابور و حدیث «حِصْن» را بیش از ده یا بیست و یا سى هزار نفر ثبت و ضبط کرده اند، ولى متأسفانه همانند حدیث غدیر ـ که راویان بسیارى آ ن را ثبت کرده بودند ـ این حدیث نیز مهجور مانده و اسناد آن به دلایلى مفقود شده است. به هرصورت، معروف است که این حدیث را اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى از امام رضا علیه السلام نقل کرده است؛ از همین رو برخى تصور مى‏کنند با تضعیف وى، حدیث از اعتبار ساقط مى‏شود. باید بگوییم که اولاً ـ چنانچه خواهد آمد ـ بزرگان رجال اهل سنّت به اباصلت اعتماد دارند؛ ثانیاً، افزون بر اباصلت، افراد دیگرى نیز این حدیث را از امام رضا علیه السلام نقل کرده‏اند که در اینجا به نام آن‏ها (به همراه اباصلت) اشاره مى‏شود:
۱ – امام جواد علیه السلام و جوینى شافعى[۶۱] و زَبیدى حنفى[۶۲] هرکدام به سند خود، آن را ازامام جواد علیه السلام نقل مى‏کنند.
۲ – اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى. وى خادم و ملازم امام على بن موسى الرضا علیه السلام بوده و این جریان مهم و تاریخى را با تمام جزئیات آن نقل مى‏کند و قریب به اتفاق اهل سنّت نیز روایت اباصلت را با طریق‏هاى مختلف نقل مى‏کنند.[۶۳]
۳ – احمد بن عامر طائى. ابن عساکر دمشقى شافعى به سند خود این حدیث را از احمد بن عامر طائى نقل مى‏کند.[۶۴]
۴ – احمد بن عیسى علوى. رافعى قزوینى شافعى روایت مزبور را به سند خود از احمد بن عیسى علوى نقل مى‏کند.[۶۵]
۵ – احمد بن على بن صدقه . ابو عبدالله‏‏ محمّد بن سلامه قضاعى شافعى حدیث یادشده را به سند خود از احمد بن على بن صدقه روایت مى‏کند.[۶۶]
۶  – محمّد بن عمر واقدى . سبط إبن جوزى حنفى، این روایت را از طریق واقدى نقل مى‏کند.[۶۷]
۷ – ابو زُرعه رازى .
۸ – محمد بن أسلم طوسى .
حاکم نیشابورى شافعى، به این مهم تصریح مى‏کند.[۶۸]
۹ – اسحاق بن راهویه مَروزى .
۱۰ – محمد بن رافع قُشَیرى .
۱۱ – احمد بن حرب نیشابورى .
این سه مورد را ابن جوزى حنبلى[۶۹] و سبط ابن جوزى حنفى[۷۰] از طریق واقدى نقل مى‏کنند .
۱۲٫ یحیى بن یحیى .
این مورد را نیز ابن جوزى حنبلى[۷۱] نقل مى‏کند .

 


ادامه روایـت


«… اَلا بشروطها و أنا مِنْ شروطها»؛ «آگاه باشید ( لا اله الاّ الله‏‏ ) شروطى دارد و من از شروط آن هستم».
با اینکه در بیشتر کتب اهل سنّت ادامه حدیث حذف شده است، برخى از منصفین آنها مانند خواجه پارساى حنفى و قاضى بهجت اَفندى شافعى، ادامه حدیث را ـ که اشاره به مقام والاى «امامت» دارد ـ نقل کرده‏اند:
محمّد خواجه پارساى بخارى حنفى (۸۲۲ ق ):
عن أبی الصلت عبدالسلام بن صالح بن سلیمان الهروی قال: کنت مع علی الرضا(رض) حین خرج مِنْ نیسابور و هو راکب بغلته الشهباء، فإذا أحمد بن الحرب و یحیى بن یحیى و إسحاق بن راهوَیه و عدّه مِنْ أهل العلم قَدْ تعلّقوا بلجام بغلته فقالوا: یابن رسول‏الله! بحقّ آبائک الطاهرین حدّثنا بحدیث سَمِعْتَه عَنْ أبیک عن آبائه رضى‏الله‏عنه. فأخرج رأسه الشریف مِنْ مظلّته و قال: « لقد حدّثنی أبی موسى، عن أبیه جعفر، عن أبیه محمّد، عن أبیه علی، عن أبیه الحسین، عن أبیه علی بن أبی طالب(رض)، عن رسول‏الله صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال: سمعت جبرائیل علیه السلام یقول: سمعت الله جل جلاله یقول: «إنّی أنا الله‏ لا إله إلاّ أنا فاعبدونی؛ مَن جاء بشهاده اَنْ لا إله إلاّ الله‏ بالإخلاص دَخَلَ حصنی، فمن دخل حصنی اَمِنَ من عذابی». و فی روایه، فلمّا مرّت الراحله نادانا: «… اَلا بشروطها وأنا من شروطها». قیل: مِنْ شروطها الإقرار بأنّهُ إمام مفترض الطاعه؛[۷۲]
از اباصلت نقل است که گفت: هنگامى که على [بن موسی] الرضا سوار بر استرى خاکسترى مایل به سیاه، از نیشابور خارج مى‏شد همراهش بودم که در این هنگام احمد بن حرب و یحیى بن یحیى و اسحاق بن راهویه و تعدادى دانشمند، لگام استرش را گرفتند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول خدا! به حق پدران پاکت، حدیثى براى ما روایت کن که آن را از پدرت [و او] از پدرانش شنیده‏اى. پس سر مبارکش را از کجاوه بیرون آورد و فرمود: پدرم موسى، از پدرش جعفر، از پدرش محمّد، از پدرش على، از پدرش حسین، از پدرش على بن ابى‏طالب، از رسول خدا روایت کرد که فرمود: از جبرئیل شنیدم که مى‏گفت: از خداوند شنیدم که مى‏فرمود: «به راستى که من خداوندم؛ خدایى جز من نیست؛ پس مرا بپرستید. هرکه با شهادت و گواهى مخلصانه به لا اله الاّ الله‏ بیاید، در دژ من وارد مى‏شود و هرکه در دژم داخل شود از عذابم در امان مى‏ماند». و در روایتى چون کاروان حرکت کرد، به ما فرمود: «آگاه باشید، شروطى دارد و من از شروط آن هستم». گفته شده است: از شروط کلمه اخلاص، اقرار به واجب بودن اطاعت از اوست.
قاضى بهجت اَفندى شافعى (۱۳۵۰ ه . ق . )
ابوالصلت بن الصالح مى‏گوید:
آن‏گاه که امام از نیشابور خارج گردید، من نیز در رکاب او بودم. امام در حال عزیمت به خراسان، بر استرى سفید سوار بود. جمعى از دانشوران خراسان از جمله اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حرب و یحیى بن یحیى، حضور امام شرفیاب گشتند و عرض کردند: اى فرزند رسول خدا! با بیان روایتى که از آباء و اجداد پاکت شنیده‏اى ما را مسرور و مستفیض فرما. حضرت رضا علیه السلام در مقابل پرسش آنان، سر مبارک خود را از کجاوه خارج ساخت و فرمود:
«إنّی سمعتُ من أبی موسى قال أبی: إنّی سمعت من أبی عبدالله‏ جعفر إنّه قال: سمعت مِنْ أبی محمّد الباقر إنّه قال: سمعت مِنْ أبی علی أنّه قال: سمعت من أبی الحسین أنّه قال: سمعتُ مِنْ أبی علی أمیرالمؤمنین أنّه قال: إنّی سمعتُ من رسول‏الله صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال: «مَن قال لا إله إلاّ الله‏‏ دَخَلَ حصنی فَمَنْ دَخَلَ حصنی أمِنَ مِنْ عذابی»؛ ثم قال: اَلا بشروطها ـ و قال الإمام ـ أنا من شروطها.»
معناى این حدیث ـ که با سلسله امامت به حضرت رسالت پناه مى‏رسد ـ چنین است : « کلمه لا إله إلا الله‏‏ حصن و حصار من است؛ هرکس که داخل حصن من گردد، از عذاب من در امان است؛ ولى باید به شروط کلمه طیبه نیز عمل نماید و من، از جمله شروط آن هستم».

 


دیدگاه اهل سنّت درباره روایت «حصن»


در مورد حدیث حصن دو دیدگاه مطرح است: برخى با این گمان که اباصلت هروى تنها راوى این حدیث است، وى را تضعیف کرده‏اند و درنتیجه حدیث حصن را بى‏اعتبار جلوه داده‏اند. این در حالى است که بزرگان و بسیارى از دانشمندان اهل سنّت، علاوه بر توثیق اباصلت هروى، حدیث حصن را تأیید کرده‏اند و سخنان شگفت‏آورى نیز درباره آن بر زبان و قلم جارى کرده‏اند. گروهى دیگر نیز این حدیث را شفابخش دانسته‏اند و آن را تجربه کرده‏اند که به این سخنان اشاره مى‏شود.

 


موافقیـن


حدیث حِصْن یا سلسله الذهب از معدود احادیثى است که بزرگان اهل سنّت را شگفت‏زده کرده و آن‏ها را به اعترافات و سخنان شگفتى در تأیید این حدیث شریف واداشته است که بخشى از این سخنان را می‌آوریم:
اباصلت هَرَوى (۲۳۶ق): وى در عظمت این حدیث مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، هر آینه عاقل مى‏شود».[۷۳]
احمد بن حنبل (۲۴۱ق): وى که یکى از پیشوایان فکری اهل سنّت است مى‏گوید: «اگر این اسناد را بر دیوانه‏اى بخوانم، از دیوانگى‏اش شفا مى‏یابد».[۷۴]
از احمد بن حنبل عبارات دیگری نیز در این باره نقل شده است؛ از جمله: «لو قُرئ هذا الإسناد على مجنون لأفاق»،[۷۵] «لو قرئ هذا الإسناد على مجنون لبرئ من جنونه»[۷۶] و «لو قُرئ هذا الإسناد على مجنون لأفاق من جنونه».[۷۷]
یحیى بن حسین حسنى (۲۹۸ق): وى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود هر آینه عاقل مى‏شود».[۷۸]
ابو نُعَیم اصفهانى شافعى (۴۳۰ق): وی با بیانى جامع درباره این حدیث مى‏گوید: «این حدیث ثابتِ مشهورى است که به این اسناد از انسان‏هاى پاک از پدران پاکشان روایت شده است و بعضى از محدثان گذشته‏مان وقتى این اسناد را روایت مى‏کردند مى‏گفتند : اگر این اسناد بر دیوانه اى خوانده شود هر آینه عاقل مى‏شود».[۷۹]
ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قُشَیرى شافعى (۴۶۵ق): وى مورد این حدیث سخن شگفت‏انگیزى نقل مى‏کند:
این حدیث با این سلسله سند، به دست بعضى از پادشاهان سامانى رسید [نوح بن منصور ]. وى دستور داد این حدیث با طلا نوشته شود و وصیت کرد آن را هنگام مرگ با وى در قبرش دفن کنند. بعد از مرگش، وى را در خواب دیدند از او پرسیدند : خداوند با تو چه کرد ؟ در پاسخ گفت : خداوند مرا به شهادت لا إله إلاّ الله‏‏ و تصدیق محمّد رسول‏الله‏‏ بخشید.[۸۰]
ابو حامد محمد غزالى شافعى (۵۰۵ق): وى نیز با تأیید حدیث سلسله الذهب، به شرح و تفسیر آن پرداخته است.[۸۱]
دیلمى شافعى (۵۰۹ق): وى حدیث حصن را صحیح و قطعی دانسته و مى‏گوید: «حدیثٌ ثابت».[۸۲]
زَمَخْشرى حنفى (۵۳۸ق): وى در عظمت حدیث سلسله الذهب، سخن یحیى بن حسین حسنى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام را یادآور شده که پیوسته مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود، هرآینه عاقل مى‏شود».[۸۳]
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى (۶۲۰ق): وی می گوید: «یکى از دانشوران گفته است اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، شفا مى‏یابد».[۸۴]
سِبْط إبن جوزى حنفى (۶۵۴ق): وى در عظمت این حدیث، سخن ابن قدامه حنبلى را متذکر شده و مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، هرآینه عاقل مى‏شود».[۸۵]
زَرَندى حنفى (۷۵۷ق): وى نیز در عظمت حدیث حصن مى‏گوید: «پروردگارا ! ما را در روز قیامت از عذابت ایمن بدار؛ همانا فقط تو بلندمرتبه، جلیل، بخشنده و بزرگ هستى».[۸۶]
سیوطى شافعى (۹۱۱ ق): وى حدیث حصن را صحیح دانسته و مى‏گوید: «حدیثٌ صحیح».[۸۷]
خُنْجى اصفهانى حنفى (۹۲۷ق) : او می‌گوید: «محققان گفته‏اند: روایت یادشده با این سند اگر بر دیوانه خوانده شود شفا خواهد یافت…».[۸۸] همچنین در جاى دیگر مى‏گوید:
آن حدیث حدیثى فوق‌العاده عظیم ‌الشأن است و اِسنادى بسیار صحیح و عالى دارد؛ تا آن‏جا که علما روایت کرده‏اند: یکى از محدثان آن حدیث را در مجلس یکى از سلاطین و پادشاهان بخارا قرائت کرد؛ آن پادشاه از محدّث درخواست کرد که حدیث را با آن اِسناد براى او بنویسد و وصیت کرد بعد از وفات، ورقه‏اى را که آن حدیث بَر آن نوشته شده، در کفن او قرار دهند و با او در قبر نهند.[۸۹]
عبدالواسع بن یحیى واسعى یمانى حنفى: او مى‏گوید: «مى‏سزد این روایت به‌طور کامل به همراه سند پیوسته آن ـ که به دودمان پاک و بلندپایه نبىّ اکرم مى‏رسد ـ با طلا نوشته شود».[۹۰]
شفا به برکت حدیث سلسله الذهب
ادعا و دیدگاه‏هاى بزرگان اهل سنّت در مورد این حدیث شریف بیان شد؛ در ادامه بیان خواهد شد که بعضى از اهل سنّت، به این ادّعا (شفاى مجنون و بیمار) جامه عمل پوشانیده و گفته‏اند: «شفاى بیمار به برکت حدیث سلسله الذهب، از مجرّبات است».
خُنجى حنفى (۹۲۷ق) می‌گوید:
… از جمله خواص این حدیث آن است که اگر به صدق آن را با اسناد بر بالین خسته‏اى خوانند که مشرف به هلاکت باشد، اگر در اجل او تأخیر باشد بى‏درنگ اثر صحت بر او ظاهر خواهد گشت و این فقیر، حدیث مزبور را بر بسیارى از خستگان خوانده‏ام و اثر آن را تجربه کرده‏ام … .[۹۱] هم‌چنین مى‏گوید: … و این فقیر تجربه کرده‏ام که به عیادت هر بیمارى که رفتم و اجل او نرسیده بود، من به صدق، این اسناد را بر او خواندم؛ حق به او در همان روز شفا کرامت فرمود و اثر صحّت، بى‏درنگ در او ظاهر گشت و این از مجرّبات فقیر است… .[۹۲]
ابن خلکان شافعی نیز جریان مهمی را درباره شفابخش بودن حدیث سلسه الذهب نقل می‌کند.[۹۳]
سمهودى شافعى نیز این جریان را شاهدى بر برکات معنوى و شفابخشى حدیث سلسله الذهب دانسته است و تفصیل آن را ذیل روایت «حصن» نقل مى‏کند.[۹۴]

 


روایت ایمان


متن روایت
حدیث سلسله الذهب، در نقل دیگرى ـ با دلالت زیر ـ این‏گونه آمده است:
لمّا دَخَلَ علی بن موسى الرضا نیسابور على بغله شهباء، فَخَرَجَ علماء البلد فی طلبه منهم یحیى بن یحیى، إسحاق بن راهوَیه، أحمد بن حرب، محمّد بن رافع، فتعلّقوا بلجام دابّته فقال له إسحاق: بحقّ آبائک حدّثنا. فقال: الإیمان معرفه بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالأرکان؛
هنگامى که على بن موسى الرضا علیه السلام سوار بر استرى خاکستری رنگ وارد نیشابور شد، علماى شهر از جمله یحیى بن یحیى، اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حرب و محمّد بن رافع به استقبال امام آمده و به مهار مرکب امام چنگ زدند. سپس اسحاق خطاب به امام عرض کرد و گفت: به حق پدر و اجدادت براى ما حدیثى روایت کن. امام فرمود: ایمان، شناخت قلبى و اقرار زبانى و عمل به دستورات است.[۹۵]
راویــان
در یک نگاه اجمالى می توان گفت، از آن ده‏هزار، بیست هزار و یا سى هزار راوى، فقط روایت ۴۸ راوى از قرن سوّم تا به حال ـ به‌گونه‏هاى مختلف ـ باقى مانده است.
قرن سوم
یحیى بن یحیى،[۹۶]احمد بن حرب نیشابورى،[۹۷] عبدالسلام بن صالح، اباصلت هَرَوى،[۹۸] اسحاق بن راهویه مَروزى،[۹۹] محمّد بن اسلم کِنْدى طوسى،[۱۰۰] محمد بن رافع قُشَیرى،[۱۰۱] ابو زُرعه رازى،[۱۰۲] ابن ماجه قزوینى،[۱۰۳] محمّد بن سهل بن عامر بَجَلى ومحمّد بن زیاد سُلَمى،[۱۰۴] داود بن سلیمان قزوینى، على بن ازهر سرخسى، هیثم بن عبدالله‏،[۱۰۵] احمد بن عباس صنعانى[۱۰۶] و احمد بن عامر طائى.[۱۰۷]
قرن چهارم
دولابى حنفى،[۱۰۸] ابوبکر آجرى شافعى،[۱۰۹] طبرانى حنبلى[۱۱۰] و دارقطنى شافعى.[۱۱۱]
قرن پنجم
ابن مَرْدویه اصفهانى،[۱۱۲] منصور بن حسین آبى،[۱۱۳] ابونُعَیم اصفهانى شافعى،[۱۱۴] بیهقى شافعى،[۱۱۵] خطیب بغدادى شافعى[۱۱۶] و شجرى جرجانى حنفى.[۱۱۷]
قرن ششم
ابو حامد محمد غزالى شافعى،[۱۱۸] ابن شِیروَیه دیلمى شافعى،[۱۱۹]ابن عساکر دمشقى شافعى[۱۲۰] و ابن جوزى حنبلى.[۱۲۱]
قرن هفتم
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى،[۱۲۲] رافعى قزوینى شافعى،[۱۲۳] سبط إبن جوزى حنفى،[۱۲۴] ابن ابى الحدید معتزلى شافعى[۱۲۵] و موصلى شافعى.[۱۲۶]
قرن هشتم
ابن منظور افریقى،[۱۲۷] مَزّى شافعى،[۱۲۸] ذهبى شافعى،[۱۲۹] زَرَندى حنفى[۱۳۰] و صَفَدى شافعى.[۱۳۱]
قرن نهم
محمّدبن محمّد جَزَرى شافعى،[۱۳۲] ابن حجر عسقلانى شافعى[۱۳۳] و عبدالرحمن صفورى شافعى.[۱۳۴]
قرن دهم
سَمْهودى شافعى،[۱۳۵] سیوطى شافعى،[۱۳۶] ابن حجر هیثمى شافعى[۱۳۷] و متقى هندى.[۱۳۸]
قرن یازدهم
عبدالرؤوف مَنّاوى شافعى.[۱۳۹]
قرن دوازدهم
میرزا محمّد خان بدخشى هندى حنفى.[۱۴۰]
قرن سیزدهم به بعد
قُندوزى حنفى،[۱۴۱] محمد بن یوسف حفصى عَدوى،[۱۴۲] سید محمّد طاهر هاشمى شافعى[۱۴۳] و عبدالعزیزبن اسحاق بغدادى حنفى.[۱۴۴]
طُرُق روایت
برخلاف طبرانى حنبلى که مدعى شده حدیث ایمان را تنها اباصلت از على بن موسى الرضا علیه السلام نقل کرده است[۱۴۵] باید گفت که حدیث ایمان منحصر به اباصلت نیست و به شهادت دارقطنى شافعى، مَزّى شافعى، ابن عدَى جرجانى شافعى و رافعى قزوینى شافعى،[۱۴۶] اسناد متعددى دارد. دارقطنى شافعى درباره اسناد و طُرق حدیث ایمان از امام رضا علیه السلام ـ با کمال انصاف ـ مى‏گوید: «در نسخه‏هاى فراوانى که از آن نزد ما هست، به همین اسناد است».[۱۴۷] در این‏جا به برخى از این روات و طرق، اشاره می‌کنیم:
۱ – عبدالسلام بن صالح اباصلت هَرَوى؛
۲ – محمّد بن سهل بن عامر بَجَلى؛
۳ – محمّد بن زیاد سُلَمى؛[۱۴۸]
۴ – محمّد بن اسلم کِنْدى طوسى؛[۱۴۹]
۵ – داود بن سلیمان قزوینى؛
۶ – على بن ازهر سرخسى؛
۷ – هیثم بن عبدالله‏؛[۱۵۰]
۸ – احمد بن عباس صنعانى؛[۱۵۱]
۹ – احمد بن عامر طائى؛[۱۵۲]
۱۰ – اسحاق بن راهویه؛
۱۱ – محمد بن رافع؛
۱۲ – احمد بن حرب؛[۱۵۳]
۱۳ – یحیى بن یحیى؛[۱۵۴]
۱۴ – ابو زُرعه رازى.[۱۵۵]
این چهارده نفر، راویانى هستند که مستقیماً حدیث ایمان را از امام رضا علیه السلام نقل کرده‏اند .
ناگفته نماند حدیث ایمان از امام کاظم، امام صادق علیه السلام و سایر صحابه و تابعین نیز ـ با همین مضمون ـ نقل شده است که نشان از جعلی نبودن و صحت سُقم این حدیث شریف است.[۱۵۶]
دیدگاه اهل سنّت درباره روایت ایمان
در مورد حدیث ایمان نیز دو دیدگاه میان اهل سنت مطرح است؛ برخى به این تصور که حدیث مزبور را فقط اباصلت هروى نقل کرده، به تضعیف حدیث و راوی آن پرداخته‌اند؛ در حالی که بسیارى از علماى اهل سنّت با دفاع از شخصیت اباصلت هروى و بیان طریق‌های حدیث ایمان، این حدیث را همانند حدیث حصن تقویت کرده و برای راوى و روایت، اعتبار و ارزش قائل شده‌اند؛ حتی جمعى از آنان سلسله سند این حدیث را شفابخش دانسته و برخى دیگر شفابخشى آن را تجربه کرده‏اند.
موافقیـن
در این دیدگاه، دوگونه تأیید از بزرگان اهل سنّت گزارش شده است؛ اول: تأییدات و اظهارنظرها درباره حدیث ایمان؛ دوم: تأییدات عملى؛ یعنی کسانى که علاوه بر اظهارنظر درباره عظمت حدیث ایمان و شفابخش دانستن آن، شفابخشى آن را تجربه کرده‏اند؛ مانند ابوحاتم رازى شافعى که مدعى است احمد بن حنبل چنین کرده و مریض با حدیث سلسله الذهب شفا یافته است؛ اینک برخی از مهم‌ترین موافقین:
محمّد بن ادریس شافعى (۲۰۴ق): شافعى، یکى از پیشوایان فقهى اهل سنّت، این حدیث را پذیرفته و آن را شرح داده است.[۱۵۷]
عبدالله‏‏ بن طاهر (۲۳۰ق): پسر ادیب و شاعر او محمّد بن عبدالله‏‏ مى‏گوید:
روزى کنار پدرم ایستاده بودم؛ احمد بن حنبل، اسحاق بن راهوَیه و اباصلت هروى نیز در جمع ما حضور داشتند. پدرم گفت: هر یک از شما حدیثى را برایم نقل کنید. اباصلت نیز نقل حدیث ایمان را با سند سلسله الذهب را قرائت کرد. برخى حاضران با اظهار شگفتى از این سلسله سند، گفتند: این چه اسنادى است ؟ پدرم در پاسخ گفت: این (اسناد) داروى دیوانگان است که هرگاه دیوانه این دارو را به کار ببرد، شفا یابد و عاقل شود.[۱۵۸]
ظاهرا فرد شگفت‌زده احمد بن حنبل باشد؛ زیرا در جریان ورود امام رضا علیه السلام ، چنین سلسله سندى را اسحاق بن راهوَیه شنیده بود و شگفتى وى معنا ندارد.
اباصلت هَروى ( ۲۳۶ق): او مى‏گوید : «اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا می‌یابد».[۱۵۹]
احمد بن حنبل ( ۲۴۱ق): وى که یکى از پیشوایان فکری اهل سنّت است، مى‏گوید: «اگر این اسناد را بر مجنون بخوانم، از جنونش شفا مى‏یابد». می‌گویند: «او بر مصروع و فرد غشی خواند و شفا یافت».[۱۶۰] در نقل دیگری از او چنین آمده: «اگر این روایت را با این سند بر بیمارِ داراى جنون بخوانم بهبود خواهد یافت».[۱۶۱]
ابن ماجه قزوینى (۲۷۵ق): در مورد این حدیث نیز ابن ماجه به نقل از اباصلت مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا یابد».[۱۶۲]
ابو حاتم رازى شافعى (۲۷۷ق): عبدالرحمن بن ابى‏حاتم به نقل از پدرش ابوحاتم مى‏گوید: «احمد بن حنبل این اسناد را بر دیوانه‏اى خواند و شفا گرفت».[۱۶۳]
یحیى بن حسین حسنى (۲۹۸ق): وى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام مى‏گفت: «اگر این اسناد به گوش دیوانه خوانده شود، شفا یابد».[۱۶۴]
ابوبکر محمّد بن حسین آجرى شافعى (۳۶۰ق): وی با بیان موافقت این حدیث با کتاب و سنّت، آن را تأیید مى‏کند و می‌گوید:
این حدیث از دیدگاه فقهاى پیشین و جدید مسلمانان یکى از اصول مهم و بزرگ در ایمان به شمار مى‏رود و با قرآن، مطابقت کامل دارد و غیر از انسان‏هاى خبیث، طرد شده و بى‏دین، کسى با این روایت مخالفت نمى‏ورزد و من این مطالب را روشن مى‏سازم تا همه کسانى که در آن مى‏نگرند از آن آگاه شوند و پندى براى مؤمنان باشد.[۱۶۵]
دارقطنى شافعى ( ۳۸۵ق): وی اصل روایت را پذیرفته (گرچه به وى نسبت داده‏اند که مخالف اباصلت است) و پس از نقل حدیث ایمان مى‏گوید: «این روایت در کتب بسیارى از علماى ما از طریق اباصلت نقل شده است».[۱۶۶]
منصور بن حسین آبى ( ۴۲۱ق): وى در عظمت این حدیث، سخن احمد بن حنبل و ابوحاتم رازى شافعى را متذکر مى‏شود.[۱۶۷]
ابو نُعَیم اصفهانى شافعى ( ۴۳۰ق): او نیز سخن شگفتى را از احمد بن حنبل درباره این حدیث نقل می‌کند: «ابوعلى احمد بن على انصارى به من گفت: احمد بن حنبل به من گفت: اگر این اسناد را بر دیوانه‏اى بخوانى از دیوانگى‏اش رهایى مى‏یابد و تنها عیب این حدیث، نیکویى اسنادش است!».[۱۶۸]
بیهقى شافعى ( ۴۵۸ق): وى حدیث ایمان را نقل و آن را قبول کرده و براى اثبات صحّت این حدیث، از سایر احادیث نبوى صلی الله علیه وآله وسلم نیز بهره جسته است.[۱۶۹]
شجرى جُرجانى حنفى ( ۴۹۹ق): او نیز به سند خود از ابوحاتم، از عبدالسلام (اباصلت) نقل مى‏کند که وى گفت: «هذا إسنادٌ لو قرئ فی اُذن مجنونٍ لبرئ».[۱۷۰]
ابو حامد محمد غزّالى شافعى (۵۰۵ق): وى نیز با تأیید حدیث سلسله الذهب، به شرح و تفسیر آن پرداخته است.[۱۷۱]
زمخشرى حنفى (۵۳۸ق): وى در عظمت حدیث سلسله الذهب، سخن یحیى بن حسین حسنى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام را یادآور شده که مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود، شفا مى‏یابد».[۱۷۲]
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى (۶۲۰ق): او می‌گوید: «بعضى از دانشوران چنین گفته‏اند: اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا مى‏یابد».[۱۷۳]
سِبْط ابن جوزى حنفى (۶۵۴ق): وى در عظمت این حدیث، سخن ابن قدامه حنبلى را متذکر می شود.[۱۷۴]
جمال‏الدین مَزّى شافعى ( ۷۴۲ق): او می‌گوید: «ابن ماجه این حدیث را نقل کرده و سند آن بسیار عالى و براى ما ثابت است».[۱۷۵]
ابن حجر عسقلانى شافعى ( ۸۵۲ق): وی نیز در تأیید حدیث ایمان، غیر از امام رضا علیه السلام آن را از طریق امام کاظم علیه السلام نیز ارائه داده است.[۱۷۶]
محمّد بن محمّد جَزَرى شافعى ( ۸۳۳ق): او می‌گوید:
این حدیث از نظر لفظ و معنى بدون مشکل است و رجال سند نیز همگى مورد اعتمادند، جز اباصلت، خادم امام رضا علیه السلام که بعضى با وجود شایستگى‏اش او را تضعیف کرده‏اند… به هر حال این حدیث با توجه به این‌که سندش با رسیدن آن به یکى از فرزندان پاک (خاندان پیامبر) می‌رسد، روایتى صحیح یا حسن یا صالح و قابل احتجاج است.[۱۷۷]
عبدالرحمن صَفورى شافعى (۸۹۴ق): وى در عظمت این حدیث، سخن احمد بن حنبل و ابوحاتم رازى شافعى را متذکر مى‏شود.[۱۷۸]
سیوطى شافعى (۹۱۱ق): وى در تقویت حدیث مورد بحث مى‏گوید: «حق این است که این حدیث جعلى و ساختگى نیست».[۱۷۹] وی در تأیید این حدیث، طُرُق دیگرى نیز براى آن ذکر مى‏کند.[۱۸۰]
ابوالحسن على‏بن محمّد کِنانى شافعى (۹۶۳ق): وى در دو مرحله، صحّت این روایت را اثبات مى‏کند: نخست، شخصیت اباصلت را تقویت و از این طریق، سند حدیث را محکم مى‏کند؛ سپس براى محتواى حدیث حِصْن و ایمان، دو شاهد اقامه مى‏کند تا جایى براى اشکالات دیگر باقى نماند؛ وى مى‏گوید:
این روایت دو شاهد دارد: ابوقَتاده مى‏گوید: هرکه به یگانگى خدا و رسالت پیامبر، شهادت دهد و از صمیم دل، یگانگى خدا و رسالت پیامبر را پذیرفته باشد، آتش جهنم او را نمى‏سوزاند. بیهقى آن را در شُعَب الایمان روایت کرده است. عایشه مى‏گوید: ایمان، یعنى اقرار به زبان و تصدیق قلبى و عمل کردن با اعضا و جوارح. آن را دیلمى و شیرازى در الألقاب نقل کرده‏اند.[۱۸۱]
ابو الحسن سِنْدى حنفى ( ۱۱۳۸ق):
وى در تأیید این روایت، سخنان بزرگان اهل سنّت را یادآور مى‏شود و از شخصیت روایى اباصلت دفاع مى‏کند و به نقل از سیوطى شافعى در تقویت حدیث مورد بحث مى‏گوید: «حق آن است که این حدیث، جعلى و ساختگى نیست».[۱۸۲]
عِجْلونى شافعى ( ۱۱۶۲ق): او در ردّ سخن ابن جوزى حنبلى مبنى بر جعلى بودن این حدیث و در دفاع از شخصیت اباصلت سخنانى دارد و در تأیید این روایت می‌گوید: «از نکات جالب، ظریف و لطیف این اسناد، روایت فرزندان از پدران در تمام سلسله سند است».[۱۸۳]
قُندوزى حنفى (۱۲۹۴ق): وى نیز با نقل روایت ابن ماجه و کلام اباصلت درباره آن، حدیث ایمان را تأیید مى‏کند.[۱۸۴]
محمّد فؤاد عبدالباقى حنفى: وى نیز در تعلیقه خود بر سنن ابن ماجه و ذیل حدیث مذکور، با تکرار جمله اباصلت آن را تأیید کرده و مى‏گوید: «هر آینه از جنونش شفا مى‏یابد به‌خاطر بندگان نیکى که در این اسناد قرار دارند و آنان عصاره اهل‏بیت پیامبرند؛ خداوند از آنان خشنود باد».[۱۸۵]
دکتر فاروق حماده: وى نیز بعد از حدیث ایمان و در تأیید کلام اباصلت مى‏گوید: «لأنّه سلسله آل البیت، رضی الله‏‏ عنهم».[۱۸۶]
مخالفیــن
گفتنى است برخى مانند بوصیری،[۱۸۷] بشار عواد[۱۸۸] و البانی سلفی[۱۸۹] بدون توجه به سخنان و عملکرد علماى اهل سنّت در تأیید حدیث‌های حصن و ایمان، این دو حدیث را جعلى و ساختگى دانسته و به گمان این‏که طریق این دو حدیث، منحصر در اباصلت است، آن را ساخته و پرداخته اباصلت قلمداد کرده‏اند تا با این کار ـ به گمان خویش ـ این دو حدیث را از اعتبار ساقط کرده باشند؛ اما همان‏طور که گذشت، دو حدیث حصن و ایمان، منحصر در اباصلت نبوده و هر کدام بیش از ده طریق دارند.
با این وصف، درباره نگاه اهل سنت به اباصلت هروی باید گفت: در کتب رجال اهل سنّت، مجموعاً سه دیدگاه درباره شخصیت روایى اباصلت و روایات وى مطرح است که عبارتند از:
دیدگاه نخست : موافقین شخصیت روایى اباصلت و روایات وى، به دور از تعصّبات مذهبى شخصیتى روایى اباصلت و روایاتش را قبول کرده‏اند .
دیدگاه دوم : کسانى که شخصیت روایى اباصلت را قبول داشته و فقط به روایات نقل شده وى، انتقاد مى‏کنند، بدون این‏که تهمت جعل یا دروغ به اباصلت نسبت دهند .
دیدگاه سوم : مخالفین شخصیت روایى اباصلت و ردّ روایات اباصلت .
این گروه تعصّبات مذهبى خود را به مباحث علمى دخالت داده و اباصلت را بى‏دلیل و فقط به جرم محبّت اهل‏بیت علیهم السلم و نقل روایات فضایل آن‏ها، به شدّت تضعیف کرده و اباصلت را دروغ‏گو و جاعل حدیث معرفى کرده‏اند!
دیدگاه نخست :
اباصلت هروى، با این‏که از دیدگاه اهل سنّت، فردی سنّى‌مذهب با گرایش‏هاى شیعى معرفى شده است، نزد بزرگان اهل سنّت ـ از معاصرینش و بعد از آن ـ جایگاه ویژه‏اى داشته و دارد. از گزارش‏هاى تاریخى استفاده مى‏شود، اباصلت نزد بزرگان اهل سنّت، جایگاهى رفیع و شخصیتى والا دارد. او از دوستان نزدیک اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حنبل،[۱۹۰] عبدالرزاق صنعانى، یحیى بن مَعین، احمد بن سیار مَرْوزى شافعى،[۱۹۱] محمّد بن عبدالله‏‏ بن نُمیر[۱۹۲] و محمّد بن یعقوب فَسَوى بوده[۱۹۳] و جلسات علمى ـ حدیثى میان آن‏ها برگزار مى‏شد.
بزرگان و منصفین اهل سنّت، به دور از تعصّبات مذهبى و با علم به گرایش‏هاى شیعى اباصلت، جایگاه روایى و حدیثى وی را تقویت و توثیق کرده‏اند. بزرگان اهل سنت علاوه بر قبول روایات اباصلت، از وى هم حدیث نقل کرده‌اند و از وی با اوصافى مانند: حافظ، ثقه، مأمون، صدوق، ضابط، أدیب، فقیه، عالم و رحّال یاد نموده‏اند. برخی از این بزرگان عبارتند از: یحیى بن مَعین در مقاطع گوناگون،[۱۹۴] عِجْلى،[۱۹۵] ابوداود سجستانى،[۱۹۶] ابن شاهین،[۱۹۷] حاکم نیشابورى شافعى،[۱۹۸] حاکم حَسَکانى حنفى،[۱۹۹] ابویعلى قزوینى،[۲۰۰] مَزّى شافعى،[۲۰۱] محمّد بن محمّد جزرى شافعى،[۲۰۲] ابن حجر عسقلانى شافعى،[۲۰۳] ابن تغْرى حنفى،[۲۰۴] ابوالحسن کِنانى شافعى،[۲۰۵] ابوالحسن سِنْدى حنفى[۲۰۶] عِجْلونى شافعى.[۲۰۷]
دیدگاه دوم :
در این دیدگاه، شخصیت و جایگاه روایى اباصلت مقبول بوده و فقط از روایاتى که اباصلت نقل کرده، با عباراتی مانند «روی المناکیر» انتقاد شده است. منتقدین این گروه عبارتند از: ساجی بصری شافعی،[۲۰۸] نقاش حنبلی[۲۰۹] و ابونعیم اصفهانی شافعی.[۲۱۰]
باید بگوییم که این دیدگاه، هیچ لطمه‏اى به وثاقت، امانت و راست‏گویى اباصلت وارد نمى‏سازد؛ زیرا طبق مبناى رجالى اهل سنّت، نقل روایات فضایل، که از آن به روایات مناکیر و عجیب و غریب یاد مى‏شود، به تنهایى ضعف محسوب نمى‏شود و براى تضعیف باید دلایل دیگرى غیر از نقل روایات منکر اقامه شود.[۲۱۱]
دیدگاه سوم :
در این دیدگاه، شخصیت روایى اباصلت و روایات وى مورد انتقاد شدید گروهی از متعصبین اهل سنّت قرار گرفته و فقط به دلیل محبت اهل‏بیت علیهم السلم و نقل روایات فضایل از طُرق بزرگان اهل سنّت مورد بى‏مهرى، توهین و بدترین تهمت‏ها واقع شده است و با عبارات رکیک و غیرعلمی، سعی در تخریب وتضعیف شخصیت اباصلت وروایاتش دارند. مهم‌ترین افراد این گروه عبارت اند از: ابراهیم بن یعقوب جوزجانی،[۲۱۲] ابوحاتم رازی شافعی،[۲۱۳] ابوزرعه دمشقی حنبلی،[۲۱۴] نسایی شافعی،[۲۱۵] عقیلی مکی،[۲۱۶] ابن حبان بستی شافعی،[۲۱۷] ابن عدی جرجانی شافعی،[۲۱۸] دارقطنی شافعی،[۲۱۹] محمد بن طاهر مقدسی ظاهری،[۲۲۰] سمعانی شافعی،[۲۲۱] ابن جوزی حنبلی،[۲۲۲] ذهبی شافعی[۲۲۳] و ابن کثیر دمشقی سلفی.[۲۲۴]
در نقد این دیدگاه باید بگوییم :
اوّلاً: دیدگاه اوّل و دوم و توثیقات قدماى اهل حدیث (مانند یحیى بن مَعین و سایر بزرگان و منصفین اهل سنّت) درباره اباصلت، بهترین دلیل بر بى‏اعتبارى دیدگاه سوم است.
ثانیاً: تضعیف اباصلت توسط نسائى شافعى و دار قطنى شافعى، معلوم نیست؛ زیرا در کتب ضعفاى این دو، نام عبدالسلام بن صالح اباصلت هروى نیامده است.
ثالثاً: بر فرض صحّت انتساب تضعیف اباصلت به نسائى شافعى، باید گفت که تضعیفات نسائى شافعى، ابوحاتم رازى شافعى، ابن حبّان شافعى و یحیى بن مَعین ارزش رجالى ندارد؛ زیرا به تصریح علماى اهل سنّت، این گروه، از مُتعنّتین در جَرْح راویان هستند و به خاطر اندک دلیلى، راوى را از اعتبار ساقط مى‏کنند.[۲۲۵] این در حالى است که یحیى بن مَعین نیز جزو این گروه است، ولى اباصلت را توثیق کرده است. این توثیق نزد علماى رجال، ارزش علمى دارد؛ چون توثیق از سوى کسى که با اندک دلیلى، راوى را تضعیف مى‏کند، نشانه این است که هیچ ضعفى در راوى و به‌خصوص اباصلت وجود نداشته است.
رابعاً: مهم‌ترین اشکال این دیدگاه و دلیل تضعیف‏هاى اباصلت، مذهب و روایات نقل‌شده اوست. او را فقط به‌دلیل محبّت و دوستى اهل‏بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نقل روایات فضایل آنان ـ آن هم از طریق علماى بزرگ اهل سنّت، مانند عبدالرزاق صنعانى ـ تضعیف کرده و با عباراتى رکیک دشنام داده‏اند.
جوزجانى؛ ریشه تهمت ‏ها به اباصلت
از نظر تاریخى، ریشه این توهین‏ها و تضعیف‏هاى بى‏اساس، جوزجانى است. وى با تعصّب کورکورانه خود، نه فقط اباصلت، بلکه صدها راوی از اهل سنّت، که ناقل روایات فضایل اهل بیت علیهم السلم هستند را با عباراتى زشت و توهین‏آمیز تضعیف می‌کند و متأسفانه برخى نیز بدون فکر و بررسى، سخن او را با عبارتى دیگر تکرار می‌کنند. وی درباره اباصلت هروی می‌گوید:
ابوالصلت هروى بیرون از راه حق و منحرف از جاده میانه بوده است. از کسى که از یکى پیشوایان حدیث، براى من روایت نقل کرده شنیدم که او در مورد وى گفته است: او عین دروغ و از سرگین خر دجّال است و از قدیم به کثافات آلوده بوده است![۲۲۶]
اعتراف بزرگان اهل سنّت به ناصبی بودن جوزجانی
جوزجانى، نزد علماى بزرگ اهل سنّت، نه تنها جایگاهى ندارد، بلکه او را ناصبی می‌دانند و براى دیدگاه‏هاى او و پیروانش، هیچ ارزشى قائل نیستند. ابن عدی جرجانی شافعی، دارقطنى شافعى، ابن حبان بستی شافعی، ذهبى شافعى، ابن حجر عسقلانى شافعى و از معاصرین، غِمارى شافعى و حسن بن على سقّاف شافعى بر ناصبی بودن و بی‌اعتباری نظرات جوزجانی تاکید کرده‌اند.
ابن عَدى جرجانى شافعى مى‏نویسد: «وى در دمشق ساکن بود و بر فراز منبر سخن مى‏گفت و بسیار به مذهب و شیوه دمشقیان در دشمنى با على تمایل داشت.»[۲۲۷]
دارقطنى شافعى مى‏گوید: «در او انحرافى از على بود».[۲۲۸]
ابن حِبّان بُستى شافعى گفته است: « ابراهیم بن یعقوب جوزجانى مذهب حریزى داشت».[۲۲۹]
ابن حجر عسقلانى شافعى در توضیح سخن ابن حِبّان شافعى مى‏گوید: « حریزى… منسوب به حریز بن عثمان، فردى مشهور به دشمنى با اهل‏بیت است و ابن عدى این مطلب را تأیید مى‏کند».[۲۳۰]
ذهبى شافعى بعد از نقل سخن ابن عدى شافعى درباره جوزجانى ـ و در تأیید سخن وى ـ مى‏گوید: «مدت زمانى، روش دمشقیان دشمنى با اهل‏بیت علیهم السلم بوده است».[۲۳۱]
ابن حجر عسقلانى شافعى نیز بعد از نقل سخنان ابن حبّان شافعى، ابن عدى شافعى و دارقطنى شافعى درباره ناصبى بودن جوزجانى، کتاب جوزجانى را شاهدى بر این مدعا دانسته است و مى‏گوید: «کتاب او در مورد ضعفا، عقیده‏اش را روشن مى‏کند».[۲۳۲] جوزجانی در کتابش افرادى را که از یاران، دوست‌داران و یا راویان فضایل امام على علیه السلام باشند را به‌شدت تضعیف کرده و در بعضی موارد، کلمات توهین‏آمیزى درباره آنان به‌کار برده است. از این رو، ابن حجر عسقلانى شافعى تضعیفات او را نمى‏پذیرد و براى آن‏ها اعتبار و ارزشى قائل نیست.[۲۳۳]
ابن حجر، در جایى دیگر نیز به‌شدت از جوزجانى انتقاد مى‏کند و مى‏گوید :«جوزجانى ناصبى و منحرف از راه على بود؛ او با شیعیانى که عثمانى نبودند دشمن بوده است. شایسته نیست که قول یک بدعت‌گذار در مورد بدعتى شنیده شود».[۲۳۴]
عبدالعزیز غِمارى شافعى ـ با صراحت ـ جوزجانى را این‌گونه توصیف مى‏کند:
ابو اسحاق جوزجانى ناصبى و مشهور است؛ وى حملات و انتقادهاى ناجوانمردانه و بسیار زشت و توهین‏آمیزی در تضعیف و قدح پیشوایانی که به تشیع متصف شده‏اند، دارد؛ به‌گونه‏اى که درباره تمامى اهل کوفه چنین روشى را پیش گرفته و سخنان زشت و توهین‏آمیزی درباره آنان به‌کار برده و روایات آنان را مردود شمرده است؛ این روش [افراطى و تند] جوزجانى که مختص خود اوست، به‌گونه‏اى است که نزد علما [اهل سنت] هیچ اعتبارى نداشته است و آنان تصریح مى‏کنند که به تضعیفات جوزجانى درباره اهل کوفه و یا کسانى که گرایش‌هاى شیعى دارند، هیچ توجهى نمى‏شود.[۲۳۵]
حسن بن على سَقّاف شافعى نیز مى‏گوید:
«جوزجانى از گذشتگان پست و فرومایه است؛ او از منحرفین از [ راه ] حق است؛ مردم را [بى‏جهت] به انحراف و کجى متهم مى‏کند؛ خداوند صورتش را سیاه کند. او کسى است که به صحابه برگزیده فحش و ناسزار مى‏گوید و به مجرمین و منحرفین تمایل دارد!».[۲۳۶]
برای جمع‌بندی سخنان بزرگان اهل سنّت موارد زیر را متذکر می‌شویم:
۱ـ جرح و تعدیل و تضعیفات جوزجانى ـ به‌ویژه درباره دوستداران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و راویان فضایل آن حضرت، اعتبار و ارزشى ندارد.
۲ـ روایاتى که اباصلت در فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‏بیت علیهم السلم نقل کرده است، بزرگان اهل سنّت و در رأس آن‏ها یحیى بن مَعین، تأیید و در مقاطع گوناگون، روایات اباصلت را از طریق دیگر نیز نقل کرده‏اند تا صحت آن‌ها براى دیگران آشکار گردد.
۳ـ اگر بنا باشد صِرفاً به‌جهت نقل روایات فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‏بیت علیهم السلم راوى را ـ آن هم با روش جوزجانی ـ تضعیف کنیم و روایت را کنار نهیم، باید عده فراوانى از راویان و روایت‏هاى بسیارى از صحابه و تابعین را کنار بگذاریم و به‌تعبیر ذهبى شافعى: «اگر احادیث شیعیان و دوستداران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را کنار بگذاریم بخش عظیمى از آثار و احادیث نبوی صلی الله علیه آله وسلم از بین مى‏رود و این تباهى آشکارى است».[۲۳۷]
۴ـ دو حدیث حصن و ایمان ـ که اباصلت از امام رضا علیه السلام و آن حضرت از پدرانش تا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است ـ طریق‏هاى دیگرى نیز دارند که حاکى از صحت و قوت راوى و روایت است؛ چنان‌چه گذشت.
۵ ـ تأییدات بزرگان اهل سنّت در مورد اباصلت هروى و اصل روایت و فراتر از آن، شفابخش دانستن اِسناد سلسله الذهب و از آن بالاتر تجربه کردن و شفا یافتن به برکت این اِسناد، جایى براى سخن مخالف و توهّم ضعف روایت یا راوى باقى نمى‏گذارد.[۲۳۸]
یگانگى روایت حصن و ایمان
پرسش این است که آیا در جریان ورود تاریخی امام رضا علیه السلام به نیشابور، حدیث حِصن از آن حضرت صادر شده است یا حدیث ایمان؟ و آیا هرکدام از این دو حدیث، در مقاطع مختلفی از امام رضا علیه السلام صادر شده‌اند؟ ابن حجر هیثمى شافعى با تردید می‌گوید: «حدیث حصن و ایمان در دو مقطع جداگانه صادر شده‌اند».[۲۳۹]
اولاً در این‌که این دو روایت از امام رضا علیه السلام صادر شده‌اند، هیچ شک و شبهه‏اى نیست؛ ثانیاً در یکى بودن حدیث حصن و ایمان و صدور آن در جریان ورود تاریخی امام به نیشابور، هیچ دلیلى وجود ندارد؛ ثالثاً قراین و شواهد، صدور حدیث حصن در نیشابور را تأیید مى‏کنند.
در مجموع شاید بتوان گفت که حدیث حصن هنگام ورود امام رضا علیه السلام به نیشابور و حدیث ایمان هنگام خروج از نیشابور صادر شده است.[۲۴۰]
اهل سنت نیشابور و جریان ورود امام علیه السلام به آن دیار
پس از بررسی های سندی حدیث سلسله الذهب در منابع اهل سنت و تبیین نگاه آنان به این حدیث، توجه به دو نکته بسیار ضروری است:
الف) مواضع مردم وعلمای اهل سنت آن دیار هنگام ورود امام به نیشابور؛
ب) شناخت جایگاه علمایی که به استقبال امام رضا علیه السلام آمده بودند.
مواضع مردم وعلمای اهل سنت
تفصیل جریان ورود امام رضا علیه السلام به نیشابور و واکنش‌های مردم وعلمای اهل سنت آن دیار را به ترتیب، واقدی،[۲۴۱] ابن جوزی حنبلی[۲۴۲] و حاکم نیشابوری شافعی[۲۴۳] گزارش کرده‌اند؛ نکاتی که در پی می‌آیند، برگرفته از همین گزارش‌هاست و در دو بخش به ‌آن‌ها می‌پردازیم:
الف ) واکنش مردم در برابر امام رضا علیه السلام :
۱ ـ استقبال با شکوه و بى‏نظیر مردم هنگام ورود امام؛
۲ ـ ناله و فریاد و بى‏قرارى مردم؛
۳ ـ به خاک افتادن گروهى از مردم؛
۴ ـ بوسیدن جاى پاى مرکب امام رضا علیه السلام .
ب) واکنش علماى نامى اهل سنّت در برابر امام رضا علیه السلام :
۱ـ تبرّک جستن علما به امام علیه السلام ؛
۲ ـ استقبال علماى نامدار اهل سنّت به همراه شاگردان و سایر دانشوران از امام علیه السلام ؛
۳ ـ التماس و گریه و زارى علماى اهل سنّت به پیشگاه امام علیه السلام براى نمایاندن چهره مبارکش از کجاوه؛
۴ ـ التماس و گریه و زارى علماى اهل‏سنّت به امام علیه السلام براى نقل حدیثى از اجداد طاهرینش؛
۵ ـ حضور ده یا بیست و یا سى هزار تن از خبرنگاران و گزارش‏گران این جریان؛
۶ ـ سبقت گرفتن و چنگ زدن علماى نامى اهل سنّت به مرکب امام علیه السلام .
شناخت جایگاه علماى اهل سنت آن دیار
شناخت جایگاه علمایی که به استقبال امام رضا علیه السلام آمدند، جلوه‌ای دیگر از عمق و عظمت جریان ورود آن حضرت به نیشابور و حدیث سلسله الذهب را نشان خواهد داد. در گزارش‌های تاریخی یادشده، اسامی علمایی مانند یحیی بن یحیی، احمد بن حرب، اسحاق بن راهویه، محمد بن اسلم طوسی، محمد بن رافع و ابوزرعه رازی آمده است؛ در گزارش‌های یادشده نام این بزرگان در حالت‌هایی چون «تبرک جستن به امام» و «التماس و گریه و زاری به آن حضرت برای نقل حدیث» ثبت شده است. اکنون به جایگاه آنان نزد اهل سنت می‌پردازیم:
ابو زکریا یحیى بن یحیى تمیمى مِنْقَرى نیشابورى(۲۲۶ق): اهل سنت از او به شیخ الاسلام، عالم خراسان، پیشوای مردم، امین و حجت تعبیر کرده‌اند.[۲۴۴]
ابو عبدالله‏‏ احمد بن حرب بن فیروز نیشابورى (۲۳۴ق): او پیشوا و اسوه اهل حدیث، رهبر دینى نیشابور و از فقها و بزرگ عابدان و فردى کم‏نظیر بوده است.[۲۴۵]
ابو یعقوب اسحاق بن راهوَیه مَرْوَزى(۲۳۸ق): او از پیشوایان اهل سنّت و علماى دینى است که به تعبیر اهل سنت، حدیث، فقه، راست‏گویى و پرهیزکارى در وى جمع شده است.[۲۴۶]
ابوالحسن محمّد بن اَسلَم کِندى طوسى(۲۴۲ق): او از شخصیت‏هاى مورد اعتماد و از حُفّاظ بوده و در علم و دانش، همانند احمد بن حنبل است.[۲۴۷]
ابوعبدالله‏‏ محمّد بن رافع قُشَیرى حنبلى(۲۴۵ق): او در دوران خویش، بزرگ خراسان و مورد اعتماد و راست‏گو بوده و از او به الگو، حجت، حافظ وبازمانده بزرگان یاد شده است.[۲۴۸]
ابو زُرعه عبیدالله‏‏ بن عبدالکریم رازى قُرَشى مخزومى حنبلى(۲۶۱ق): وی امام اهل حدیث خراسان و فردى مورد اعتماد و بزرگ است که از او به سید الحفاظ یاد کرده‌اند.[۲۴۹]
نتیجه :
با توجه به آن‌چه گذشت و کثرت طرق و اسانید مجموع حدیث سلسله الذهب (حصن و ایمان) در منابع اهل سنت، می‌توان نتایج زیر را ادعا کرد:
۱ـ تواتر تاریخی ـ حدیثی این دو حدیث در منابع اهل سنت؛
۲ـ مستفیض بودن حدیث حصن و تواتر حدیث ایمان در منابع اهل سنت.
لذا سخنان کسانی که سعی در خبر واحد جلوه دادن حدیث سلسله الذهب و انحصار نقل آن در اباصلت هروی دارند، دور از واقع است.

 


پی نوشت ها :
[۲]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، ۲/۱۹۹٫
[۳]. طباطبایی، «حدیث سلسله الذهب»، فصلنامه تخصصی علوم حدیث، ش۲٫
[۴]. خنجی اصفهانی حنفی، وسیله الخادم إلی المخدوم، ۳۴۵٫
[۵]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، ۳۴۴؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، ۲/۲۹۵؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاول، ۱۱۵٫
[۶]. خنجی اصفهانی حنفی، وسیله الخادم إلی المخدوم، ۲۲۹٫
[۷]. سمعانی شافعی، الأنساب، ۳/۷۴ ـ ۷۵٫
[۸]. رافعی شافعی، التدوین فی أخبار قزوین، ۱/۴۷۰ و ۲/ ۳۰۶ و ۴۰۷٫
[۹]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، ۱/۴۰٫
[۱۰]. ابن حبان شافعی، کتاب المجروحین، ۲/۱۰۶؛ همو، کتاب الثقات، ۸/۴۵۶٫
[۱۱]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳و۲۴۴٫
[۱۲]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، ۲/۱۸۹؛ زبیدی حنفی، إتحاف ساده المتقین، ۳/۱۴۷٫
[۱۳]. سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۴]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۱۵]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، ۶/۱۲۵؛ سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۶]. قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ۳/۱۲۲ ـ ۱۲۳ و ۱۶۸٫
[۱۷]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، ۶/۱۲۵؛ سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۸]. همان.
[۱۹]. همان.
[۲۰]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاول، ۱۱۵٫
[۲۱]. ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر، ۵۱/۲۵۳، ح۱۱۴۷۳؛ متقی هندی، کنزالعمال، ۱/۵۲٫
[۲۲]. رافعی شافعی، التدوین فی أخبار قزوین، ۲/۲۱۳٫
[۲۳]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، ۲/۳۲۳٫
[۲۴]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ سمهودی شافعی، جواهرالعقدین، ۳۴۴؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول و آثار الاُول، ۱۱۵؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ ـ ۴۹۰٫
[۲۵]. سیوطی شافعی، الجامع الصغیر، ۳۷۶؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹٫
[۲۶] . کتاب الألقاب شیرازی متأسفانه در دسترس نیست و به گفت برخى، نسخه خطى این کتاب موجود است (ر.ک: تاریخ التراث العربی، ۱/۳۷۶؛ سیر أعلام النبلاء، ۱۷/۲۴۲). مختصر این کتاب نیز به صورت خطى وجود دارد (ر.ک: الفهرس الشامل للتراث العربى الاسلامى المخطوط، الحدیث النبوى الشریف و علومه و رجاله، ۱/۶۳ و ۲۳۳).
[۲۷]. ابو نُعَیم اصفهانى، حلیه الأولیاء، ۳/۱۹۱ ـ ۱۹۲٫
[۲۸]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، ۲/۳۲۳٫
[۲۹]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، ۱/۱۵٫
[۳۰]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، ۳/۲۱۱ و ۵/۳۵۱٫
[۳۱]. زمخشرى، ربیع الأبرار، ۲/۳۸۵٫
[۳۲]. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ۵۱/۲۵۲ ـ ۲۵۳٫
[۳۳]. ابن جوزى حنبلی، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۳۴]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القریشیین، ۱۳۳٫
[۳۵]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، ۲/۲۱۳٫
[۳۶]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۳۷]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ۲۰/۲۹۳٫
[۳۸]. جُوینى، فرائد السمطین، ۲/۱۸۹٫
[۳۹]. ذهبى، سیر أعلام النبلاء، ۹/۳۹۰٫
[۴۰]. زَرَندى، معارج الوصول، ۱۶۵ ـ ۱۶۶٫
[۴۱]. خلیفه نیشابورى، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲٫
[۴۲]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۶۸٫
[۴۳]. عسقلانى، تقریب التهذیب، ۷/۳۳۹٫
[۴۴]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۲ و ۲۴۳٫
[۴۵]. سیوطی، الجامع الصغیر، ۳۷۶٫
[۴۶]. سمهودی، جواهر العقدین، ۳۴۲ و ۳۴۳٫
[۴۷]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، ۲۲۷ و ۳۴۳ ـ ۳۴۵٫
[۴۸]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه،۲/۵۹۴ و ۵۹۵
[۴۹]. متقی هندی، کنزالعمال، ۱/۵۲٫
[۵۰]. قرمانی، أخبار الدول و آثار الاُول، ۱۱۵٫
[۵۱]. مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ و۴۹۰٫
[۵۲]. نابلسی، أسرار الشیعه، ۲۲۳ و۲۲۴٫
[۵۳]. بدخشی، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا، ص۱۷۹٫
[۵۴]. زبیدی، إتحاف الساده المتقین، ۳/۱۴۷٫
[۵۵]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۲۲ ـ ۱۲۳ و ۱۶۸٫
[۵۶]. شبلنجی، نورالأبصار، ۲۳۶٫
[۵۷]. افندی، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، ۱۵۷ ـ ۱۵۹٫
[۵۸]. هاشمى، مناقب أهل بیت علیهم السلم از دیدگاه اهل سنت، ۲۰۲٫
[۵۹]. تابعى، الإعتصام بحبل الإسلام، ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
[۶۰]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۴۳۹ ـ ۴۴۰٫
[۶۱]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، ۲/۱۸۹٫
[۶۲]. زبیدی، إتحاف الساده المتقین، ۳/۱۴۷٫
[۶۳]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۲۲ ـ ۱۲۳ و ۱۶۸٫
[۶۴]. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ۵۱/۲۵۳٫
[۶۵]. رافعی قزوینی، التدوین فی أخبار قزوین، ۲/۲۱۳٫
[۶۶]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، ۲/۳۲۳٫
[۶۷]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۶۸]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، ۳۴۴؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه،۲/۵۹۵؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاُول، ۱۱۵ ؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ ـ ۴۹۰٫
[۶۹]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۷۰]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۷۱]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۷۲]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۶۸٫
[۷۳]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۷۴]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۴ و ۵۹۵٫
[۷۵]. شبلنجی، نورالأبصار، ۲۳۶
[۷۶]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، ۱/۱۵٫
[۷۷]. تابعى، الإعتصام، ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
[۷۸]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، ۴/۷۹٫
[۷۹]. ابو نُعَیم اصفهانى، تاریخ اصفهان، ۳/۱۹۱ ـ ۱۹۲٫
[۸۰]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، ۳۴۴؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاُول، ۱۱۵؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ ـ ۴۹۰٫
[۸۱]. شرح حدیث سلسله الذهب؛ این کتاب خطى بوده و نسخه آن در کتابخانه محمدیه هند است (ر .ک: طباطبایی، سید عبدالعزیز، أهل البیت علیهم السلم فی المکتبه العربیه، ۲۳۷).
[۸۲]. مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ ـ ۴۹۰٫
[۸۳]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، ۴/۷۹٫
[۸۴]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، ۱۳۳٫
[۸۵]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵ .
[۸۶]. زَرَندى، معارج الوصول، ۱۶۶٫
[۸۷]. سیوطی، الجامع الصغیر، ۳۷۶٫
[۸۸]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، ۲۲۹٫
[۸۹]. همان، ۳۴۲٫
[۹۰]. واسعی یمانی، مسند الإمام زید، ۴۳۹ ـ ۴۴۰٫
[۹۱]. خُنْجى اصفهانى، مهمان‌خانه بخارا، ۳۴۲٫
[۹۲]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، ۲۲۹٫
[۹۳]. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ۴/۷۷٫
[۹۴]. سمهودی شافعی، جواهر العقدین، ۳۴۶ و ۳۴۷٫
[۹۵]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ۱/۲۵؛ عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، ۱/۲۲٫
[۹۶]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۹۷]. همان؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۹۸]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶٫
[۹۹]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۰۰]. بیهقی شافعی، شعب الإیمان، ۱/۴۸، همو، الإعتقاد والهدایه، ۱۸۰٫
[۱۰۱]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۰۲]. زَرَندى حنفی، معارج الوصول، ۱۶۴٫
[۱۰۳]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ۱/۲۵٫
[۱۰۴]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶٫
[۱۰۵]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ۲/۳۴۲٫
[۱۰۶]. همان، ۱/۱۹۸٫
[۱۰۷]. ابوالوفاء حلبی، الکشف الحثیث، ۴۹ و۲۲۰٫
[۱۰۸]. دولابی، الکنی والأسماء، ۱/ ۴۷۸ـ ۴۷۹٫
[۱۰۹]. آجرى، الأربعین حدیثا، ۴۷٫
[۱۱۰]. طبرانى، المعجم الأوسط، ۴/۳۶۳ و ۶/۲۲۲٫
[۱۱۱]. دارقطنى، المؤتلف والمختلف، ۲/۱۱۱۵٫
[۱۱۲]. سیوطی شافعی، الدر المنثور، ۶/۱۰۰٫
[۱۱۳]. آبی، نثر الدرر، ۱/۳۶۲٫
[۱۱۴]. ابونُعَیم اصفهانى، تاریخ اصفهان، ۱/۱۷۴٫
[۱۱۵]. بیهقی، شعب الإیمان، ۱/۴۸ و۴۷٫
[۱۱۶]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۱/۲۵۵ ـ ۲۵۶، ۹/۳۸۵ ـ ۳۸۶ و ۱۱/۴۷٫
[۱۱۷]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، ۱/۱۳، ۱۴ و ۱۵٫
[۱۱۸] . شرح حدیث سلسله الذهب؛ همان گونه که گذشت این کتاب خطى است.
[۱۱۹]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، ۱/۱۴۸٫
[۱۲۰]. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ۴۶/۱۲۶ ـ ۱۲۷٫
[۱۲۱]. ابن جوزى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۱۲۲]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، ۱۳۳٫
[۱۲۳]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، ۱/۱۶۷، ۱۶۸ و ۴۶۲٫
[۱۲۴]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۲۵]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۹/۵۱٫
[۱۲۶]. موصلی، النعیم المقیم، ۳۹۴٫
[۱۲۷]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ۱۸/۱۵۹٫
[۱۲۸]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶٫
[۱۲۹]. ذهبی، ۱۴۲۵، ۶/۹۲٫
[۱۳۰]. زَرَندى، معارج الوصول، ۱۶۳٫
[۱۳۱]. صَفَدى، الوافی بالوفیات، ۲۲/۲۵۰٫
[۱۳۲]. جَزَرى، أسنی المطالب، ۱۲۲ – ۱۲۶٫
[۱۳۳]. عسقلانى، تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۶٫
[۱۳۴]. صفورى، نزهه المجالس، ۱/ ۲۳٫
[۱۳۵]. سمهودی، جواهر العقدین، ۳۴۵ و ۳۴۶٫
[۱۳۶]. سیوطی، الجامع الصغیر، ۱۸۵؛ همو، الدر المنثور، ۶/۱۰۰٫
[۱۳۷]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵٫
[۱۳۸]. متقى هندى، کنزالعمال، ۱/۲۷۳ ـ ۲۷۴٫
[۱۳۹]. مناوی، فیض القدیر، ۳/۱۸۵٫
[۱۴۰]. بدخشی، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا، ۱۸۰٫
[۱۴۱]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۲۳ ـ ۱۲۴٫
[۱۴۲]. حفصی، جامع الشمل، ۱/۳۰٫
[۱۴۳]. هاشمی، مناقب اهل بیت علیهم السلم از دیدگاه اهل سنت، ۲۰۲٫
[۱۴۴]. واسعی، مسند الإمام زید، ۴۴۳٫
[۱۴۵]. طبرانی، المعجم الأوسط، ۴/۳۶۴٫
[۱۴۶]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، ۱/۱۶۷، ۱۶۸ و ۴۶۲٫
[۱۴۷]. دارقطنی، المؤتلف والمختلف، ۲/۱۱۱۵٫
[۱۴۸]. هر سه مورد در: مزی شافعی، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶٫
[۱۴۹]. بیهقی، شعب الإیمان، ۱/۴۸؛ همو، الإعتقاد والهدایه، ۱۸۰٫
[۱۵۰]. هر سه مورد در: ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ۲/۳۴۲٫
[۱۵۱]. همان، ۱/۱۹۸٫
[۱۵۲]. ابوالوفاء حلبی، الکشف الحثیث، ۴۹ و۲۲۰٫
[۱۵۳]. هر سه مورد در: ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۵۴]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۱۵۵]. زَرَندى، معارج الوصول، ۱۶۴٫
[۱۵۶]. ر.ک: مزی شافعی، تهذیب الکمال، ۱۱/۴۶۵؛ همو، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶؛ جزری شافعی، أسنی المطالب، ۱۲۶؛ سیوطی شافعی، اللئالی المصنوعه، ۱/۳۸؛ کنانی شافعی، تنزیه الشریعه المرفوعه، ۱/۱۵۲٫
[۱۵۷]. زَرَندى، معارج الوصول، ۱۶۴٫
[۱۵۸]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۵/۴۱۸ و۴۱۹٫
[۱۵۹]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ۱/۲۵٫
[۱۶۰]. صفورى شافعی، نزهه المجالس، ۱/۲۳٫
[۱۶۱]. سمهودی، جواهر العقدین، ۳۴۵؛ ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵٫
[۱۶۲]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ۱/۲۵٫
[۱۶۳]. آبی، نثر الدرر، ۱/۳۶۲٫
[۱۶۴]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، ۴/۷۹٫
[۱۶۵]. آجری، الأربعین حدیثا، ۴۷٫
[۱۶۶]. دارقطنی، المؤتلف والمختلف، ۲/۱۱۱۵٫
[۱۶۷]. آبی، نثر الدرر، ۱/۳۶۲٫
[۱۶۸]. ابونعیم اصفهانی، تاریخ اصفهان، ۱/۱۷۳و ۱۷۴٫
[۱۶۹]. بیهقی، شعب الإیمان، ۱/ ۴۸ و۴۷٫
[۱۷۰]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، ۱/۱۳٫
[۱۷۱]. شرح حدیث سلسله الذهب؛ این کتاب خطّى است که به آن در صفحات قبل اشاره شد.
[۱۷۲]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، ۴/۷۹٫
[۱۷۳]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، ۱۳۳٫
[۱۷۴]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۱۷۵]. مزی شافعی، تهذیب الکمال، ۱۱/ ۴۶۵٫
[۱۷۶]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، ۷/۳۶۶٫
[۱۷۷]. جزری شافعی، أسنی المطالب، ۱۲۶٫
[۱۷۸]. صفورى شافعی، نزهه المجالس، ۱/۲۳٫
[۱۷۹]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، ۱/۵۲٫
[۱۸۰]. سیوطی، اللئالی المصنوعه، ۱/ ۳۷و۳۸٫
[۱۸۱]. کنانی شافعی، تنزیه الشریعه المرفوعه، ۱/۱۵۲٫
[۱۸۲]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، ۱/۵۲٫
[۱۸۳]. عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، ۱/۲۲٫
[۱۸۴]. قندوزی، ینابیع الموده، ۳/۱۲۳ ـ ۱۲۴٫
[۱۸۵]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ۱/۲۵٫
[۱۸۶]. ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، ۱۰۸، ش۱۴۰ پاورقی.
[۱۸۷]. بوصیری، مصباح الزجاجه، ۱/۱۲۱ ـ ۱۲۲٫
[۱۸۸]. معروف عواد، تحقیق و تعلیق سنن ابن ماجه، ۱/۸۹ ـ ۹۰٫
[۱۸۹]. البانی، ضعیف سنن ابن ماجه، ۶ ـ ۷؛ همو، ضعیف الجامع الصغیر و زیادته، ۳۳۹٫
[۱۹۰]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۵/ ۴۱۸ و ۴۱۹٫
[۱۹۱]. همان، ۱۱/ ۴۷٫
[۱۹۲]. یحیی بن معین، معرفه الرجال، ۱/۷۹٫
[۱۹۳]. فسوی، المعرفه والتاریخ، ۳/۷۷٫
[۱۹۴]. یحیی بن معین، معرفه الرجال، ۱/۷۹؛ مزی شافعی، تهذیب الکمال، ۱۱/۴۶۵٫
[۱۹۵]. عجلی، تاریخ الثقات، ۳۰۳٫
[۱۹۶]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۷٫
[۱۹۷]. ابن شاهین، تاریخ أسماء الثقات، ۲۲۷٫
[۱۹۸]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۳۷؛ عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۷٫ گفتنى است، ابن حجر عسقلانى شافعى، به حاکم نیشابورى شافعى نسبت مى‏دهد که درباره اباصلت چنین گفته است: «روى المناکیر» (ر.ک: تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۷). بر فرض صحّت انتساب این سخن به حاکم، باید گفت که این حرف، هیچ تعارضى با کلام حاکم ـ که اباصلت را ثقه و امین معرفى کرده ـ ندارد؛ زیرا طبق مبانى اهل سنّت، نقل روایات منکَر، به‌تنهایى لطمه‏اى به راوى وارد نمى‏سازد (ر.ک: لکنوى حنفى، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ۹۸).
[۱۹۹]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ۱/ ۱۰۵٫
[۲۰۰]. ابویعلی قزوینی، الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، ۳۳۵٫
[۲۰۱]. مزی شافعی، تهذیب الکمال، ۱۱/۴۶۵٫
[۲۰۲]. جزری شافعی، أسنی المطالب، ۱۲۲ ـ ۱۲۶ .
[۲۰۳]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۷؛ همو، تقریب التهذیب، ۱/۵۰۶٫
[۲۰۴]. ابن تغری، النجوم الزاهره، ۲/۳۴۴٫
[۲۰۵]. کنانی، تنزیه الشریعه المرفوعه، ۱/۱۵۲٫
[۲۰۶]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، ۱/۵۲٫
[۲۰۷]. عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، ۱/۲۲٫
[۲۰۸]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۱۱/۵۱٫
[۲۰۹]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۶/۲۸۶٫
[۲۱۰]. ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، ۱۰۸٫
[۲۱۱]. لکنوی حنفی، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ۹۸٫
[۲۱۲]. جوزجانی، أحوال الرجال، ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
[۲۱۳]. ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ۶/ ۴۸٫
[۲۱۴]. همان.
[۲۱۵]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۱۱/۵۱٫ گفتنی است در کتاب الضعفاء والمتروکین ـ اثر نسایی ـ چنین مطلبى نیامده است و دیگران به وى چنین نسبتى داده‏اند.
[۲۱۶]. عقیلی، کتاب الضعفاء الکبیر، ۳/۷۰ ـ ۷۱٫
[۲۱۷]. ابن حبان، کتاب المجروحین، ۸/۴۵۶؛ همو، کتاب الثقات، ۲/۱۵۱٫
[۲۱۸]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ۵/۳۳۱ ـ ۳۳۲٫
[۲۱۹]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ۱۱/۵۱٫
[۲۲۰]. مغلطای حنفی، إکمال تهذیب الکمال، ۸/۲۷۴٫
[۲۲۱]. سمعانی، الأنساب، ۵/۶۳۷٫
[۲۲۲]. ابن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، ۲/۱۰۶٫
[۲۲۳]. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۱۱/۴۴۶ ـ ۴۴۸ ؛ همو، میزان الإعتدال، ۲/۶۱۶؛ همو، دیوان الضعفاء المتروکین، ۲/۱۱۲؛ همو، المقتنی فی سرد الکنی، ۱/۳۸۲٫
[۲۲۴]. ابن کثیر، البدایه والنهایه، ۱۰/۳۲۹٫
[۲۲۵]. لکنوی حنفی، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ۱۱۷ ـ ۱۲۲٫
[۲۲۶]. جوزجانی، أحوال الرجال، ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
[۲۲۷]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ۱/۳۱۰٫
[۲۲۸]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۱/۱۵۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ۲/۱۸۳٫
[۲۲۹]. ابن حبان، کتاب الثقات، ۸/۸۱٫
[۲۳۰]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۱/۱۵۹٫
[۲۳۱]. ذهبی، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، ۱/۷۶٫
[۲۳۲]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، ۱/۱۵۹٫
[۲۳۳]. همان، ۱/۸۱٫
[۲۳۴]. عسقلانی، هدی الساری، ۴۱۰٫
[۲۳۵]. غماری شافعی، بیان نکث الناکث المعتدی، ۵۴٫
[۲۳۶]. محمد بن عقیل شافعی، العتب الجمیل، ۱۲۲٫
[۲۳۷]. ذهبی، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، ۱/۵٫
[۲۳۸]. برای بحث تفصیلی درباره «مذهب اباصلت هروی وجایگاه روایی او از دیدگاه فریقین» ر.ک: طبسی، حدیث سلسله الذهب از دیدگاه اهل سنت، ۱۰۱ـ ۱۳۶؛ و نیز مقالات «جایگاه روایی اباصلت هروی از دیدگاه فریقین» و «مذهب اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله تخصصی مذاهب وفرق اسلامی، ش۳۳ و۳۰٫
[۲۳۹]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵٫
[۲۴۰]. طبق نظر برخى از محققین تاریخ، اولاً حدیث سلسله الذهب هنگام خروج امام رضا علیه السلام از نیشابور صادر شده است؛ ثانیاً محتواى آن حدیث حصن بوده است، نه حدیث ایمان (ر.ک: یوسفى غروى، موسوعه التاریخ الاسلامى، ۷/۴۷۰). اما نصوص تاریخی، صدور حدیث سلسله الذهب هنگام ورود امام به نیشابور را تأیید می کنند.
[۲۴۱]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، ۳۱۵٫
[۲۴۲]. ابن جوزى، المنتظم، ۶/۱۲۵٫
[۲۴۳]. خلیفه نیشابوری شافعی، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، ۱۳۱و۱۳۲؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ۲۴۳؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، ۳۴۴؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، ۲/۵۹۵؛ قرمانی، أخبار الدول وآثار الاُول، ۱۱۵؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، ۴/۴۸۹ ـ ۴۹۰ .
[۲۴۴]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، ۱۰/۵۱۲٫
[۲۴۵]. همان، ۱۱/۳۲ـ۳۴٫
[۲۴۶]. سیوطی شافعی، طبقات الحفاظ، ۱۹۱ـ۱۹۲٫
[۲۴۷]. همان، ۲۳۸٫
[۲۴۸]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، ۱۲/۲۱۴؛ صفدی شافعی، الوافی بالوفیات، ۳۷/۶۸٫
[۲۴۹]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، ۱۳/۷۵؛ سیوطی شافعی، طبقات الحفاظ، ۲۵۴٫

 

فهرست منابع :
آبى، ابوسعد منصور بن حسین، نثر الدُّرَر، مصر، هیئه المصریه العامه للکتاب، بى‏تا .
آجرى شافعى، ابوبکر محمّد بن حسین، الأربعین حدیثا، چاپ اول، کویت، مکتبه المعلاّ، ۱۴۰۸ق.
ابن ابى الحدید معتزلى شافعى، عبد الحمید بن هبه الله‏، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، بیروت، داراحیاء المعرفه، ۱۳۸۵ق.
ابن ابى حاتم رازى شافعى، ابو محمّد عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، چاپ اول، بیروت، دار الفکر، بى‏تا .
ابن تَغْرى بَرْدى اتابکى حنفى، جمال الدین ابومحاسن یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق.
ابن جوزى حنبلى، ابوالفرج عبدالرحمن، المنتظم فی تواریخ الملوک و الاُمَم، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ اول، بغداد، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۶ق.
ابن حِبّان بُسْتى شافعى، ابو حاتم محمّد بن حبان بن احمد، کتاب الثقات، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۳۹۳ق.
، کتاب المجروحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۲ق.
ابن حجر عسقلانى شافعى، احمد بن على، تقریب التهذیب، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۹۵ق.
، تهذیب التهذیب، چاپ اول، بیروت، چاپارالفکر، ۱۴۰۴ق.
، هَدْىُ السارى معروف به مقدمه فتح البارى، چاپ اول، قاهره، دارالرّیان للتراث، ۱۴۰۷ق
ابن حجر هیثمى شافعى، احمد بن محمّد بن محمّد بن على، الصواعق المُحْرقه، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۷ق.
ابن خلّکان شافعى، محمّد بن ابى‏بکر، وفیات الأعیان و أنـباء أبناء الزمان، چاپ اول، بیروت، دار صادر، ۱۳۹۸ق.
ابن شاهین، ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان، تاریخ أسماء الثقات، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۶ق.
ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمّه فی معرفه أحوال الأئمّه علیهم السلام ، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۹ق.
ابن عدى جرجانى شافعى، ابو احمد عبدالله‏، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سوم، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
ابن عساکر شافعى، على بن حسین بن هبه الله‏، تاریخ دمشق الکبیر،چاپ اول، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۱ق.
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى، موفق الدین ابو محمّد عبدالله‏‏ بن احمد بن محمّد، التبیین فی أنساب القرشیین، چاپ دوم، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۸ق.
ابن کثیر دمشقى شافعى، ابو الفداء، البدایه و النهایه، چاپ پنجم، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۹ق.
ابن ماجه قزوینى، ابوعبدالله‏‏ محمّد بن یزید، سنن ابن ماجه، بیروت، دارالفکر، بى‏تا.
ابن منظور افریقى، محمّد بن مکرّم، مختصر تاریخ دمشق، چاپ اول، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.
ابو نُعیم اصفهانى شافعى، احمد بن عبدالله‏‏، تاریخ اصفهان، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلیمه، ۱۴۱۱۰ق.
، حِلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۶ق.
، کتاب الضعفاء، چاپ اول، مغرب، دارالثقافه، ۱۴۰۵ق.
ابوالوفاء حلبى طرابلسى، ابراهیم بن محمّد بن سبط ابن عجمى، الکشف الحثیث، چاپ اول، بیروت، عالم الکتب ومکتبه النهضه العربیه، ۱۴۰۷ق.
ابویعلی قزوینى، خلیل بن عبدالله‏‏ خلیلى، الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق.
اَفندى شافعى، قاضى بهجت، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمّد علیهم‏السلام، مترجم میرزا مهدى ادیب، چاپ دوم، تهران، بنیاد بعثت، ۱۳۷۶ش.
اَلْبانى حنبلى، محمّدناصرالدین، ضعیف الجامع الصغیر و زیادته، چاپ۳، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۴۱۰ق.
، ضعیف سنن ابن ماجه، چاپ اول، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۴۰۸ق.
بدخشى حنفى، میرزا محمّد خان، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا علیهم السلام ، نسخه خطى در کتابخانه آیت الله‏‏ العظمى مرعشى نجفى رحمه‏الله، قم.
بُوصِیرى قاهرى شافعى، شهاب‏الدین احمد بن ابى بکر، مصباح الزجاجه فی زوائد ابن ماجه، تحقیق ، عوض بن احمد شهرى، چاپ اول، مدینه منوره، جامعه الاسلامیّه، ۱۴۲۵ق.
بیهقى شافعى، احمد بن حسین، الاعتقاد والهدایه إلى سبیل الرشاد، چاپ اول، بیروت، دارالوفاق الجدیده، ۱۴۰۱ق.
، شُعَب الإیمان، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.
تابعى شافعى، شیخ احمد، الإعتصام بحبل الإسلام، چاپ اول، قاهره، مطبعه السعاده، ۱۳۲۷ق.
جَزَرى شافعى، ابوالخیر شمس‏الدین محمّد بن محمّد بن محمّد، أسنى المطالب فی مناقب سیدنا علی بن ابیطالب کرّم الله‏‏ وجهه، مکتبه الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان، بی نا، بی تا.
جمعى از نویسندگان، الفهرست الشامل للتراث العربی الاسلامی المخطوط، ( الحدیث النبوی الشریف وعلومه ورجاله )، تحقیق و نشر، مؤسسه آل‏البیت للفکر الاسلامی، اردن، بی نا، ۱۴۲۶ق.
جوزجانى ناصبى، ابو اسحاق ابراهیم بن یعقوب، أحوال الرجال، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۵ق.
جُوِینى شافعى، ابراهیم بن محمّد، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى والبتول و السبطین و الأئمه من ذریتهم علیهم السلام ، چاپ اول، بیروت، مؤسسه المحمودی، ۱۴۰۰ق.
حاکم حسکانی حنفی، عبیدالله بن عبدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چ اول، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۱ق.
حاکم نیشابورى شافعى، محمّد بن عبدالله‏‏، المستدرک على الصحیحین، چاپ اول، بیروت، مکتبه العصریه، ۱۴۲۰ق.
حفصى عدوى، محمّد بن یوسف، جامع الشمل فی حدیث خاتم الرسل، بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا .
خطیب بغدادى شافعى، احمد بن على، تاریخ بغداد، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق.
خلیفه نیشابورى شافعى، محمّد بن حسین، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، چاپ اول، تهران، آگه، ۱۳۷۵ ش .
خُنْجى اصفهانى حنفى، فضل الله‏‏ بن روزبهان، وسیله الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم علیهم السلام ، چاپ اول، قم، انصاریان، ۱۳۷۵ش.
، مهمان‏نامه بخارا، چاپ دوم، تهران، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، بى‏تا.
دارقطنى بغدادى شافعى، على بن عمر بن احمد، المؤتلف و المختلف، چاپ اول، بیروت، دار الغرب الاسلامى، ۱۴۰۶ق.
، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ اول، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۴۰۰ق.
دولابى حنفى، ابو بشر محمّد بن احمد بن حمّاد، الکنى و الأسماء، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق.
دیلمى شافعى، ابن شیرویه، فردوس الأخبار بمأثور الخطاب، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۸ق.
ذهبى شافعى، شمس الدین، دیوان الضعفاء و المتروکین، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، ۱۴۰۸ق.
، سیر أعلام النبلاء، چاپ۱۱، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۷ق.
، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دارالفکر، بى‏تا .
، المقتنى فی سَرد الکُنى، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
رافعی قزوینى شافعى، عبدالکریم بن محمّد، التدوین فى أخبار قزوین، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ ق.
زَبیدى حنفى، سید محمّد بن محمّد، إتحاف الساده المتقین بشرح أسرار إحیاء علوم الدین، مصر، خزانه السادات، بى‏تا.
زرندى حنفى، جمال‏الدین محمّد بن یوسف، معارج الوصول إلى معرفه فضل آل الرسول والبتول سلام الله علیها ، تحقیق ، محمّدکاظم محمودى، چاپ اول، قم، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، ۱۴۲۵ق.
زمخشرى حنفى، ابوالقاسم محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۱۲ق.
سبط ابن جوزى حنفى، تذکره الخواص من الأمّه بِذِکْر خصائص الأئمّه علیهم السلام ، چاپ اول، بیروت، مؤسسه اهل‏البیت علیهم السلم ، ۱۴۱۷ق.
سَمْعانى شافعى، ابوسعد عبدالکریم بن محمّد بن منصور، الأنساب، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ ق.
سَمْهودى شافعى، على بن عبدالله‏، جواهر العَقْدین فی فضل الشرفین، بغداد، وزاره الاوقاف و الشئون الدینیّه، ۱۴۰۷ ق.
سِنْدى حنفى، ابوالحسن، شرح سنن ابن ماجه، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۸ ق.
سیوطى شافعى، جلال‏الدین، الدُرُّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ ق.
، الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر، بیروت، دارالکتب العلمیه، بى‏تا.
،اللَئالی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۷ ق.
، طبقات الحفّاظ، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۳ ق.
شَبْلَنجى شافعى، شیخ مؤمن بن حسن بن مؤمن، نورالأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار علیهم‏السلام، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ ق.
شجرى جرجانى حنفى، یحیى بن حسین، الأمالی الخمیسیّه، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ ق.
صَفَدى شافعى، صلاح‏الدین خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، چاپ اول، آلمان، النشرات الاسلامیه، ۱۳۸۱ ق.
صفورى شافعى، عبدالرحمن بن عبدالسلام، نُزهْه المجالس و منتخب النفائس، چاپ سوم، قاهره، شرکه مکتبه و مطبعه مصطفى البانى الحلبی، ۱۳۸۷ ق.
طبرانى حنبلى، سلیمان بن احمد ، المعجم الأوسط، چاپ اول، عمان، دارالفکر، ۱۴۲۰ق.
طبسی، محمد محسن، «جایگاه روایی اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله طلوع، ش۳۰، زمستان۱۳۸۸ش.
، «مذهب اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله طلوع، ش۳۳، پاییز۱۳۸۹ش.
،حدیث سلسله الذهب از دیدگاه اهل سنت، چ اول، قم، دلیل ما، ۱۳۸۸ش.
عِجْلونى جَرّاحى شافعى، شیخ اسماعیل بن محمّد، کشف الخفاء ومُزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث على ألسنه الناس، چاپ ششم، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۶ق.
عِجْلى، ابو الحسن احمد بن عبدالله‏‏ بن صالح، تاریخ الثقات، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
عقیلی مکی، محمد بن عمرو، کتاب الضعفاء الکبیر، چ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق
غِمارى شافعى، عبدالعزیز ، بیان نَکْث الناکث المُعْتدی، چاپ سوم، اردن، نشر دار الإمام النووی، . بی تا.
فَسَوى، یعقوب بن سفیان، المعرفه و التاریخ، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۱ق.
قَرْمانى دمشقى، ابوعباس احمد بن یوسف بن احمد، أخبار الدُوَل و آثار الاُوَل، بیروت، عالم الکتب، بى‏تا .
قُضاعى شافعى، محمّد بن سلامه، مسند الشهاب، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۷ق.
قُنْدوزى حنفى، سید سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّه لذوی القربى علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، دار الاسوه، ۱۴۲۲ق.
کِنانى شافعى، ابوالحسن على بن محمّد بن عراق ، تنزیه الشریعه المرفوعه عن الأخبار الشنیعه الموضوعه، چاپ
دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۱ق.
لکنوى حنفى، ابوالحسنات محمّد عبدالحى، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، تحقیق عبدالفتاح ابوغدّه، حلب، مؤسسه قرطبه، بى‏تا.
متقى هندى، على متقى بن حسام، کنزالعمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، چاپ پنجم، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۵ق.
محمّد بن عقیل شافعى، العَتْب الجمیل على أهل الجرح والتعدیل، تحقیق و تعلیق ، حسن بن على سقّاف شافعى، چاپ اول، اردن، دار الإمام النووی، بی تا.
مَزّى شافعى، یوسف بن عبدالرحمن، تُحْفَه الأشراف بمعرفه الأطراف مع النکت الظراف على الأطراف ابن حجر عسقلانى شافعى، چاپ دوم، بیروت، المکتب الاسلامی و الدار القیمه، ۱۴۰۳ ق.
، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ ق.
معروف عوّاد، بشّار ، تحقیق و تعلیق سنن ابن ماجه، چاپ اول، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۸ ق.
مُغْلطاى حنفى، علاءالدین، إکمال تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، به ضمیمه نظرات محمّد بن طاهر مَقْدِسى ظاهرى، چاپ اول، بیروت، الفاروق الحدیثه، ۱۴۲۲ ق.
مَنّاوى شافعى عبدالرؤوف بن على، فیض القدیر بشرح الجامع الصغیر، چاپ دوم، بیروت، دارالفکر، ۱۳۹۱ق.
موصلى شافعى، عمر بن شجاع‏الدین محمّد بن عبدالواحد، النعیم المقیم لعتره النبأ العظیم علیهم‏السلام، قم، چاپ اول، دارالکتاب الاسلامى، ۱۴۲۳ق.
نابْلسى دمشقى حنفى، عبد الغنى بن اسماعیل، أسرار الشریعه چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
نَسائى شافعى، احمد بن شُعیب، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، ۱۴۰۷ق.
واسعى یمانى حنفى، عبدالواسع بن یحیى،گردآورنده و مصحح ، مسند الإمام زید، بیروت، دار مکتبه الحیاه، ۱۹۶۶م.
هاشمى شافعى، سید محمّدطاهر، مناقب اهل‏بیت علیهم‏السلام از دیدگاه اهل سنّت، چاپ اول، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى علیه السلام ، ۱۳۷۸ش.
یاقوت حموى، شهاب‏الدین یاقوت بن عبدالله‏‏ رومى بغدادى، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۳۹۹ق.
یحیى بن معین، ابو زکریا مری غطفانی بغدادی ، معرفه الرجال، چاپ اول، دمشق، مطبوعات مجمع اللغه العربیه، ۱۴۰۵ق.
یوسفى غروى، محمّدهادى ، موسوعه التاریخ الاسلامى، چاپ اول، قم، مجمع الفکر الاسلامى، ۱۴۳۰ق.