نظریه فروید:

زیگموند فروید، روان پزشک نامدار اتریشى (۱۸۵۶ ـ  ۱۹۳۹ م)، در پارهاى از اظهار نظرهاى خود، «ترس» را منشأ اعتقاد به خدا و دیندارى دانسته است؛ البته پیش از او نیز این نظریه مطرح بوده است! شاید نخستین کسى که این رأى را ابراز کرد، شاعر رومى «تیفوس لوکرتیوس»[۱] باشد. او در یکى از اشعار خود گفته است: «نخست ترس بود که خدایان را آفرید». خلاصه این نظریه آن است که ترس، از عوامل طبیعى (مانند سیل، طوفان، زلزله، بیمارى، مرگ و …) موجب شده که انسانها براى همه عوامل طبیعى هراسآور، منشأ مشترکى ساخته و او را خدا بنامند. به نظر فروید، خداوند مخلوق انسان است؛ نه خالق او. در واقع منشأ پیدایش عقاید دینى در ذهن انسانها، آرزوى محفوظ ماندن از آسیب این عوامل بوده است. انسانهاى اولیه براى فرار از ترس و دلهره در برابر عوامل آسیبرسان، رفته رفته به موجوداتى صاحب قدرت و شعور و مسلط بر طبیعت قائل شدند تا بتوانند از طریق خواهش، قربانى، عبادت، دعا و کارهایى از این قبیل، مهر و محبت آن موجودات را برانگیخته، خود را از خطر برهانند. از نظر وى انگیزه انسان به خداوند، نه تنها در دوران اولیه تاریخ «مسئله ترس» بوده است؛ بلکه امروزه نیز این دیدگاه همچنان به قوت خود باقى است؛ چرا که انسان موجودى است تاریخى و عناصر موجود در گذشته، به وسیله نسلهاى بىشمار، به انسان کنونى منتقل شده است.[۲]

نقد تئورى ترس :

۱ –  این دیدگاه، در حد یک فرضیه و احتمال است و هیچ دلیلى بر اثبات آن وجود ندارد.

۲ –  به طور کلى دو عامل منشأ ترس انسان به شمار مىرود: یکى «عدم آگاهى» و دیگرى «عدم توانایى جسمى و روحى». انسان در برابر بسیارى از چیزهایى که نمىشناسد، احساس ترس و وحشت مىکند و از همین رو، هر چه بر آگاهىهاى او افزوده مىشود، ترس او نیز کاهش مىیابد؛ مثلاً انسانى که دچار بیمارى شده و علت آن را نمىشناسد، همواره دچار رنج و اندوه است؛ زیرا وى احتمال دهها نوع مرض را ـ که احیانا قابل علاج نیستند ـ مىدهد. اما همین که با مراجعه به پزشک، از علت بیمارى آگاهى یافت و متوجه شد که بیمارىاش، چندان مهم نیست، ترس و دلهره وى از میان مىرود.

ناتوانى جسمى و روحى نیز موجب ترس مىشود؛ بدین معنا که اگر فردى، دچار بعضى از عوارض روحى شود، همواره دچار دلهره و اضطراب خواهد بود. امّا کسانى که از سلامت روان برخوردارند، در برابر بسیارى از خطرات، ترس به خود راه نمىدهند. بنابراین اگر بر آگاهى فرد، افزوده شود و از هر گونه عارضه روانى و بیمارى روحى ایمن باشد، هیچ گاه دچار ترس نخواهد شد. با در نظر گرفتن این مطلب، گفتنى است: فروید «علت گرایش به خدا را ترس مىداند»؛ حال اگر با افزایش آگاهى و سلامت روانى، ترس از میان برود، معلول ـ که همان گرایش به خدا است ـ باید از میان برود!

به بیان دیگر، اگر فردى هیچ گونه ترسى نداشته باشد، باید ایمان به خدا هم نداشته باشد و یا اگر فردى از امورى مىترسیده و سپس بر اثر آگاهى و یا توانایى  روحى، ترسش زایل شده است؛ مىبایست هیچ گونه اثرى از گرایش به خدا در وى وجود نداشته باشد؛ در حالى که همواره بر خلاف این مشاهده مىشود.

۳ –  بر فرض که همه یا گروهى از انسانها، در اثر ترس موجودى به نام «خدا» را خلق و باور کرده و او را پرستش کنند؛ به لحاظ منطقى نمىتوان نتیجه گرفت: «خدایى وجود ندارد و همه ادیان پوچ و باطلاند». نهایت چیزى که این دیدگاه ـ بر فرض صحت ـ اثبات مىکند، آن است که انگیزه مردم در دیندارى و اعتقاد به خدا، نادرست است و این غیر از نفى «وجود خدا» و نفى «حقانیت هر دینى» است.

به عنوان مثال بسیارى از اختراعها و اکتشافهاى علمى در طول تاریخ بشر، به انگیزه شهرتطلبى یا کسب مال و موقعیت اجتماعى، صورت گرفته و این انگیزهها غیراخلاقى و نادرست است. اما نادرست بودن انگیزه یک اکتشاف علمى، هرگز به معناى باطل بودن کشف علمى نیست.

خلاصه آنکه در این دیدگاه، میان انگیزه (آنچه انسان را به چیزى سوق مىدهد) و انگیخته (آنچه انسان به سوى آن حرکت مىکند، یا آن را به دست مىآورد)، خلط شده و بطلان یکى به حساب بطلان دیگرى گذاشته شده است.

۴ –  مواردى که صحت این دیدگاه را نقض مىکند:

الف. تاریخ گواهى مىدهد که پیام آوران دین و کسانى که مردم را به سوى خداوند مىخواندند، همواره از شجاعترین مردم بوده و در برابر سختترین شکنجهها پایدارى مىکردند.

ب. انسانهاى ترسوى فراوانى، بوده و هستند که هیچ اعتقادى به خدا نداشته و ندارند.

به اعتقاد ما، نوعى باور نهادینه، به وجود خدا در همه انسانها در طول تاریخ، وجود داشته است؛ یعنى، چنانکه حس حقیقتجویى و زیبایى دوستى ـ که  مثلاً ـ در کلیه انسانها فطرتا وجود دارد و نیازمند اکتساب یا علت نیست؛ حس خداشناسى و خدا پرستى نیز، در همه انسانها بوده و هست و این فطرت الهى، آنان را به سوى اعتقاد به خداوند، سوق مىدهد.[۳]

کى گلستان راز گوید با چمن   

کى بنفشه عهد بندد با سمن

کى چنارى کف گشاید در دعا

کى درختى سر فشاند در هوا

کى شکوفه آستین پر نثار

برفشاندن گیرد ایام بهار

کى فروزد لاله را رخ همچو خون

کى گل از کیسه برآرد زر برون

کى بیاید بلبل و گل بوکند

کى چو طالب فاخته کوکو کند

کى بگوید «لک لک» آن لک لک به جان

«لک» چه باشد؟ مُلک توست اى مستعان!

کى نماید خاک، اسرار ضمیر

کى شود بىآسمان بُستان منیر

از کجا آوردهاند آن حلّهها؟

مِنْ کریمٍ مِنْ رحیمٍ کُلِّها

آن لطافتها نشان شاهدى است

آن نشان پاى مرد عابدى است[۴]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱]ف ۹۹ م.

[۲]عبداللّه نصرى، خدا در اندیشه بشر، صص ۳۸ ـ ۴۰٫

[۳]ر.ک: شهید مطهرى، فطرت.

[۴]مثنوى، دفتر دوم، ابیات ۱۶۵۷ ـ ۱۶۶۵٫