در پاسخ به این پرسش مهم و اساسی توجّه به چند نکته بایسته است:

یک. پیشینه نبوّت و امامت در کودکی

از نظر قرآن، نبوّت و ولایت در کودکی، نه تنها، امری ناشدنی نیست؛ بلکه به صراحت از نبوّت حضرت عیسی (علیه السّلام) و اعطای حکمت به حضرت یحیی خبر داده است. حتّی این مسئله در جامعه‌ی شیعی، امری عجیب و ناگهانی نبود؛ بلکه قبل از اماما مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) نیز امام جواد و امام هادی (علیه السّلام) به امامت رسیده بودند.

در این رابطه چند آیه و روایت نقل می‌شود:

الف. خداوند خطاب به پیامبرش یحیی (علیه السّلام) می فرماید: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[۱]؛ «ای یحیی! تو کتاب [الهی] را به قوت بگیر و [ما] در همان سنّ کودکی به او حکم نبوّت دادیم».

فخر رازی می‌گوید: «مراد از حکم در آیه‌ی شریفه‌، همان نبوّت است؛ زیرا خداوند متعال عقل او را در کودکی محکم کرد و به او وحی فرستاد. چر که خداوند متعال حضرت یحیی و عیسی  (علیه السّلام) را در کودکی به پیامبری برگزید! بر خلاف حضرت موسی (علیه السّلام) و حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آنان را در بزرگ سالی به رسالت مبعوث کرد»[۲].

ب. قرآن در زبان حضرت عیسی (علیه السّلام) که در کودکی زبان به سخن گشود و جواب منکران را داد- چنین می‌فرماید: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی‏ نَبِیًّا»[۳]؛ «[کودک] گفت: من بنده‌ی خداوند هستم؛ [او] به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است».

ج. امام علی النقی (علیه السّلام) ، شش سال و پنج ماه از سنّ شریفش گذشته بود که پدرش از دنیا رحلت فرمود و امامت به او منتقل شد[۴].

د. عبد الله بن جعفرمی‌گوید: من و صفوان بن یحیی به خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسیدیم. ابو جعفر (علیه السّلام) که سه سال از عمرش می‌گذشت ایستاده بود. عرض کردیم: خدا ما را فدای شما کند! اگر پناه بر خدا- اتفّاقی بیفتد؛ چه کسی بعد از شما [امام] خواهد بود؟! او با این سن و سال؟! فرمود: آری، او با همین سنّ و سال. خداوند تبارک و تعالی با [وجود] عیسای دو ساله احتجاج [و او را به نبوّت برگزید]»[۵].

هـ شیخ مفید می‌نویسد: «جمهور شیعه با مخالفان آن‌ها، بر این امر اتّفاق دارند که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، حضرت علی (علیه السّلام) را دعوت به وزارت، خلافت و وصایت کرد؛ در حالی که سنّ او کم بود؛ ولی از دیگر کودکان دعوت نکرد»[۶].

وی همچنین می‌نویسد: «پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همراه با حسن و حسین در حالی که آن دو طفلی بیش نبودند با نصارا مباهله کرد و قبل از این واقعه سابقه نداشت که پیامبر به همراهی اطفال مباهله کرده باشد…»[۷].

دو. لزوم شایستگی برای امامت

امامت و ولایت، مقام و منصبی است که به لیاقت و شایستگی افراد بستگی دارد؛ نه سن و سال آنان.  ولایت و امامت، مقام برگی است که واجد آن مقام ، طوری احکام خدایی و علوم نبوّت را تحمّل و ضبط می‌کند که خطا، نسیان و عصیان در ساحت وجود مقدّسش راه ندارد و همواره با عوالم غیبی مرتبط بوده، از افاضات و اشراقات الهی، بهره‌مند می‌گردد. به واسطه‌ی علم و عمل پیشوا امام انسانیّت و نمونه و مظهر دین و حجّت خداوندی است. معلوم است که هر کس قابلیّت و استعداد احراز این مقام شامخ را ندارد؛ بلکه باید از حیث روحی، در مرتبه‌‌ی اعلای انسانیّت قرار گرفته، لیاقت ارتباط با عوالم غیبی و دریافت علوم و ضبط آن‌ها را داشته باشد. از حیث ترکیبات جسمانی و قوای دماغی نیز در کمال اعتدال باشد تا بتواند حقایق عالم هستی و افاضات غیبی را بدون خطا و اشتباه، به عالم الفاظ و معانی تنزّل دهد و به مردم ابلاغ کند.

پس پیغمبر و امام، از حیث آفرینش ممتازند و به واسطه‌ی همین استعداد و امتیاز ذاتی است که خدای متعال، آنان را به مقام شامخ نبوّت یا امامت انتخاب می‌کند. اینامتیاز، از همان اوان کودکی، در آنان موجود است تا هر زمان که صلاح بود و شرایط موجود شد و مانعی در کار نبود، آن افراد برجسته، رسماً به مقام و منصب نبوّت و امامت، منصوب و مأمور حفظ و تحمّل احکام شوند. این انتخاب و نصب ظاهری؛ همان‌طور که می‌تواند بعد از بلوغ یا در بزرگسالی انجام گیرد، ممکن است در ایّام کودکی نیز تحقّق پذیرد[۸].

بر این اساس امامت و ولایت (و نبوّت)، به سن و سال نیست؛ بلکه به علم و دانایی، ورع، تقوا و سایر فضایل انسانی  و اخلاقی است. حتّی دستگاه خلافت نیز به این حقیقت پی برده بود که: «امامت زود هنگام»، پدیده‌ای اصیل و الهی است؛ نه ساختگی و بی‌پشتوانه و عاری از واقعیّت.

سه. امامت، منصب الهی

مسئله امامت و ولایت، امری شخصی، وراثتی و انتخابی نبوده و در حیطه اختیارات هیچ کس قرار ندارد؛ بلکه این امر از جانب خدا و بر اساس خواست، اراده و نصب او است.

در واقع امامت برای ائمّه اهل بیت (علیه السّلام)، مرکزیّت قدرت و نفوذ حکومت بسان خلفای اموی و عباسی و فاطمی- نیست تا از پدر به پسر منتقل شود؛ بلکه بر اساس انتخاب و فرمان الهی است؛ از این رو امام که فردی برگزیده از سوی خدای متعال است، در تمام زمینه‌ها، سرآمد و دارای علم و قدرت الهی است. پس اعطای آن به بزرگسال یا کودک، در دست خدا و به خواست و اراده‌ی او است و او بهتر از همه می‌داند که امامت و ولایت در کجا قرار دهد و چه کسی را به این مقام نصب کند «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»[۹].

پس امامت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) نیز خارج از این مدار نبوده و بر اساس تدابیر و سنّت‌های الهی صورت گرفته است. خداوند متعال پس از آن‌که ابراهیم (علیه السّلام) را به امامت برگزید- به او فرمود: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏»[۱۰]؛ «[به یاد آر] هنگامی که خداوند، ابراهیم را به اموری چند امتحان کرد و او همه  را به جای آورد. خداوند، به فرمود: من تو را به پیشوای خلق برگزیدیم. ابراهیم پرسید: [آیا] این پیشوایی  را به فرزندنم نیز عطا خواهی کرد؟ خداوند فرمود: عهد من [هرگز] به ستمکاران نمی‌رسد».

در منابع تاریخی آمده است: بنی عامر خدمت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیدند؛ حضرت آنان را به سوی خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آن‌ها عرضه کرد. در این هنگام شخصی از آنان به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفان غلبه داد؛ آیا در خلافت بعد از تو سهمی داریم؟! آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خداوند است؛ هر کجا بخواهد قرار می‌دهد[۱۱].

چهار. شهادت امامان و ضرورت نصب امام بعدی

یکی از نکات قابل توجّه درباره‌ی زندگی اهل بیت (علیه السّلام)، فشارها، ظلم‌ها و سخت‌گیری‌های حاکمان جور علیه امامان (علیه السّلام) است؛ به طوری که همه امامان شیعه، به دست ظالمان مقتول یا مسموم می‌شدند و خطر جانی همیشه ایشان را تهدید می‌کرد. چه بسا می‌شد که امامی به شهادت می‌رسید، در حالی که فرزند او در سنین کودکی قرار داشت و به ضرورت، همان کودک به مقام امامت می‌رسید. در فرهنگ اسلام، زمین نباید خالی از حجّت بماند و حتماً شخصی به عنوان واسطه‌ی فیض الهی و امام امّت تعیین گردد؛ پس شخص بعدی هر چند در دوران کودکی قرار داشت- به مقام امامت می‌رسید و خلیفه و حجّت الهی بر روی زمین می‌گردید. در روایات آمده است: «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت‏»[۱۲]؛ «اگر زمین بدون امام باشد [به یقین] در هم فرو می‌ریزد».

بر این اساس وقتی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) پنج ساله بود، پدرش امام حسن عسکری (علیه السّلام) به شهادت رسید و از آن‌جایی که زمین نباید خالی از حجّت می‌ماند و مردم نیز باید امام و پیشوایی برای خود می‌داشتند؛ آن حضرت به امامت رسید و به عنوان آخرین وصّی و حجّت الهی، رهبری آنان را در دست گرفت.

ار طرف دیگر شاید این مسئله (رسیدن به امامت در سنّ کودکی) برای حفظ جان برخی از امامان، ضروری بوده و دشمنان به تصوّر کودک بودن آنان، دست از ظلم و جنایت علیه ایشان بردارند. این مسئله در مورد امامان بعد از حضرت رضا (علیه السّلام) اتّفاق افتاد و به رغم کینه و بغض شدید خلفا نسبت به امامان، نتوانستند بعد از شهادت امام قبلی، آسیبی به امام بعدی برسانند و البتّه شاید دشمنان قدرت امامت را باور نمی‌کردند و آن‌ها را خطری برای حکومت و سلطه‌ی خود نمی‌دانستند. اگر چه جست و جوی شدید آنان از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) نیز، بیشتر ناشی از شنیدن روایات فراوان در مورد آخرین حجّت الهی و قیام و انقلاب او علیه ظالمان و ستمگران بوده است و آنان با باور به این پیش‌گویی‌ها، در صدد چاره‌جویی و نابودی مهدی موعود بودند!! بدین جهت آن حضرت در پنهانی می‌زیست و دور از چشم این حاکمان جور، هدایت و رهبری مردم را در دست داشت.

پنج. امتحان و آزمون مؤمنان

شاید یکی از دلایل «امامت در کودکی»، آزمون مسلمانان و سنجش میزان اطاعت و حقّ پذیری آنان بوده است. اگر کسی با ماهیّت و ژرفای امامت آشنا باشد و آن را مقامی از جانب خدا بداند؛ چون و چرایی در سنّ امامان نخواهد داشت. اتّفاقاً این مسئله در مورد امامان بعد از حضرت رضا (علیه السّلام) که هنگی در سنّ کودکی یا جوانی به امامت رسیدند- مصداق داشت و شیعیان کمتر دچار اختلاف، تشتّت، چند دستگی و انکار شدند؛ در حالی که قبل از حضرت رضا ع، فرقه‌های مختلفی در میان شیعه پدید آمدند که هر یک به امامت شخصی خاص قائل بودند؛ البتّه کم نبودند انسان‌های وازسته و مطیعی که در برابر فرمایش امام، سر تعظیم و قبول فرود می‌آوردند و در برابر مشیّت الهی با کمال رضایت آن را می‌پذیرفتند.

محمّد بن حسن عمّار گوید:

«من دو سال نزد علی بن جعفر محمّد (عموی امام رضا (علیه السّلام)) بودم و خبری که او از برادرش موسی بن جعفر (علیه السّلام) شنیده بود، می‌نوشتم. روزی در مدینه خدمتش نشسته بودم؛ ابو جعفر محمّد بن علی الرّضا (جواد)، در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. علی بن جعفر برخاست و بدون کفش و عبا به نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد.

ابوجعفر به او فرمود: ای عمو! بنشین، خدایت رحمت کند. او گفت: آقای من! چگونه من بنشینم و شما ایستاده باشید؟! چون علی بن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کرده، گفتند: شما عموی پدر او هستید [چرا] با او این‌گونه رفتار می‌کنید؟! او دست به ریش خود گرفت و گفت: خاموش باشید! اگر خدای عزّوجل این ریشه سفید را سزاوار [امامت] ندانست و این کودک را شایسته و سزاوار دانست و به او چنان مقامی داد؛ [آیا] من فضلیت او را انکار کنم؟! پناه به خدا از سخن شما! من بنده (و مطیع) او هستم»[۱۳].

 

منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی مهدویت پیش از ظهور؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: رحیم کارگر


 

[۱]. مریم (۱۹)، آیه ۱۲٫

[۲]. تفسیر فخر رازی، ج ۱۱، ص ۱۹۲٫

[۳]. مریم (۱۹)، آیه‌ ۳۰٫

[۴]. مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۰۱٫

[۵]. بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۵، ح ۲۳٫

[۶]. فصول المختاره، ص ۳۱۶٫

[۷]. همان، ص ۳۱۶٫

[۸]. دادگستر جهان، ص ۱۲۲ و ۱۲۳٫

[۹]. انعام (۶)، آیه ۱۲۴٫

[۱۰]. بقره (۲)، آیه ۱۲۴٫

[۱۱]. سیره ابن هشام، ح ۲، ص ۳۲٫

[۱۲]. کافی، ج ۱، ص ۱۷۹، ح ۱۰٫

[۱۳]. کافی، ج ۲، ص ۳۲۲، ح ۱۲٫