- ثقلین - http://thaqalain.ir -
ساواک تا مدتی در اصفهان به دنبال او میگشت. تا بالاخره با خبر شد عبدالله در قم است. یک شب عوامل رژیم، مدرسهی حقانی را محاصره میکنند و یکراست به حجرهی او میروند. میپرسند: «اسمت چیست؟»
با شهامت و بدون واهمه به چهره ساواکی نگاه میکند و میگوید: «عبدالله میثمی.»
همانجا او را با هماتاقیهایش دستگیر میکنند. بعدها دیگران را آزاد کردند، ولی تا چند ماه از او خبری نداشتیم. به اصفهان که میرفتیم، میگفتند در قم است. به قم که میرفتیم، میگفتند تهران است. به تهران که میرفتیم، میگفتند اینجا نیست. تا اینکه مادرم پیدایش کرد؛ در زندان قصر.
رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت، ص ۱۳۳٫ / روح آسمانی، ص ۴۲٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a7%d8%b3%d9%85%d8%aa-%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.