از کودکی به نام حسین، آشنا شدم
تا کم کَمَک به درد غمش، مبتلا شدم
 
مادر نهاد بر لب من مُهر کربلا
تا وارث محبّت خون خدا شدم
 
شیرینی و طراوت این عشق ناب را
از شیر او چشیدم و چون غنچه، وا شدم
 
تا دستِ درد، پیرهن عافیت درید
با مرهم زیارت آقا، دوا شدم
 
پوشانْد جامه‌ی سیَهم در عزای او
تا از سیاهی دل از آن پس رها شدم
 
در هیأتی که پای به زنجیر عشق داشت
هر سال مثل فاطمه، صاحب عزا شدم
 
مادر! تو را سپاس! که با دست همّتت
با برترین حماسه‌ی خاک، آشنا شدم

 

شاعر: نجاتی، پروانه