- ثقلین - http://thaqalain.ir -
دلواپسیام را زود میفهمید.
گفت: «اگر بدانی امشب چطور آمدم.»
لبخند زد گفت: «یواشکی.»
خندید گفت: «اگر فلانی بفهمد من در رفتهام…»
دستش را مثل چاقو کشید روی گردنش گفت: «کلهام را میکند.»
انتظار داشت من هم بخندم. نتوانستم. او ابراهیم همیشگی من نبود. همیشه میگفت: «تنها چیزی که مانع شهادت منست وابستگیام به شماهاست. مطمئن باش روزی که مسألهام را باتان حل کنم دیگر ماندنی نیستم.»
منبع: کتاب به مجنون گفتم زنده بمان ۳؛ شهید ابراهیم همت – انتشارات روایت فتح
به نقل از: ژیلا بدیهیان
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85-%d9%be%db%8c%d8%b1-%d8%b4%d8%af/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.