گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید

آب در دست اگر هست زمین بگذارید

 

وقت تنگ است و حرام است تعلّل کردن

صحبت از مزرعه و گلّه و آغل کردن

 

وقت آن است که در سینه نفس تند شود

تیغ، آن تیغ که صیقل نخورَد کند شود

 

تا کمین بر در و دروازه نکرده‌ست هنوز

تا معاویه نفس تازه نکرده‌ست هنوز

 

نوبتی کوفته بر طبل سحر، برخیزید

پایتان خواب نرفته‌ست اگر، برخیزید

 

هر که جا ماند در آماج بلا می‌ماند

با کلاهی که پس معرکه جا می‌ماند

 

گفت مولا که چنین است و چنان با آن ایل

ایل صد رنگ‌تر از ایل بنی‌اسرائیل

 

این یکی گفت: مطیعیم، ولی دربندیم

بگذر از ما که گرفتار زن و فرزندیم

 

خانه بی مرد، پر از خوف حرامی باشد

این چراغی‌ست که بر خانه روا می‌باشد

 

ما چه داریم به جز پای فلج؟ می‌ترسیم

فصل سرما شده از عُسر و حرج می‌ترسیم

 

رعد و برق است که با عطسۀ ابر آمده است

هان علی دست نگه دار که صبر آمده است

 

آن یکی گفت: علیلیم خودت می‌بینی

بدتر از ابن‌سَبیلیم خودت می‌بینی

 

ما مگر مثل تو دنیای مرفّه داریم؟!

زیر کشت است زمین، عذر موجّه داریم

 

آن یکی گفت: ملولیم کمی حوصله کن

گوشمان پر شده از موعظه کم‌تر گله کن

 

خالی از معرفت و مردی و رندی بوده

کوفه تا بوده پر از «اَشعثِ کِندی» بوده

 

کوفه شهری که پر از وسوسۀ خنّاس است

دست‌پروردۀ سعد بن ابی‌وقّاص است

 

این جماعت همه اشباح رجال‌اند همه

گاه پیکار ملول‌اند و ملال‌اند همه

 

می‌رود قصّۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصّه ورق می‌خورد آرام آرام…

 

 

سهل‌تر ساده‌تر از قافیه‌ای باختی‌اش

ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی‌اش

 

چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی

جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی

 

سهمش از خاک فقط کفش پر از پینۀ اوست

در عرق‌ریز زمین جامۀ پشمینۀ اوست

 

باغ می‌ساخت و در سایهٔ آن باغ نبود

یک نفس قافله‌اش در پی اُتراق نبود

 

درد باید که بفهمیم چه گفته‌ست علی

که شبی با شکم سیر نخفته‌ست علی

 

از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر

نان دندان‌شکنی را که نمی‌خورد فقیر

 

آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود

سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود

 

شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه

می‌شنیدند فقط از علی إنّا لله

 

باد برخاست و از دوش عبایش افتاد

مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد

 

مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن

فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن

 

شب آخر، شب آخر، شب بی‌خوابی‌ها

سینه‌زن در پی او دستهٔ مرغابی‌ها

 

از قدم‌های علی ارض و سما جا می‌ماند

قدم از شوق چنان زد که عصا جا می‌ماند

 

با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش

او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش

 

بی‌شک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست

دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست

 

زودتر می‌رسد از واقعه حتی مولا

تا که بیدار کند قاتل خود را مولا

 

تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی

صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی

 

عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

کعبه بی‌تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

 

آه از مردم بی‌درد، امان از دنیا

نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا

 

می‌رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام