حدیث ابوبکر و عمر منی بمنزله هارون من موسی مجعول است و بزرگان مکتب خلفا نیز به بی‌اعتباری آن گواهی می‌دهند. هم چنین دشمنی قاطع و همه جانبه افرادی همچون عمربن الخطاب در سالهای ابتدای بعثت با پیامبر و پیروان او، نشان می‌دهد که وی بیشتر به قارون شباهت داشته است، تا به هارون! علاوه بر این، روایات صحیح در منابع معتبر اهل تسنن، گویای آن است که حدیث منزلت از اختصاصات حضرت امیر است، و هیچ یک از صحابه از چنین فضلی بهرهمند نیستند.

پاسخ تفصیلی:

خوشحال کننده نیست وقتی که مشاهده می‌شود که بزرگانی همچون قرطبی، اینگونه در دام عصبیت‌های فرقه‌ای افتاده‌اند. در منابع اهل تسنن بیش از آنکه به صدور حدیث ابوبکر و عمر منی بمنزله هارون من موسی اشاره شده باشد، به جعلی بودن آن تصریح شده است. و العجب به قرطبی که در برابر حدیث متواتری، حدیثی که به جعلی بودن شهرت دارد را عَلَم کرده است! هم چنین علاوه بر این حدیث، که قرطبی بدان اشاره کرده، حدیثی دیگری نیز با عبارت «یا علی! انت منی بمنزله قارون من موسی»، توسط جاعلان حدیث جعل شده است که اینک به ردّ هر دو حدیث مذکور می‌پردازیم:

  • بررسی حدیث یا علی! انت منی بمنزله قارون من موسی

کیفیت این حدیث نزد اهل فن روشن‌تر از آن است که نیازی به بررسی وجود داشته باشد. علاوه بر ضعف سند این حدیث، و نامقبول بودن متن آن برای تمامی فرق مسلمین، شکی نیست که این حدیث در تعارض غیرقابل جمع با حدیث متواتر منزلت از درجه اعتبار ساقط خواهد شد. اصل متن تصریح به جعل این حدیث را می‌توانید در کتاب احادیث واژگونه، اثر آیت الله سید علی میلانی ملاحظه کنید.

  • بررسی حدیث ابوبکر و عمر منی بمنزله هارون من موسی

این حدیث به چهار دلیل از درجه اعتبار ساقط است:

  1. ضعف در سند: دست کم سه تن از رجال سلسله سند این حدیث، به شدت ضعیف‌اند: بشر بن دحیه، علی بن حسن شاعر، و قزعه بن سوید[۱].
  2. تعارض با حدیث صحیح السند: پس از آن که معلوم شد سند این حدیث ضعیف است، در برابر حدیث صحیح السند عمرو بن میمون از ابن عباس که حدیث منزلت را از اختصاصات ده‌گانه ی حضرت امیر بر می‌شمرد، از درجه اعتبار ساقط می‌شود. حدیث صحیح مذکور را احمد در المسند و حاکم در المستدرک ذکر کرده اند[۲].

در متن این حدیث، ابن عباس تصریح کرده است: اف و تف بر آنان. از مردی بدگویی میکنند که ده خصلت برای اوست که آن ده خصلت برای هیچ کس دیگری وجود ندارد. سپس ابن عباس در خصلت هفتم به حدیث منزلت اشاره کرده است[۳].

بنابرین هیچ یک از صحابه برای پیامبر، به منزلهی هارون برای موسی نخواهند بود. پس حدیث ابوبکر و عمر منی بمنزله هارون من موسی، علاوه بر ضعف در سند، در مقام تعارض غیر قابل جمع با یک حدیث صحیح است، و بدین ترتیب از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.

۳٫تعارض با مسلمات تاریخی: عمر بن الخطاب، کسی بوده است که پیش از اسلام آوردنش به شکنجه کردن مسلمین و اراده بر قتل حضرت رسول مشهور بوده است. ذهبی در ضمن نقل حدیثی از زبان مسلمانان صدر اسلام، اشاره می‌کند که عمر از بدترین شکنجه‌گرانی بود که به خاطر اسلام، مسلمین را شکنجه می‌کرد[۴].

همچنین محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ذهبی در تاریخ الاسلام و ابن عساکر در تاریخ دمشق، در ضمن نقل روایتی به اراده  قوی عمر بر قتل رسول خدا و ضرب و شتم خواهر و شوهر خواهرش بخاطر مسلمان شدنشان، تصریح کرده‌اند[۵].

 حال چگونه چنین کسی می‌تواند برای پیامبر به منزله هارون نسبت به موسی باشد؟! آن هم هارونی که از همان ابتدای بعثت حضرت موسی، وزیر و پشتیبان او بوده است. آیا کسی همچون عمر، با این کیفیتی که دوستان او در موردش نقل کرده‌اند، به قارون بیشتر شباهت نداشته است؟

  1. اعتراف اندیشمندان اهل تسنن به جعلی بودن این حدیث: پس از آنکه سند و متن این حدیث بررسی شد، شایسته است تا به طور گذرا به تصریح اندیشمندان مکتب خلفا به جعلی بودن این حدیث اشاره شود. آیت الله میلانی در کتاب احادیث واژگونه چنین می‌نویسد:

 همانگونه که گفته شد، این حدیث جعلى و ساختگى است؛ به طورى که جمعى از بزرگان، رجال‏شناسان و علماى اهل سنّت هم‏چون: ابن عَدى، ابن جوزى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى ناچار شده‏اند به این حقیقت تصریح کنند[۶].

[۱] ر.ک: احادیث واژکونه، سید علی میلانی، ص ۲۸-۳۰

[۲] مسند احمد بن حنبل ۱/۳۳۰،  مستدرک للحاکم ۳/۱۳۲ و بسیاری از منابع دیگر

.[۳] (أخبرنا ) أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من أصل کتابه ثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیى بن حماد ثنا أبو عوانه ثنا أبو بلج ثنا عمرو بن میمون قال إنی لجالس عند ابن عباس إذ اتاه تسعه رهط فقالوا یا ابن عباس اما ان تقوم معنا واما ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عباس بل انا أقوم معکم قال وهو یومئذ صحیح قبل أن یعمى قال فابتدؤا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه ویقول أف وتف وقعوا فی رجل له بضع عشره فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل … خرج رسول الله صلى الله علیه وآله فی غزوه تبوک وخرج بالناس معه قال فقال له علی اخرج معک قال فقال النبی صلى الله علیه وآله لا فبکى علی فقال له اما ترضى أن تکون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لیس بعدی نبی انه لا ینبغی ان اذهب الا وأنت خلیفتی. قال ابن عباس … * هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقه *

.[۴]  «کان عمر من أشد الناس علینا فی إسلامنا»: تاریخ الإسلام ، ذهبی ، ج۱ ،‌ ص۱۸۱ و الکامل فی التاریخ ، ج۲ ،‌ ص ۸۴ و البدایه والنهایه ، ابن کثیر ، ج ۳ ، ص ۱۰۰ و المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج ۴ ، ص ۵۸ – ۵۹ و السیره النبویه ، ابن کثیر ، ج ۲ ، ص ۳۲ – ۳۳ و سیره النبی (ص ) ، ابن هشام الحمیری ، ج ۱ ، ص ۲۲۹

.[۵] «عن أنس بن مالک قال : خرج عمر رضی الله عنه متقلدا السیف فلقیه رجل من بنی زهره فقال له : أین تعمد یا عمر ؟ قال : أرید أن أقتل محمدا! قال : وکیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهره وقد قتلت محمدا؟ فقال : ما أراک إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلک على العجب إن ختنک وأختک قد صبآ وترکا دینک. فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى فی البیت فدخل فقال: ما هذه الهینمه ؟ وکانوا یقرءون طه قالا: ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال : فلعلکما قد صبأتما؟ فقال له ختنه: یا عمر إن کان الحق فی غیر دینک؟ فوثب علیه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحه بیده فدمی وجهها» «از انس بن مالک روایت شده است که عمر در حالی که شمشیر به همراه داشت از خانه بیرون شد ؛ پس شخصى از بنى زهره او را دید و گفت: اى عمر ، قصد کجا داری؟ پاسخ داد: می‌خواهم محمد را بکشم! گفت: اگر محمد را بکشى، چگونه از بنى هاشم وبنى زهره در امان خواهى بود؟ عمر پاسخ  داد: به گمانم که تو نیز دست از دین خود برداشتهاى (و مسلمان شده اى)  آن شخص گفت: آیا مى خواهى تو را بر چیزى شگفت، راهنمایى کنم؟ داماد تو و خواهرت نیز از دین خویش بیرون شدهاند! پس عمر به راه افتاده و به نزد ایشان رفت؛ خباب نیز در آنجا بود و وقتى که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد؛ عمر گفت: این سر و صداها چیست؟ – ایشان سوره طاها را تلاوت مى کردند– پاسخ دادند: چیزى جز سخنانى که به هم مى‌گفتیم نبود؛ عمر گفت: و شاید شما از دین بیرون شدید؟ داماد عمر به او پاسخ داد: اى عمر! اگر حق در غیر دین تو باشد چه خواهى کرد؟ عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند؛ اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید که صورت او خونین شد»!

تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج ۱ ، ص ۱۷۴ – ۱۷۵ و تاریخ المدینه ، ابن شبه النمیری ، ج ۲ ، ص ۶۵۷ – ۶۵۹ و تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج ۴۴ ، ص ۳۴ – ۳۵ و الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج ۳ ، ص ۲۶۷ – ۲۶۹

.[۶]  ر.ک: احادیث واژگونه، سید علی میلانی، ص ۳۰