در مقام پاسخ طرح مسائل زیر لازم به نظر می‌رسد:

امر اول: تعریف امامت:    

برای امامت تعاریف مختلفی است که تقریباً دارای یک مفاد می‌باشند. و آن تعریف عبارت است از ریاست عامه در دین و دنیا. چنانچه عضدالدین ایجی در کتاب مواقف همین تعریف را از قول علمای اهل سنت ذکر می‌کند و می‌گوید: «بهتر این است گفته شود امامت، خلافت و جانشینی رسول خدا در اقامه دین است، به طوری که پیروی و متابعت او بر همه امت واجب باشد»[۱].

ابن خلدون هم امامت را خلافت در نگهداری دین و سیاست از طرف شرع می‌داند. همچنین خواجه نصیر ریاست عامه را ترغیب بر مصالح دینی و دنیوی و نهی از اموری می‌داند که به حسب خودش آنها برای مردم ضرر دارد[۲].

با توجه به تعاریف مذکور هم از دیدگاه علمای شیعی و هم از دیدگاه علمای اهل سنت، جدائی و تباین خلافت از امامت غیر معقول است؛ زیرا امامت در تمام این تعاریف بر خلافت و جانشینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله حمل گردیده است. پس هر که امام باشد همو خلیفه است و هر که خلیفه باشد همو امام است.

بلی این دو عنوان با دو اعتبار از برای شخص واحد قابل اطلاق می‌باشند به این معنی که امامت به اعتبار امت اسلامی ‌و مردم، برای این مقام عنوان می‌شود و خلافت به اعتبار کسی که امام جانشین اوست، عنوان می‌گردد. بنابراین هر کس امام واقعی است او خلیفه و جانشین پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است و هر کس در واقع از طرف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به عنوان جانشین تعیین و نصب شده باشد او امام است نه غیر او.

امر دوم تقسیم امامت به امامت معنوی و امامت ظاهری:

امامت معنوی و امامت ظاهری که مراد از آن خلافت می‌باشد، از طرف متصوفه مطرح گردیده است. آنان می‌پندارند که امامت باطنی از آن علی علیه‌السلام است؛ پس او بعد از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله امام بلافصل در امور معنوی و باطنی می‌باشد و خلفاء سه گانه در ظاهر ائمه مسلمین هستند که حکومت، اداره کشورهای اسلامی، قضاوت، اجراء حدود، جهاد و تمام اموری که از برای یک جامعه لازم است به عهده آنان می‌باشد[۳].

این تقسیم صوفیه گذشته از اینکه هیچ واقعیتی را نمی‌تواند تغییر بدهد؛ بلکه سلسله خیالاتی است که آنان برای خودشان ساخته‌اند و در واقع خود اهل سنت نیز نمی‌توانند این تقسیم را بپذیرند. زیرا اگر ثابت شود که امامت معنوی از طرف خداوند برای امام علی علیه‌السلام و اولاد طاهرینش جعل شده است به ناچار باید مستلزم آن بشوند که قطعاً ایشان از طرف خداوند عهده دار رهبری مسلمین در جهات دینی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و تمام نیازهای معنوی و دنیوی _نه تنها امت اسلامی‌ بلکه همه بشر_ می‌باشند چراکه اگر این امامت معنوی با این امور ظاهری تحقق پیدا نکند و مردم نتوانند از ابعاد معنوی، علمی، سیاسی و دنیوی امام استفاده کنند، امامت، امری تو خالی جز یک امر خیالی و لهو چیز دیگری نمی‌تواند باشد و صدور چنین کار لغو و برهنه از حکمت از ناحیه خدای تعالی محال است.

امر سوم: مخالفت ابوبکر و عمر با نصوص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله:

باید بدانیم که ابوبکر و سایر اعقاب او حتّی جانشینی و خلافت ظاهری را نیز نمی‌توانند برای خودشان ثابت کنند؛ زیرا نه تنها کمترین دلیلی برای اثبات این مطلب ذکر نگردیده است؛ بلکه برخلاف آن دلیل وجود دارد. چون خود کلمه جانشینی و خلافت این را اقتضاء می‌کند که کسی که در منصب و مقام دینی، علمی، سیاسی پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار می‌گیرد، وقتی بر او جانشین و خلیفه پیامبر اطلاق می‌شود که از طرف شخص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله جانشین شده باشد. در حالیکه اهل سنت در کتب خویش، روایات و وقایع خلافت ابوبکر و دو خلیفه بعدی را به گونه‌ای نقل می‌کنند که منافات با جانشینی آنان دارد. مثلاً ابوبکر در شورای سقیفه با بیعت عمر خلیفه می‌شود و عمر با استخلاف ابوبکر و عثمان با اعمال نیرنگ عمر توسط شورای شش نفره مقام خلافت را غصب می‌کند[۴]. حتی آنان با رأی مردم هم برگزیده نشده‌اند.

به علاوه ابوبکر و عمر و اخلافشان، گذشته از مسائل دیگر، در خصوص مسئله خلافت و امامت نصوصی را نقض کرده‌اند که در کتاب‌های اهل سنت این نصوص به صورت متواتر و غیر متواتر نقل شده اند و به عنوان نمونه برخی از آنها را یادآور می‌شویم:

الف) حدیث منزلت[۵]: این حدیث از جمله احادیثی است که به روشنی بر امامت و خلافت حضرت علی علیه‌السلام دلالت دارد و در کتب اهل سنت با عبارات گوناگون به مناسبت‌های مختلف از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل گردیده است. بنابرین با غصب خلافت توسط ابوبکر و عمر و همه کسانی که خود را بر حق می‌پندارند، این حدیث پامال و نادیده گرفته شده است.

ب) حدیث ثقلین: یکی از مهمترین احادیثی است که در جهت خلافت و امامت حضرت علی علیه‌السلام و سایر امامان معصوم از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله صادر شده حدیث ثقلین است[۶]. در این حدیث که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: من در میان شما دو چیز گرانبها به جای گذاشته‌ام؛ یکی کتاب خداست و دیگری اهلبیت و عترت من است. بنابرین عترت رسول خدا، برای بیان و پیاده نمودن دین خدا تا روز قیامت در کنار قرآن کریم قرار داده شده است که نه ابوبکر و نه بقیه خلفاء و نه هیچکدام از اهل سنت، به این حدیث ترتیب اثر نداده‌اند؛ بلکه با آن مخالفت آشکار نمودند. پیامبر خدا مصداق اهل بیت را هم مبهم نگذاشته و آن را در موارد متعددی از آن جمله در هنگام نزول آیه مباهله[۷] و آیه تطهیر[۸] مشخص و معین نموده است.

ج) حدیث غدیر: این حدیث، یکی از احادیث و نصوص دیگری است که از جانب خلفاء سه گانه و هواداران آنان مورد مخالفت قرار گرفته است. چنانچه در آخرین حج رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، ایشان دستور دادند تا قبل از اینکه حجاج مناطق مختلف پراکنده بشوند، در منطقه به نام غدیر خم جمع گردند. و ضمن برنامه و مراسم خاصی، مسئله امامت و رهبری امیرالمؤمنین را اینگونه مطرح کردند که ای مردم هر کسی من مولا و پیشوای او هستم پس علی مولای اوست. پروردگارا دوست بدار کسی را که او را دوست می‌دارد و دشمن دار کسی را که با او دشمنی می‌کند. [۹].

ذکر همین چند فقره مخالفت خلفاء و پیروان آنان در برابر نصوص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به تنهایی در نفی مشروعیت خلافت آنان، کافی می‌باشد. بعد از بیان مطالب فوق چنین نتیجه گیری می‌شود که: اولاً: تقسیم امامت به امامت معنوی و امامت ظاهری هیچ مبنای شرعی و عقلی ندارد. ثانیاً: بر فرض تصور چنین تقسیمی‌امامت معنوی مستلزم امامت ظاهری است و تفکیک و جدایی‌ آنها از همدیگر امکان پذیر نمی‌باشد.

ثالثاً: خلفاء سه گانه بدون هیچ شک و تردیدی با نصوص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در امر امامت و خلافت چنانچه نمونه‌هایی از آن ذکر گردید به صورت آشکارا مخالفت نموده اند.

[۱] ایجی، عضدالدین عبدالرحمن بن احمد، المواقف، ۳ : ۵۷۴، بیروت، دارالجیل، اول ۱۹۹۷ م

[۲] سبحانی، شیخ جعفر. محاضرات فی الاهیات، ص ۳۴۴، قم موسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، بی تا

[۳] میلانی، سید علی، محاضرات فی الاعتقادات. ۱ : ۱۴۵، قم، مرکزابحان عقایدی، ۱۴۲۱ ق

[۴] نجاری، محمد بن اسماعیل، صحیح نجاری، ۴ : ۱۹۴، بیروت، دارالفکر و المبارکفوری تخفه الاحوذی، ۶ : ۳۹۷، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۰ ق

[۵] مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ۷ : ۱۲۰، بیروت دارالفکر، بی تا

[۶] همان، ۷ : ۱۲۳ و متقی هندی، کنزالعمال، ۱ : ۱۷۲، احادیث ۸۷۲ و ۸۷۳ و ص ۱۷۸ و ۱۸۶و احادیث، ۸۹۸، ۹۴۲، ۹۴۳، ۹۴۴ و ۹۴۵، بیروت، موسسه الرساله، بی تا

[۷] صحیح مسلم، ۷ : ۱۲۱

[۸] همان، ص ۱۳۰و امام احمد بن حنبل، مسند احمد، ۳ : ۲۵۹ و ۴ : ۱۰۷، بیروت، دارصادر

 .[۹] «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه» (ر.ک:مسند احمد، ج ۱، ص ۱۱۸)