همانطور که در چکیده گفته شد، امیرالمؤمنین در این نامه چنین می فرمایند: «شورا براى مهاجرین و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع کردند و او را پیشوا نامیدند خداوند به آن راضى است»[۱].

گرچه برخى به این فراز از سخن حضرت براى مشروعیت بخشیدن به خلافت بر خواسته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نموده‏اند؛ ولى این بیان، کاملاً اشتباه و نادرست است زیرا:

الف) خصومت امیرالمؤمنین با خلفا

این امر بدیهی است که میان امیر مؤمنان علیه‌السلام با خلفای سه گانه، خصومت شدیدی وجود داشت. چنانچه حضرت به اعتراف خود خلیفه دوم، ابوبکر و عمر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن مى‏داند[۲].

همچنین می توان گفت که نه تنها حضرت با آنها خصومت داشت، بلکه خلافت آنان را نیز مشروع نمی دانست چناچه ایشان در نامه ای به برادر خود به عقیل پس از نفرین قریش، بیان می کنند که آنها پیوند خویشاوندی را بردیدند و نیز حکومت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را نیز بردیدند[۳]! و نیز ابن ابى الحدید در نسخه خویش، جمله ای را به این نامه اضافه می کند که در آن به غصب حق خویش با وجود اصلحیتشان اشاره می کند[۴].

و نیز بنا به نقل ابن قتیبه، وقتى ابو بکر، قنفذ را نزد على علیه‌السلام فرستاد و گفت: «به علی علیه‌السلام بگو خلیفه پیامبر تو را احضار کرده است». اما على علیه‌السلام در پاسخ فرمود: «چه زود بر پیامبر گرامى صلی‌الله‌علیه‌وآله دروغ بستید و خود را  خلیفه او  نامیدید». سپس ابو بکر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد على علیه‌السلام فرستاد و گفت: «به او بگو: امیر المؤمنین تو را احضار کرده است». على علیه‌السلام با شنیدن این سخن فریاد بر آورد: «سبحان اللّه چه ادعاى بى جایى کرده است»[۵].

ب) انتصابی بودن حکومت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام

نکته مهمی که در تفکرات امیرالمؤمنین علیه‌السلام نمود بسیار دارد این است که حضرت امیر علیه‌السلام، به خلافت انتصابى معتقد بود و خلافت انتخابى را مخالف کتاب و سنت مى‏دانست؛ این مسأله در جاى جاى نهج البلاغه به چشم مى‏خورد. چنانچه حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ویژه آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله دانسته و وصیت پیامبر گرامى صلی‌الله‌علیه‌وآله را، گواه بر ادعاى خویش بیان مى‏کند[۶].

 و در نامه خود به مردم مصر بیان می کند: «بخدا سوگند باور نمى کردم، و به ذهنم خطور نمى‏کرد که ملت عرب این چنین به توصیه هاى رسول اکرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد»[۷].

و در خطبه ۷۴ نیز برتری خویش را یادآور شده و نیز اعلام می دارند که تا به سامان رسیدن اوضاع مسلمین از پای نمی نشینند[۸].

ج) استبدادی بودن خلافت خلفای غاصب

علی رغم بر اینکه حضرت خلافت انتخابی را مشروع نمی دانست، ولی باز هم صفحات تاریخ بازگوی آنند که خلافت خلفا، چیزی جز استبداد نبود؛ چنانچه بنا به تصریح شخص ابوبکر بیعت وی ناگهانی بوده است[۹]. و جناب عمر نیز، بدین نکته صراحت دارد و همو بیان کرده است که اگر شخص دیگری خواست به همین روش بر مسند خلافت بنشیند، او را بکشید[۱۰].

و شاهد دیگر در استبدادی بودنش کلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام است؛ ایشان خطاب به ابوبکر فرمود: «تو در حق من با استبداد رفتار کردی، در حالی که جایگاه من نزد رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را می دانستی؛ حضرت این جملات را بیان می کرد، قطرات اشک بر چشمان ابوبکر سرازیر می شد[۱۱].

و همچنین وقتى مطلع شد که ابوبکر تصمیم دارد، عمر را به عنوان خلیفه منصوب کند، اعتراض شدید خود را با صراحت اعلام مى‏کند؛ چنانچه ابن سعد در طبقاتش نقلی از عایشه را می آورد که اعتراض شدید اللحن امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطاب به ابوبکر، در آن اشاره شده است[۱۲].

و نیز نسبت به خلافت عثمان نیز مخالفت خود را اعلام کرده و مقاومت مى‏کند تا جایى که عبد الرحمن بن عوف او را تهدید به قتل مى‏کند[۱۳].

و حضرت در جای دیگر نیز از قضیه شورى شش نفره عمر، به شدت مى‏نالد و توطئه خلیفه دوم را نمایان می کند؛ چنانچه اولاً این شورا شامل تمام مهاجر و انصار نبود و ثانیاً شورا طوری چیده شده بود که خروجی آن عثمان باشد[۱۴]. بنابرین باز هم خبری از همان ادعای دموکراسی نیست. و به حقیقت می توان چنگال استبداد را در گلوگاه اسلام به چشم ملاحظه کرد! و پس از آنکه خلیفه سوم بر مسند خلافت نشست، باز هم آنقدر ظلم و ستم را بر جامعه و دین رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، وارد کرد، که حد نداشت! تا آنجا که امیرالمؤمنین از خلافت او چنین یاد می کند: « تا آن که سومى به خلفت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیه بپا خاستند، و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى که به جان گیاه بهارى بیافتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت»[۱۵].

د) محاجه امیرالمؤمنین علیه‌السلام با معاویه

تا کنون متوجه شدید که اولاً: امیرالمؤمنین انتخاب اهل حل و عقد (شورای مهاجر و انصار) را قبول نداشت و ثانیاً: در خلافت خلفای سه گانه، همین شورای مهاجر و انصار نیز دخلی نداشت؛ بلکه استبداد، کار آنها را برای خلافت هموار کرد. اما آنچه در تاریخ به ثبت رسیده است، نشان می دهد همین شورای مهاجر و انصار در به مسند نشاندن امیرالمؤمنین علیه‌السلام، نقش فعالی را بر عهده داشتند. تا جایی که خود حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه، اجتماع عظیم مردم در برابر خانه خویش را شرح داده اند و بیان کرده اند که فشار جمعیت به حدی بود که ردای ایشان از دو جهت پاره شد[۱۶]. پس اجتماع عظیمی از مهاجر و انصار در مسجد برای بیعت با امیرالمؤمنین حاضر شدند.

بنابرین امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بعد از نشستن بر روی مسند خلافت، خطاب به معاویه، نامه ای نگاشت تا او گمان نکند که با عدم شرکت خود و دیگر طلقاء، بیعت حضرت را زیر سؤال ببرد. برای همین حضرت مى‏فرماید: «وَ إنَّمَا الشّورَى للْمهَاجرینَ وَ الْأَنْصَار»؛ (همانا شورا از آن مهاجر و انصار است).

این بدین معناست که اگر بر فرض، انتخاب خلیفه بر اساس شورا هم باشد، شورا حق مسلم مهاجرین و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرین؛ بلکه در سال فتح مکه در زیر سایه شمشیر آن هم به ظاهر اسلامى آوردى.

على علیه‌السلام در قضیه جنک صفین در رابطه با یاران معاویه صراحتا بیان می کند که آنها اسلام را نپذیرفته اند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شده ان و کفر خود را پنهان داشته اند[۱۷]. و عمار یاسر، یار باوفای امیر المؤمنین نیز به تبعیت و شبیه همین کلام را ایراى می کند[۱۸].

شاید به ذهنتان خطور کند که ممکن است، بر کسی که پس از فتح مکه اسلام آورده است، هجرت صدق کند؛ اما باید بگوییم که با فتح مکه هجرت پایان پذیرفت؛ همان طورى بخارى کرده که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «پس از فتح مکه، دیگر هجرت معنا ندارد.»[۱۹].

 و از قول عائشه نیز نقل کرده که گفت: «از روزى که خداوند مکه را براى‏ پیامبرش فتح نمود، دیگر هجرت قطع شد و پایان گرفت»[۲۰].

نتیجه:

بنابرین توجه به نکات یادشده، آیا باز هم جاى آن دارد که بگوییم على علیه‌السلام به نقش شورى در خلافت عقیده دارد و یا خلافت خلفاى گذشته را مشروع مى‏داند؟!! آیا إجماع صحابه دلیل بر رضایت خداوند است؟

 اما نسبت به جمله «پس اگر مهاجرین و انصار بر امامت کسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است»[۲۱] باید گفت که آقایان اهل سنت نمى‏توانند به این فراز از سخن حضرت امیر علیه‌السلام براى اثبات حقانیت خلافت خلفا استدلال نمایند؛ زیرا:

 أوّلاً: در برخى از نسخ نهج البلاغه به جاى جمله «کَانَ ذَلکَ للَّه رضًا»، عبارت «کَانَ ذَلکَ رضًا» یعنی بدون ذکر کلمه «للَّه» آمده است‏[۲۲]. یعنى اگر مهاجرین و انصار کسى را براى خلافت برگزیدند، دلیل بر رضایت آنان بر این انتخاب مى‏باشد و این بیعت در اثر زور و شمشیر صورت نگرفته است.

 ثانیاً: بر فرض این که کلمه «للّه» نیز در خطبه وجود داشته باشد، معنایش همه مهاجرین و انصار است که حضرت على، صدیقه طاهره، حسن و حسین علیهم السلام نیز داخل آنان می باشد. و هماطور که گفته شد چنین شورایی جز در خلافت امیر مؤمنان، بر هیچ خلیفه ای پیش نیامد.

[۱]. « َ إنَّمَا الشّورَى للْمهَاجرینَ وَ الْأَنْصَار فَإن اجْتَمَعوا عَلَى رَجلٍ وَ سَمَّوْه إمَاماً کَانَ ذَلکَ للَّه رضًا» (ر.ک: نامه ششم نهج البلاغه).

.[۲]  «فلمّا توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، قال أبو بکر: أنا ولی رسول اللّه… فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً… ثمّ توفّی أبو بکر فقلت: أنا ولیّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً  ! واللّه یعلم أنّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ»؛ (پس از رحلت پیامبر گرامى صلی‌الله‌علیه‌وآله، ابوبکر مدعى خلافت آن حضرت شد، و شما دو نفر (على وعباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبکر من مدعى خلیفه پیامبر و ابوبکر نمودم شما باز هم مرا دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید. على علیه‌السلام خلفاى گذشته غاصب خلافت مى‏داند).

صحیح مسلم  ج ۵ ص ۱۵۲، (ص ۷۲۸ ح ۱۷۵۷) کتاب الجهاد باب ۱۵ حکم الفئ حدیث ۴۹، فتح الباری ج ۶   ص ۱۴۴

.[۳]  « فَجَزَتْ قرَیْشاً عَنّی الْجَوَازی فَقَدْ قَطَعوا رَحمی وَ سَلَبونی سلْطَانَ ابْن أمّی»؛ (خدا قریش را به کیفر زشتیهایشان عذاب کند، آن ها پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ) را از من ربودند). ر.ک: نهج البلاغه، کتاب رقم ۳۶

.[۴]  « وغصبونی حقی، وأجمعوا على منازعتی أمرا کنت أولى به.»؛ (قریش حق مرا غصب کردند و در امر خلافت که از همه شایسته‏تر بودم با من به نزاع برخاستند) شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۴،  ص‏۱۰۴، ج ۹، ص  ۳۰۶

.[۵] الإمامه والسیاسه بتحقیق الزینى، ص ۱۹ وبتحقیق الشیری، ص ۳۰

[۶]  « ولهم خصائص حقّ الولایه، وفیهم الوصیّه والوراثه.»؛ (ولایت حق مسلم آل محمد است، و این ها وصى و وارث رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله هستند.) نهج البلاغه عبده ج ۱ ص ۳۰، نهج البلاغه ( صبحی الصالح ) خطبه ۲ ص ۴۷، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۱ ص ۱۳۹، ینابیع الموده قندوزی حنفی ج ۳ ص ۴۴۹

 [۷]. « فو اللّه ماکان یلْقَى فی روعی ولا یَخْطر ببالی أنّ العَرَب تزْعج هذا الأمْرَ من بعده صلى اللّه علیه وآله عن أهل بیته، ولا أنّهم منَحّوه عَنّی من بعده.» نهج البلاغه، الکتاب الرقم ۶۲، کتابه إلى أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ۹۵/۶، و۱۵۱/۱۷، الإمامه والسیاسه: ۱۳۳/۱ بتحقیق الدکتور طه الزینی ط. مؤسسه الحلبی القاهره

.[۸]  « لَقَدْ عَلمْتمْ أَنّی أَحَقّ النَّاس بهَا منْ غَیْری وَ وَ اللَّه لَأسْلمَنَّ مَا سَلمَتْ أمور الْمسْلمینَ وَ لَمْ یَکنْ فیهَا جَوْرٌ إلَّا عَلَیَّ خَاصَّهً الْتمَاساً لأَجْر ذَلکَ وَ فَضْله وَ زهْداً فیمَا تَنَافَسْتموه منْ زخْرفه وَ زبْرجه.»؛ (همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن مى‏نهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که بدنبال آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم).

.[۹] «إنّ بیعتی کانت فلته وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنه» ؛ (بیعت من یک امر ناگهانى و اتفاقى بیش نبود؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگیرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم). ر.ک:أنساب الأشراف للبلاذری، ج ۱ ص ۵۹۰، شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۶ ص ۴۷ بتحقیق محمد ابوالفضل

.[۱۰]  «إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه» ؛ (بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید) ر.ک: شرح نهج البلاغه لابن أبی‏الحدید، ج ۲ ص ۲۶، و ر.ک: صحیح البخارى، ج ۸، ص ۲۶، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۵۵

[۱۱]. « ولکنّک استبددت علینا بالأمر وکنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم نصیباً حتّى فاضت عینا أبى بکر» صحیح البخارى: ۸۲/۵، کتاب المغازی، با غزوه خیبر، مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴، (چاپ جدید: ص ۷۲۹ ح ۱۷۵۸)، کتاب الجهاد، باب قول النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله لانورَث ما ترکناه صدقه

.[۱۲]  «عن عائشه قالت لما حضرت أبا بکر الوفاه استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحه فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک قال بالله تعرفانی لأنا أعلم بالله وبعمر منکما أقول استخلفت علیهم خیر أهلک».؛ (عائشه نقل مى‏کند: در آخرین لحظات زندگى ابوبکر، على علیه‌السلام و طلحه نزد او رفتند و از وى پرسیدند: چه کسى را خلیفه خود قرار داده‏اى؟ پاسخ داد: عمر را. به وى گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد. پاسخ داد: آیا خدا را به من مى‏شناسانید، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: که بهترین بنده تو را براى خلافت انتخاب کردم على علیه‌السلام به انتخاب عثمان‏ به شدت اعتراض مى‏کند)؛ الطبقات: ۱۹۶/۳، تاریخ مدینه دمشق: ۲۵۱/۴۴، عمر بن الخطاب للاستاذ عبد الکریم الخطیب ص ۷۵

.[۱۳]  «قال عبد الرحمن بن عوف: فلا تجعل یا علی سبیلاً إلى نفسک، فإنّه السیف لا غیر» الامامه والسیاسه، تحقیق الشیری ج ۱ ص ۴۵، تحقیق الزینی ج ۱ ص‏۳۱

.[۱۴]  «فَیَا لَلَّه وَ للشّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْب فیَّ مَعَ الْأَوَّل منْهمْ حَتَّى صرْت أقْرَن إلَى هَذه النَّظَائر لَکنّی أَسْفَفْت إذْ أَسَفّوا وَ طرْت إذْ طَاروا فَصَغَا رَجلٌ منْهمْ لضغْنه وَ مَالَ الآخَر لصهْره مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إلَى أَنْ قَامَ ثَالث الْقَوْم نَافجاً حضْنَیْه بَیْنَ نَثیله وَ معْتَلَفه وَ قَامَ مَعَه بَنو أَبیه یَخْضَمونَ مَالَ اللَّه خضْمَهَ الْإبل نبْتَهَ الرَّبیع إلَى أَن انْتَکَثَ عَلَیْه فَتْله وَ أَجْهَزَ عَلَیْه عَمَله وَ کَبَتْ به بطْنَته.» إ (پناه به خدا از این شورا ! در کدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آن ها قرارم دهند، ناچار، باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم، یکى از آن ها با کینه‏اى که از من داشت روى برتافت و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) که زشت است آوردن نامشان ). خطبه سوم نهج البلاغه (خطبه شقشقیه)

 

[15] نهج البلاغه، خطبه ۳

[۱۶]. «النَّاسُ [إِلَیَ‏] کَعُرْفِ الضَّبُعِ‏ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ‏ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ‏ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَهِ الْغَنَم‏» (مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند و از هر طرف به من هجوم آورند، به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد، مردم چونان گله گوسپند محاصره‏ام کردند).

.[۱۷] «فَوَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ مَا أَسْلَموا وَ لَکن اسْتَسْلَموا وَ أَسَرّوا الْکفْرَ فَلَمَّا وَجَدوا أَعْوَاناً عَلَیْه أَظْهَروه». (قسم بخدایى که دانه را شکافت، و پدیده‏ها را آفرید، آن ها اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و کفر خود را پنهان داشتند، آنگاه که یاورانى یافتند آن را آشکار ساختند) خطبه ۱۶

[۱۸]. «واللّه ما أسلموا، ولکن استسلموا وأأَسَرّوا الْکفْرَ فَلَمَّا رأوا علیه أَعْوَاناً عَلَیْه أَظْهَروه.» (به خدا سوگند این‏ها إسلام نیاوردند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند و آنگاه که نیرو یافتند، کفر خود را اظهار نمودند).مجمع الزوائد: ۱۱۳/۱، عن الطبرانى

.[۱۹] «لاَ هجْرَهَ بَعْدَ فَتْح مَکَّهَ» صحیح البخاری، ج ۴، ص ۳۸، ح ۳۰۷۹، کتاب الجهاد والسیر، ب ۱۹۴،  باب لاَ هجْرَهَ بَعْدَ الْفَتْح

.[۲۰]  « انْقَطَعَت الْهجْرَه منْذ فَتَحَ اللَّه عَلَى نَبیّه صلى الله علیه وسلم مَکَّهَ» صحیح البخاری، ج ۴، ص ۳۸، ح ۳۰۸۰، کتاب الجهاد والسیر، ب ۱۹۴،  باب لاَ هجْرَهَ بَعْدَ الْفَتْح

[۲۱] . «فَإن اجْتَمَعوا عَلَى رَجلٍ وَ سَمَّوْه إمَاماً کَانَ ذَلکَ للَّه رضًا»

[۲۲]. رجوع شود به نهج البلاغه چاپ: مصر، قاهره،  الاستقامه. که کلمه للّه داخل گیومه قرار گرفته است