چه وقت ما مؤمن هستیم؟ آن وقتی که چراغ ایمان، خانه‌ی دل ما را روشن بکند و فضای جان ما با گوهر ایمان ارزشمند بشود. نشانه‌ی آن هم این است که کارهایی را انجام می‌دهیم که این کارها رنگ اجرای فرمان دارد، بوی بندگی می‌دهد؛ گاهی آدم نماز می‌خواند، نماز دیگر اوج ذلّت عبد در برابر خدا است. ولی در نماز خود هم آدم می‌خواهد یک نوع خودنمایی نشان بدهد، این نماز نیست. نماز باید طاعت باشد، باید فرمان‌بری باشد، باید نوکری باشد. آدم زکات می‌دهد، خوب خدا هم منّت گذاشته است، از مالی که به ما روزی کرده است، در مال ما خدا شریک شده است و برای عائله‌ی خود، بندگان فقیر خود ما را امین دانسته است، سهم آن‌ها را در مال ما قرار داده است. به ما گفته است: تو بده. مال که برای ما نیست؛ «الْمَالُ مَالُ اللَّهِ» مال، مال خدا است. «وَ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ» من بنده‌ی خدا هستم، هم خود من برای خودم نیستم، هم مال من برای من نیست، برای خدا است. حالا که خدا دستوری داده است، می‌خواهم مال او را به کسی بدهم، خود را بزرگ می‌کنم. به کسی که کمکی کردم، گویا بر او منّتی دارم. همواره برای او ژستی می‌گیرم، او را پایین‌تر از خود می‌دانم، این طاعت نیست. اگر کار خیر هم باشد، این طاعت نیست. لذا بعد از مسئله‌ی اصلاح دل، نورانیّت باطن، باور جان، مسئله‌ی طاعت علامت ایمان است. نمی‌گوید: کار خیر دلیل بر ایمان است. اطاعت دلیل بر ایمان است. اگر کارهای ما برای ما یک نوع تبختر ایجاد کرد، عُجب ایجاد کرد، نمود ایجاد کرد، این طاعت نیست. اگر بود، بدون نمود بود، طاعت است. آدم کار انجام بدهد امّا رابطه‌ی او فقط با خدا است، معامله با خدا می‌کند؛ غیر خدا را هیچ منظور نمی‌دارد. خدا فرموده است، خدا راضی است، به خاطر اجرای دستور خدا، تحصیل رضای خدا کار را انجام می‌دهیم. نتیجه‌ی آن هم این است که اگر زندگی انسان رنگ بندگی داشت، این ذخیره می‌شود و الّا کارهای بد و خوب ما هزینه‌ی عمر است، اسراف عمر است. هیچ چیزی برای قبر ما، عالم بقای ما نمی‌ماند، فقیر از دنیا می‌رویم. فقیر آخرت هستیم، بیچاره و بدبخت هستیم. آن مقدار ما را بیمه می‌کند، ما را ماندگار می‌کند، زندگی بعد از مرگ ما را تأمین می‌کند که کار رنگ طاعت، رنگ بندگی، رنگ نوکری خدا را داشته باشد.