از روزی که سرزمین فدک با نام فاطمه علیها السلام  ارتباط یافته، ارزش اعتقادی به خود گرفته است. از آن روز، دیگر فدک یک ماجرای تاریخیِ پایان یافته نیست. آن گاه که به امر خاص خداوند، فدک به فاطمه علیها السلام  اعطا شد، دوست و دشمن فاطمه علیها السلام  معرفی شدند. از آن پس، فدک چراغی شد که هرگز خاموش نشده و نخواهد شد و غصب آن مسئله ای است عظیم که تا ابد کسی نمی تواند آن را کوچک بشمارد.

فدک سند دائمی شیعه

در طول تاریخ، فدک چون شاهدی محکم در دست شیعیان حضرت زهرا علیها السلام  بوده و هست که با گذشت قرن ها، خود را به مسجد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  می رسانند و ندای جان سوز و آه دل شکسته یادگار وحی را پاسخ مثبت می دهند. فاطمه علیها السلام  این مدرک قوی را به دست دوستان خود سپرده، تا در هر کجا و هر زمان، نشان دهند که در مورد مقام عصمت کبری بی تفاوت نیستند.

فدک مجموعه وقایعی را تداعی می کند که طی آن، این سرزمین به فاطمه علیها السلام  بخشیده و سپس، از آن حضرت به اجبار گرفته شد و در نتیجه، حضرت برای دفاع از حق خود مراحلی را طی کردند.

نخستین سوالی که مسئله «فدک» در ذهن ها ایجاد می کند آن است که چرا «غصب فدک» در میان غصب هایی که از حقوق اهل بیت علیهم السلام  شده شاخص است و اهمیت آن در چیست؟ چرا امیر المومنین و حضرت زهرا علیها السلام این اندازه بر سر آن پافشاری کردند؟ چرا ائمه معصومین علیها السلام  در فرصت های مناسب آن را نزد مردم طرح می کردند و نام آن را زنده نگاه می داشتند؟

 

فـدک دارای سنـدی مکتوب بود که در هنگام احتجاج حضرت زهراسلام الله علیها بدان استناد گردید.

برای به دست آوردن دلیل یا دلایل اصلی مسئله، مطالعه کامل و تحلیل همه جانبه تاریخ فدک، از ابتدای فتح آن سرزمین تا پایان اقدام های غاصبین و نیز اقدامات امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام  در مقابل آنان، راه گشاست و عمق فاجعه و ریشه هایِ اصلیِ آن را روشن می کند.

فتح فدک و اعطاى آن به حضرت فاطمه علیها السلام

فدک سرزمینى آباد در سراشیبى خیبر با چشمه‏اى پر آب[۱]و منطقه وسیع کشاورزى و قلعه‏اى مهم بود و نخلستان هایش از خیبر بیشتر بود. ساکنان آن، عده‏اى از یهود بودند که با اهل خیبر در ارتباط بودند و رئیس آنان در روز فتحِ آن جا، مردى به نام یوشع بن نون بود. نام این سرزمین هم به اسم «فدک بن هام»، اول کسى است که در آن جا سکونت داشته، است.[۲] این باغ‏ها در شمال مدینه واقع شده بود و هم اکنون نیز باقى است و فاصله آن تا مدینه حدود ۱۶۰ کیلومتر است.

 

فتح فدک به دست پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام

پس از فتح خیبر در سال هفتم هجرت و حدود چهار سال پیش از رحلت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند دستور فتح فدک را آورد. در این فرمان، تصریح شده بود که این مهم را شخص پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و امیرالمؤمنین؀ انجام دهند و مسلمانان در آن شرکت نکنند.

آن دو بزرگوار، اسلحه لازم را برداشتند و اسب‏هاى خود را آماده کردند و در تاریکى شب، از لشکر جدا شدند و از خیبر حرکت کردند تا به سرزمین فدک رسیدند و کنار قلعه آن آمدند.

مردم فدک که پی گیر اخبار فتح خیبر بودند و روز قبل، خبر فتح آن قلعه عظیم را دریافته بودند، از وحشت به قلعه پناه برده و درها را محکم بسته بودند و شبى سراسر اضطراب را ‏گذراندند.

در چنین شرایطى که بر داخل قلعه حکم فرما بود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و امیرالمؤمنین؀ به پاى قلعه رسیدند و به صورت عادى، هیچ راهى براى نفوذ به قلعه نداشتند. از سوى دیگر، می بایست افراد داخل قلعه وجود کسى را بیرون قلعه احساس نکنند. تصمیم بر آن شد که مخفیانه از دیوار قلعه بالا روند و بر فراز آن، با صداى بلند اذان بگویند. در این صورت، اهل قلعه خود را در محاصره می دیدند و قلعه را فتح شده می پنداشتند. آن گاه، باید فرار می کردند و به راحتى، اقدامى بزرگ را به انجام می رساندند.

امیرالمؤمنین علیه السلام بر کتف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  قرار گرفت و سپس، حضرت برخاست و او را با خود بلند کرد و با معجزه الهى، امیرالمؤمنین علیه السلام  از دیوار قلعه فدک بالا رفت. آن گاه که بر فراز دیوار قرار گرفت، رو به اهل قلعه، با صدای بلند اذان گفت.

مردم قلعه که گمان مى‏کردند سربازان مسلمان بر فراز قلعه هستند، فرارکنان رو به سوى درب قلعه نهادند و آن را باز کردند و از آن خارج شدند تا در زمین‏هاى بیرون قلعه پراکنده شوند.

امیرالمؤمنین علیه السلام از دیوار قلعه پایین آمد و با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  که بیرون قلعه منتظر بود، در مقابل آنان قرار گرفت و با آنان درگیر شد و هجده نفر از بزرگان آنان را به قتل رساند. در نتیجه، دیگران تسلیم شدند.

پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  خود و فرزندانشان را اسیر کرد و غنایم را همراه آنان به مدینه آورد.[۳]

 

فدک، ملک شخصى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم

یهودیان فدک از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  خواستند که آزادشان کند و در مورد اموال، به تناسب نصف با آنان مصالحه کند. حضرت این پیشنهاد را پذیرفت و امیرالمؤمنین علیه السلام را فرستاد و با ضمانت حفظ خونشان، با آنان مصالحه کرد و قرار بر این شد که «هر کس از اهل فدک مسلمان شود خمس اموال او را گرفته و هر کس بر دین خود باقى بماند، همه اموالش را بگیرند».

این قرارداد بین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و یهود فدک به امضا درآمد و به آنان داده شد تا همیشه بدان عمل شود.

این درباره جان و اموال شخصىِ آنان بود، اما سرزمین فدک ملک شخصى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  شد و قرار شد سالیانه یک صد و بیست هزار دینار (سکه) طلا به عنوان در آمد فدک برایشان بفرستند.

همان گونه که گذشت، ملک شخصى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  شدنِ فدک بر اساس حکم صریح قرآن است، زیرا این سرزمین بدون لشکر کشىِ مسلمانان و بدون کوچک‏ترین دخالت آنان فتح شد.[۴]

از این رو، سرزمین فدک به صورت یک پارچه از آنِ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  شد[۵]که مى‏بایست مردم فدک در آن کار مى‏کردند و درآمد آن را به حضرت تسلیم مى‏کردند و فقط اجرت می ستاندند.

اعطاى فدک به حضرت فاطمه علیها السلام  

به دستور خداوند و به دست پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  (به نقل از شیعه و سنّى)

 

پس از فتح فدک، آیه «وَاتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُ»[۶]نازل شد؛ یعنى «حق خویشان را به آنان بده.» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  از جبرئیل پرسید: منظور چه کسانى هستند و این حق کدام است؟ جبرئیل از طرف خداوند عرضه داشت: «فدک را به فاطمه عطا کن.»

پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  حضرت زهرا علیها السلام  را فراخواند و فرمود: خداوند فدک را براى پدرت فتح کرد و چون لشکر اسلام آن جا را فتح نکرده، مخصوص من است و به مسلمانان تعلق ندارد و هر تصمیمى بخواهم درباره آن مى‏گیرم. دستور خداوند نیز بر عطاى آن به تو نازل شده است. از سوى دیگر، مهریۀ مادرت، خدیجه، بر عهده پدرت مانده است و پدرت در قبال این مهریه و به دستور خداوند، فدک را به تو عطا مى‏کند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالک آن باش.

حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: تا شما زنده اید، نمى‏خواهم تصرفى در آن داشته باشم. شما بر جان و مال من صاحب اختیارید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: ترس آن دارم که نااهلان تصرف نکردنِ تو در زمان حیاتم را بهانه‏اى قرار دهند و پس از من، آن را از تو منع کنند. عرض کرد: آن گونه که صلاح مى‏دانید عمل کنید.[۷]

 

اشکال : ابن کثیر مى‏گوید: آیۀ «وآتِ ذَا الْقُربى حَقّهُ» از آیاتى است که در مکه نازل شده و فتح خیبر و فدک در مدینه بوده است؛ پس، این آیه ربطى به ماجراى فدک ندارد، بلکه شیعیان این حدیث را در مورد این آیه وضع و جعل کرده‏اند![۸]

 پاسخ : این کلام به دو دلیل باطل است:

اول : بسیارى از مفسران قائل‏اند که: سوره اسراء در مکه نازل شده است، به جز پنج آیه از این سوره که در مدینه نازل شده و آیه مورد بحث از این آیات است.[۹]

دوم : اگر بپذیریم که این آیه در مکه نازل شده، با این که بار دیگر در مدینه، براى ماجراى فدک نازل شده باشد منافات ندارد. [۱۰]

سند و شاهد بر ملکیت فدک

پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  برگه‏اى خواست و امیرالمؤمنین علیه السلام  را فرا خواند و فرمود: «سند فدک را به عنوان بخشوده و اعطایى پیامبر بنویس و ثبت کن.» امیرالمؤمنین علیه السلام آن را نوشت و خود حضرت و ام ایمن بر آن شهادت دادند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  در آن جا فرمود: «ام ایمن زنى از اهل بهشت است.» حضرت زهرا علیها السلام  این نوشته را تحویل گرفت و هنگام غصب فدک آن را عیناً نزد ابوبکر آورد و برای مدرک ارائه فرمود.[۱۱]

سپس، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  مردم را در منزل حضرت زهرا علیها السلام  جمع کردند و به آنان خبر دادند که فدک از آنِ فاطمه علیها السلام  است و در همان جا، از درآمد آن به عنوان اعطایى فاطمه علیها السلام  بین مردم تقسیم کردند و بدین صورت تصرف، مالکانه فاطمه علیها السلام  در فدک را به آنان نشان دادند.[۱۲]

 

سؤال: چرا ابوبکر شهادت شاهدان را نمى‏ پذیرفت؟

 پاسخ این پرسش را در سخنان علماى اهل تسنّن می جوییم:

۱ –  سعد الدین تفتازانى هنگام بیان ایرادهاى وارد شده بر امامت ابوبکر مى‏گوید:

یکى دیگر از ایرادهاى وارد شده این است که او مانع تصرف فاطمه علیها السلام  در فدک شد. فدک روستایى در نزدیکی خیبر بود که با وجود این که فاطمه علیها السلام  ادعا مى‏کرد که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  آن را به او بخشیده و على؀ و اُمّ‏ایمن نیز بر این موضوع گواهى دادند، ابوبکر سخن آنان را نپذیرفت، اما ادعاى همسران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  درباره مالکیت خانه را بدون شاهد قبول کرد. بدیهى است که این‏گونه ستم و روى‏گردانى از حق، شایستۀ امام و رهبر نیست؛ از همین رو، عمر بن عبدالعزیز در دوران خلافتش، فدک را از مروانیان ستاند و به فرزندان فاطمه علیهم السلام  بازگرداند.

آن‏گاه، تفتازانى این اشکال را چنین پاسخ مى‏دهد:

پاسخ این است که بر فرض که صحت و درستىِ ماجرا را بپذیریم، باز هم بر حاکم لازم نیست که شهادت یک مرد و یک زن را بپذیرد، گرچه فرض کنیم که ادعا کننده و شاهد، معصوم باشد.[۱۳]

۲ –  شریف جرجانى در این مورد مى‏گوید:

شاید ابوبکر معتقد بود که براى حکم در این موضوع، شاهد و سوگند لازم نیست.[۱۴]

ما در پاسخ این دو نفر و کسانى که این‏گونه مى‏اندیشند مى‏گوییم:[۱۵]

ما از نگاه شما که به عصمت قائل نیستید، پاسخ می دهیم:

الف: ابوبکر مى‏توانست تنها با شهادت امیرمؤمنان على علیه السلام در این قضیه حکم کند، هم چنان که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فقط با گواهى خُزَیمهِ بن ثابت حکم فرمود و او به «ذوالشهادتین» ملقب شد.[۱۶]

در مورد دیگر، آن حضرت فقط با گواهى عبدالله بن عمر قضاوت فرمود.[۱۷]

ـ آیا مقام امیرمؤمنان على علیه السلام  از خُزَیمه و عبدالله بن عمر هم کمتر بود؟!

ـ اگر ابوبکر در این مسئله از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیروى مى‏کرد، چه زیان مى‏دید؟

ب: طبق احکام قضاوت، ابوبکر مى‏توانست علاوه بر شهادت امیرمؤمنان على علیه السلام ، از حضرت فاطمه علیها السلام نیز سوگند بخواهد، هم چنان که در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، در ماجرایى که فقط یک شاهد داشت، جبرئیل نزد آن گرامى فرود آمد[۱۸]و حکم آورد که با همان یک شاهد و با سوگند دادنِ مدعى قضاوت کند و ایشان نیز همان گونه حکم کرد.[۱۹]

پس، چرا ابوبکر این‏گونه عمل نکرد؟

داستانى جالب و خواندنى (نظیر جریان غصب فدک) و اقرار غاصب فدک به محکومیت

مردى نزد ابوبکر و عمر آمد و گفت: من مردى از اهل یمن هستم که به قصد حج از دیار خود بیرون آمده‏ام. در همسایگىِ ما بانویى است که هنگام سفر به من گفت: «به زودى کسى را که خود را جانشین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  مى‏ داند ملاقات مى کنى. هرگاه او را دیدى پیام مرا هم به او برسان.»

ابوبکر گفت: پیام او را بازگو.

آن مرد گفت: آن زن چنین پیغام داده است که من زنى ضعیف و عائله‏مندم. پدرم در زمان حیاتش، زندگی ام را اداره مى‏کرد. او زمین‏هایى داشت که خود و همسر و فرزندانم از درآمد آن زندگى را اداره مى‏کردیم. وقتى پدرم از دنیا رفت، حاکم آن شهر زمین‏ها را به زور از من گرفت و به تصرف خود درآورد و نماینده خود را به آن جا فرستاد. اکنون، محصول آن را برمى‏دارد و از خرما و گندم آن چیزى به من نمى‏ دهد.

ابوبکر گفت: چنین حقى ندارد. این لقمه بر آن ظالم متجاوز گوارا مباد! به خدا قسم، آبرویش را مى‏برم و او را از مقامش برکنار و بر ضدش اقدام می کنم.

عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: اى خلیفه پیامبر، آن حاکم خبیث نابکار را مهلت مده و کسى را سراغ او بفرست تا او را دست بسته حاضر کند و او را به دلیل خیانت و فسقش به اشدّ مجازات برسان که ظلم و تجاوز را از حد گذرانده است!

ابوبکر پرسید: این حاکم کیست و در کدام شهر است و نام آن بانوى مظلوم چیست؟

مرد یمنى گفت: از ناخشنودى خدا به خدا پناه مى‏برم و از غضب او به حضرت او می گریزم! چه کسى ظالم‏تر و ستم گرتر از کسى است که به دختر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  ظلم کرده است؟![۲۰]

خلیفه در محکمه اهل سنّت

در جنگ بدر، ابوالعاص، شوهر زینب[۲۱] از جمله اسراى مشرکان بود. زینب براى آزادى شوهر خود، گردن بندى را که حضرت خدیجه علیها السلام  در شب ازدواج به او بخشیده بود، فرستاد.


این گردن بند متعلق به شما و در اختیار شماست. اگر مایلید، گردن بند او را رد و ابوالعاص را بدون پرداخت فدیه آزاد کنید.چون چشمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
 به گردن بند افتاد، به یاد فداکارى‏هاىِ خدیجه علیها السلام  سخت گریست. آن گاه، رو به مسلمانان فرمود:

یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  موافقت کردند.

پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  از ابوالعاص پیمان گرفت که بگذارد زینب به مدینه بیاید. او نیز به پیمان خود عمل کرد و خود نیز اسلام آورد.

ابن ابى الحدید[۲۲]مى‏گوید:

داستان فوق را براى استادم، ابو [یحیى] جعفر بصرى علوى، خواندم. او آن را تصدیق کرد و افزود:

آیا مقام فاطمه علیها السلام  از زینب بالاتر نبود؟

آیا شایسته نبود که خلفا با پس دادن فدک، رضایت فاطمه علیها السلام  را به دست آورند؟ حتى بر فرضِ این که فدک متعلق به مسلمانان باشد!

گفتم: فدک طبق روایتِ «از پیامبران ارث برده نمى‏شود» براى مسلمانان بود. چگونه ممکن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند؟

استاد گفت: مگر گردنبند زینب که آن را براى آزادى ابوالعاص فرستاده بود، متعلق به مسلمانان نبود؟

گفتم: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  صاحب شریعت بود و زمام امور در دست وى قرار داشت [و مى‏توانست تنفیذ حکم کند]، اما خلفا چنین اختیارى نداشتند.

استاد در پاسخ گفت: من نمى‏گویم خلفا به زور فدک را از مسلمانان مى‏گرفتند و به فاطمه علیها السلام  مى‏دادند. من مى‏گویم: چرا خلیفه رضایت مسلمانان را در پس دادنِ فدک جلب نکرد؟

چرا بسان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  برنخاست و در میان اصحاب او نگفت: مردم، زهرا دختر پیامبر شماست. او مى‏خواهد همانند زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، نخلستان‏هاى فدک در اختیارش باشد. آیا حاضرید با طیب خاطر فدک را پس دهید؟

ابن ابى الحدید در انتها مى‏نویسد:

من در برابر سخنان شیواى استاد پاسخى نداشتم و فقط برای تأیید گفتم: ابوالحسن عبدالجبّار نیز چنین اعتراضى به خلفا دارد و مى‏گوید: اگرچه رفتار آن‏ها طبق شرع بود[!] ، احترام زهرا علیها السلام  و مقام او رعایت نشد.[۲۳]

اهل‏بیت علیهم السلام و حدیث ارث نبردن از پیامبران علیهم السلام

با وجود اصرار فراوان خلیفه اول، مبنى بر شنیدنِ حدیثِ «از ما پیامبران ارث برده نمى‏شود» از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، خاندان آن بزرگوار از چنین حدیثى بى‏اطلاع بوده و حتى به مخالفت شدید با آن برخاسته‏اند. این مخالفت تا بدان جاست که ردّپاى آن در منابع و مدارک اهل سنّت نیز به وفور یافت مى‏شود چنانچه نوشته‏اند:

فقالَ أبوبکر: قال رسول الله: «لا تُورَثُ ما تَرَکنا صَدَقهٌ.»

فقالَ علىٌّ: «وَوَرَثَ سلیمانُ داوُد»[۲۴]و قال زکریا «یرِثُنى ویرِثُ مِن آل یعقُوب.»[۲۵]

قالَ ابوبکرٍ: هُو هکذا.

فقال علىٌّ: هذا کتابُ الله ینْطقُ.[۲۶]

ابوبکر گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  گفته است: «از ما پیامبران ارث برده نمى‏شود و آنچه از ما باقى مى‏ماند، صدقه است [و به عموم مسلمانان تعلق دارد.]

پس، على علیه السلام  گفت: [چگونه چنین چیزى ممکن است؛ در حالى که قرآن درباره پیامبران الهى علیهم السلام  مى‏فرماید:] سلیمان از داود ارث برد و زکریا مى‏گوید: [خداوندا، فرزندى به من عطا کن] که از من و آل یعقوب ارث بَرد. [یعنى رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  مخالف قرآن سخن نمى‏گوید.]

ابوبکر گفت: روایت همان بود که گفتم.

حضرت على علیه السلام  پاسخ فرمود: این هم کتاب خداست که سخن مى‏گوید [ و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  مخالف قرآن سخن نمى‏گوید].

حضرت صدّیقه طاهره علیها السلام نیز در خطبه مشهور به «فدکیه»، با مضمون حدیث ابوبکر به شدت مخالفت کردند و آن را مخالف قرآن دانستند.

شواهد دیگرى نیز نشان مى‏دهد که خاندان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  ابوبکر را در نقل این حدیث قبول نداشتند.

از جمله این موارد، ماجراى مشهور زیر است:

… فقال عُمَر: … فَلَمّا تُوفّى رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ، قال ابوبکر: أنا ولىُّ رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ؛ فجئتُما تَطلُبُ میراثک مِن ابن أخیک ویطلبُ هذا میراثِ امْرأتِهِ مِن أبیها، فَقالَ ابوبکر: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «ما نُورَثُ ما تَرَکناه صَدَقَهٌ».

فَرَأَیتُماهُ کاذباً آثِماً غادِراً خائناً.[۲۷]

عمر گفت : زمانى که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت، ابوبکر خود را جانشین آن حضرت دانست.

حال ، شما دو نفر (امیرمؤمنان علیه السلام و عبّاس) آمده‏اید و تو (عبّاس) میراث خود را که از پسر برادرت (= رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ) به ارث مى‏برى ، مى‏خواهى[۲۸]و این (على ؀) میراث همسرش (= حضرت زهرا  علیها السلام ) را که از پدرش به ارث مى‏برد، می طلبد.

در حالی که ابوبکر گفت: از پیامبر شنیده است: از ما (انبیا) ارث برده نمى‏شود و هرچه از ما باقى بماند، صدقه است.

پس ، شما دو نفر او را دروغ گو، گناه کار، حیله گر و خائن دانسته اید.[۲۹]

اسرار غصب فدک

اى کاش فدک این همه اسرار نداشت اى کاش مدینه در و دیوار نداشت.

در مبانى «اصحاب صحیفه»[۳۰] که در حجه الوداع نوشته و امضا شد و براساس آن «اصحاب سقیفه» شکل گرفت، دو جهت شاخص دیده مى‏شود که بدان تصریح کرده‏اند:

الف :پیش گیرى از خلافت خاندان وحى و حکومتى که اهل‏بیت علیهم السلام رهبر آن باشند؛ در حالی که این راهى است که خدا و رسول براى سعادت و تکامل بشر تعیین کردند.

ب :استحکام حکومتى که ارتباطى با خدا ندارد و نامى از خاندان وحى در آن نیست؛ در حالی که این ضد راهى است که خدا و رسول تعیین کردند و جز از جاهلیت از جاى دیگرى سر بر نمى‏آورد.

با توجه به این مطالب، غصب فدک اهداف مهمى را برای غاصبان برآورده مى‏ کرد که با آن، پایه‏هاىِ اصلىِ راه خود را استحکام مى‏ بخشیدند، که در ذیل به بیان این مهم مى‏ پردازیم.

 

در ماجراى غصب فدک، آنچه به ضدیت با اهل‏بیت علیهم السلام  منتهى مى‏ شود موارد زیر است:

الف: مقابله با مقام عصمت

ب: مقابله با احترام و محبت خاص به اهل‏بیت علیهم السلام

ج: زیر پا گذاردنِ مبانى دینى، که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تبیین کرده بود

د: پیش گیرى از قوانین بعدی اسلام که باید اهل‏بیت علیهم السلام بیان مى‏ کردند

 ه: گرفتن منبع مالى از اهل‏بیت علیهم السلام 

و آنچه به استحکام حکومت ساخته بشر برمى‏گردد، که نامى از وحى و اهل‏بیت علیهم السلام  در آن نیست، از این قرار است:

الف: نشان دادنِ قدرت بر بدعت‏گذارى

ب: نشان دادنِ قدرت اجرایى

ج:  جذب طرف داری مردم

د: به دست آوردنِ منبع مالى

 

سبب برنگرداندن فدک به نقل از «ابن ابى الحدید» شافعى مذهب

یکى از دلایل بازگردانده نشدنِ فدک، نکته‏اى است که شارحِ سنّى نهج البلاغه، «ابن ابى الحدید» معتزلى، بیان می کند.

تأمل در این سند کوتاه و گویا، حاکى از اهمیت مطالبه فدک و نقش آن در دفاع از خلافت منصوصه امیرمؤمنان علیه السلام  است.

او مى‏ گوید:

«سَأَلْتُ عَلِىَّ بْنَ الْفارِقِىِّ مُدَرِّسَ الْمَدْرَسَهِ الْغَرْبِیهِ بِبَغْدادَ، فَقُلْتُ لَهُ: أَکانَتْ فاطِمَهُ صادِقَهً؟

قالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَلِمَ لَمْ یدْفَعْ إِلَیها أَبُوبَکرٍ فَدَک وَ هِىَ عِنْدَهُ صادِقَهٌ؟

فَتَبَسَّمَ، ثُمَّ قالَ کلاماً لَطیفاً…

قالَ: لَوْ أَعْطاها الْیوْمَ فَدَک بِمُجَرَّدِ دَعْواها، لَجاءَتْ إِلَیهِ غَداً وَ ادَّعَتْ لِزَوْجِها الْخِلافَهَ وَزَحْزَحَتْهُ عَنْ مَقامِهِ، وَلَمْ یکنْ یمْکنُهُ الإِعْتِذارُ وَالْمُوافَقَهُ بِشَىْ‏ءٍ لِأَنَّهُ یکونُ قَدْ أَسْجَلَ عَلى نَفْسِهِ أَنَّها صادِقَهٌ فِیما تَدَّعِى کائِناً ما کانَ مِنْ غَیرِ حاجَهٍ إِلى بَینَهٍ وَلا شُهُودٍ؛

از على بن فارقى، مدرس و استاد مدرسه غربیه در شهر بغداد، پرسیدم: آیا فاطمه [در ادعاى خویش در ماجراى فدک] صادق بود؟ على بن فارقى پاسخ داد: آرى.

گفتم: پس، چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد؛ در حالى که مى‏  دانست او راست گوست؟ استاد لبخندى زد و سخن لطیفى گفت:

اگر آن روز ابوبکر به محض ادعاى حضرت فاطمه علیها السلام  فدک را باز می گرداند، [و به راست گویىِ وى اعتراف مى‏کرد]، فاطمه علیها السلام  فردا [روزى] مى‏ آمد و خلافت همسرش را طرح و ابوبکر را از مقامش دور مى‏کرد و ابوبکر نیز در قبول نکردنِ گفتار او عذر و بهانه ‏اى نداشت، زیرا خودش از قبل، به صداقت آن بانو اعتراف کرده و بدون گواه و بینه، ادعاى وى را پذیرفته بود.»

«ابن ابى الحدید» در انتهاى این گفت وگو مى‏ نویسد:

«وَهَذا کلامٌ صَحِیحٌ»؛[۳۱] و این سخن، مطلبى درست و صحیح است.

 

رازهایِ پی گیرى اهل بیت علیهم السلام  در مسئله فدک

در مقابل نیت‏هایى که غاصبان براى غصب فدک داشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام  اهدافى متقابل، به اضافه مقاصد مقدس دیگرى در نظر داشتند که آن گونه برخورد کردند و استقامت نمودند.

در بین این اهداف، فقط یکى به خود اهل‏بیت علیهم السلام  مربوط مى‏شد و بقیه، مقابله با دشمنان دین به صورت های مختلف بود، تا از اجراى اهداف خود عاجز شوند:

الف: دفاع از عصمت اهل بیت علیهم السلام

ب: معرفىِ آزاردهندگانِ حضرت فاطمه علیها السلام

ج: معرفىِ بدعت گذاران جاهل و اعتراض به آن ها

د: اثبات ضدیت غاصبان با دین خدا

ه: مقابله با استناد کامل کارها به اجتماع و اتفاق مردم

در این باره، حضرت زهرا علیها السلام  فرمودند: در جایى که خدا حکم مخالف داشته باشد و مقام عصمت سخن بگوید، رضایت و اتفاق مردم ارزشى ندارد!

الف: شکستنِ قدرت ظالم و مقابله با زور

ب: ندادنِ شرایط مالى به غاصبان

ج: در دست داشتنِ شرایط مالى مناسب

حضرت زهرا علیها السلام  مى‏فرماید: این ملک برایم عزیز بود، زیرا از جانب خداوند و به دست پیامبرش عطا شده بود و این را براى فرزندانم نگاه داشته بودم که به مردم محتاج نباشند.

اما فدک ذخیره این نسل پاک بود تا مایه جهاد بجویند از برش.

نکته: امام کاظم علیه السلاماز راز مطالبه فدک این‏گونه پرده برمى‏دارند که مى‏توان آن را در دو عبارت خلاصه کرد:

الف: اعلام حق امیرمؤمنان على علیه السلام بر امامت و خلافت پس از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و این که قریش به آن حضرت خیانت کردند و انصار او را وانهادند.

ب: اعلام ناشایستگىِ ابوبکر براى خلافت و امامت پس از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، به سبب نداشتنِ شرط‏هاى لازم آن و حتى محقق نشدنِ اجماع بر او.

 (اگر محقق شدنِ امامت را به غیر نص بپذیریم)

سؤال: چرا فدک در حکومت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بازگردانده نشد؟

اگر هزار بار هم فدک را برگردانند، جنایت هولناکى که در سایه آن، فدک غصب شد رنگ نمى‏بازد و آن روزهاى غارت گرى هرگز فراموش نخواهد شد و از پرونده دشمن پاک‏شدنى نیست.

پاسخ این سؤال در کلام اهل‏بیت صل الله علیه و آله و سلم :

 دلیل این مطلب را مى‏توان در نامه امیرمؤمنان علیه السلام به یکى از عاملان خویش یافت:

«بَلى کانَتْ فِى أَیدینا فَدَک مِنْ کلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَلَیها نُفُوسُ قَوْمٍ وسخَتْ عَنْها نُفُوسُ آخَرینَ ونِعْمَ الحَکمُ اللّهُ وَما أَصْنَعُ بِفَدَک وغَیرِ فَدَک والنَّفْسُ مَظانُّها فى غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِى ظُلْمَتِهِ آثارُها وَتَغیبُ أَخْبارُها؛[۳۲]

آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهى(دستگاه خلافت) بر آن دیده حرص و طمع دوختند و گروهى دیگر(اهل بیت علیهم السلام ) سخاوت مندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حَکم خداست.

مرا با فدک و غیر فدک چه کار؛ در حالى که آرامگاه فرداى آدمى قبرى است که در تاریکىِ آن آثارش محو و اخبارش ناپدید مى‏شود.

نکته: این سخن به آن معناست که واگذارىِ فدک در دوران حکومت امیرمؤمنان علیه السلام، نه از روى خشنودى، بلکه به دلیل زهد و بى‏رغبتى به دنیا و اِعراض از آن بوده.

هم چنین، این کلام نشان دهندۀ آن است که فدک، آن زمان که لازم بود به خاندان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  داده نشد و اینک، ارزش و اهمیت پیشین خود (وسیله‏اى براى اعلانِ غصبِ خلافت) را از دست داده است.

ابن ابى الحدید در شرح این نامه چنین مى‏نویسد:

سخاوت در این جا به معناى صرف نظر کردن از فدک نیست، زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند، مگر از روى غضب و زور. آن حضرت نظیر این الفاظ را درباره غصب خلافت هم فرموده و پس از آن‏ها گفته است: نِعْمَ الْحَکمُ اللّهُ؛ بهترین داور خداوند است.

در پایان این نقل مى‏نویسد:

وَهذا الکلامُ، کلامُ شاک مُتَظَلِّمٍ؛[۳۳]

و این کلام، سخن کسى است که شکایت دارد و تظلم مى‏کند.

الف: امام صادق علیه السلام مى‏ فرماید: «ما اهل‏بیتى هستیم که هرچه از ما به ظلم گرفته شده باشد، بازپس نمى‏گیریم و به همین دلیل، امیرالمؤمنین علیه السلام وقتى به حکومت رسید، فدک را باز نگردانید.»[۳۴]

ب: هم چنین فرمودند: زیرا ظالم و مظلوم هر دو در پیشگاه خداوند عزوجل قرار گرفتند و خداوند به مظلوم پاداش داد و ظالم را عقاب کرد. او خوش نداشت چیزى را بازستاند که خداوند غاصبش را به سبب آن کیفر کرد و آن را که حقش غصب شده، جزا داد.[۳۵]

ج:  امام کاظم علیه السلام نیز در جواب همین سؤال فرمود: «ما اهل بیتى هستیم که ولى و صاحب اختیار امور ما خداوند عزوجل است و جز او حق ما را از ظالمانِ بر ما نمى‏گیرد.»[۳۶]

د:  از همه پیش‏تر، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطابه خود فرمودند: «اکنون که سخن حق را نمى‏پذیرید، فدک را غصب کنید و زمام آن را به دست بگیرید و بار آن را محکم کنید تا روز حشر در مقابل شما درآید. آن گاه، خداوند قاضى خوب و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم زعیم و موعد ما قیامت خواهد بود و بسیار زود است که پشیمان شوید و در قیامت اهل باطل زیان مى‏کنند و آنگاه که پشیمان شوید، برایتان سودى ندارد. هر خبرى زمانى به عمل مى‏رسد و به زودى خواهید دانست که عذاب خوارکننده سراغ چه کسى مى‏رود و چه کسى است که عذاب دائمى بر او نازل مى‏شود.»

هم چنین فرمودند: «بار این غصب را متصل به آتش برافروخته الهى محکم ببندید که سوزش آن بر دل ها اثر مى‏گذارد. خدا مى‏بیند چه مى‏کنید و به زودى، ظالمان خواهند دانست که به کجا باز مى‏گردند.»[۳۷]

 

 منابع

 قرآن.

 نهج البلاغه، محمد دشتی.

 بیت الاحزان، عباس قمی، قم، انتشارات ناصر، ۱۳۸۰ش.

 فدک در فراز و نشیب، سید علی میلانی، قم، مرکز حقایق اسلامی، ۱۳۸۹ ش.

 فدک و العوالی او الحوائط السبعه، السید محمد الحسینی الجلالی، قم، دبیرخانه کتاب سال ولایت، ۱۳۸۴ش.

اسرار فدک، محمد باقر انصاری،سید حسین رجائی، قم، انتشارات دلیل ما،۱۳۸۹ش.

 گزارش حجه الوداع، محمد باقر انصاری، قم، انتشارات دلیل ما،۱۳۸۷ش.

 درسنامه فاطمیه، علی لباف، تهران، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، ۱۳۸۸ ش. 


 

[۱] لسان العرب، ج ۱، ص ۴۳۷؛ معجم البلدان،، ج ۴، ص ۲۳۸٫ در توصیف فدک مى‏نویسند: در آن چشمه و درختان نخل بسیاری وجود داشت

[۲] معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۸

[۳] بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۲۲، ج ۲۹، ص ۱۱۰، ۱۱۴، ۳۴۸؛ تهذیب الاحکام، ج ۱، ص ۴۲۴ و  الخرائج، ج ۱، ص ۱۱۳

[۴] حشر، آیات ۱تا۳

[۵] سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۶۸؛ عمر بن شَبه، تاریخ المدینه المنوّره، ج ۱، ص ۱۹۴و ابن ابى الحدیدَ، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۱۰

[۶] اسراء، آیه ۲۶ و در سوره روم، آیه ۳۸ این گونه آمده است: «فَآتِ ذَالقُرْبى حَقَّهُ». همه مفسران اتفاق دارند که این دو آیه در خصوص فدک نازل شده است. که در قسمت قبل گذشت

[۷] بحار الانوار،ج ۲۱، ص ۲۲، ۲۵؛ ج ۲۹، ص ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۱۵، ۱۱۸، ۱۲۱، ۱۹۵؛ میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۲۲۸،شواهد التنزیل، حسکانى، ج ۱، ص ۴۳۸؛ حیاه الصحابه، کاندهلوى، ج ۲، ص ۵۱۹؛ الدر المنثور، ج ۲، ص ۱۵۸ و ج ۵، ص ۲۷۳ ـ ۲۷۴؛ میزان الاعتدال، ج۷، ص۷۹؛ فتح القدیر، ج۳، ص۲۲۴ و….

[۸] تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۳۹

[۹] تفسیر الجلالین، ص۳۶۴، مجمع البیان، ج۶، ص۶۰۷

[۱۰] فدک و العوالى او الحوائط السّبعه، ص۱۵۰ ـ ۱۵۱

[۱۱] بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۲۳

[۱۲] همان ج۲۹، ص۱۱۸ ـ ۱۲۳و معجم البلدان، ج۴، ص۲۷۰ ـ ۲۷۱، ش ۹۰۵۳

[۱۳] شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۸ و ۲۷۹

[۱۴] شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۶

[۱۵] فدک در فراز و نشیب،آیت الله سید على حسینى میلانى، ص۵۲ و ۵۳

[۱۶] سنن ابى داود، ج۳، ص۳۰۶، ح۳۶۰۷

[۱۷] جامع الاصول، ج۱۰، ص۱۸۷، ح۷۶۸۶٫ در این منبع آمده است: بخارى روایت مى‏کند که مروان بن حکم همان فردى است که در داورى، فقط شهادت عبدالله بن عمر را پذیرفت، نه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

[۱۸] کنزالعمال، ج۵، ص۵۸۵، ح۱۴۰۴۰

[۱۹] جامع الاصول، ج۱۰، ص۱۸۴ و ۱۸۵، حدیث‏هاى ۷۶۸۱ ـ ۷۶۸۵٫ این حدیث را مالک، مسلم، ابوداود و ترمذى نقل کرده‏اند

[۲۰] عوالم العلوم، ج۱۱، ص۸۸۷ و، ابن شهرآشوب المثالب، ص۳۲۷

[۲۱] زینب ربیبه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  بود و ابوالعاص، داماد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  محسوب مى‏شد

[۲۲] در اثبات تعصبات مذهبى و اندیشه‏هاى تند تسنّن گرایانه و دورى از باورهاى اصیل شیعىِ ابن ابى الحدید مى‏توان به موارد ذیل اشاره نمود:

الف) او جلد دوازدهم از شرحش بر نهج البلاغه را به دفاع از خلیفه دوم و ذکر فضائل ساختگى او اختصاص داده است.

ب) تقدّم مفضول بر فاضل.

ج) نپذیرفتنِ ایمان حضرت ابوطالب.

د) نپذیرفتنِ اسلام پدران انبیاء علیهم السلام . رک: ظلامه الزهراء علیها السلام  فی روایات اهل السنه (تألیف یحیى عبدالحسین الدوخى)، ص۹۶ ـ ۱۰۰

[۲۳] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۱۴، ص۱۹۱

[۲۴] نمل/ ۱۶٫ ر.ک: تفسیر کبیر، ج۲۴، ص۱۸۶ و تفسیر کشاف، ج۴، ص۹۱

[۲۵] مریم/ ۶٫ ر.ک: تفسیر طبرى، ج۸، ص۳۰۸، ح ۲۳۴۹۱ و….

 

[۲۶] طبقات ابن سعد، ج۲، ص۳۱۵؛ مُسند فاطمه سیوطى، ص۳۳ (چاپ الکتب الثقافیه) و کنزالعمّال، ج۵، ص۳۶۵

[۲۷] صحیح مسلم، الجهاد و السیر، ج۵، ص۱۵۱ ـ ۱۵۳؛ گفتنی است که کتاب صحیح مسلم از کتاب های مهم اهل تسنّن است

[۲۸] صحیح آن است که عبّاس، سهم بنى هاشم از خمس خیبر سهم ذوى القربا را مطالبه مى‏کرد. (جامع البیان (: طبرى)، ج۱۰، ص۹)

[۲۹] نقل مشابه از سایر مدارک: تاریخ المدینه المنوّره، ج ۱، ص ۲۰۳ ـ ۲۰۴: تَزْعُمانِ أَنَّ أَبابَکرِ فیها ظالِمٌ فاجِرٌ.

ابن شبّه در مدرک دیگرى عبارت «غادرٌ فاجرٌ؛ حیله گر و ستمگر» را به کار مى‏برد. (تاریخ المدینه المنوّره، ج ۱، ص ۲۰۸ ـ ۲۰۹). در بسیارى از منابع اهل سنّت، تلقّى امیرمؤمنان علیه  السلام  و عبّاس از عمل کرد ابوبکر که به نقل از خلیفه دوم آمده، حذف شده است.

براى مثال: بُخارى در کتاب صحیح خود، فصل «فصل الجهاد والسیر» فصل الخمس، ج۴، ص۹۶ ـ ۹۸ و فصل «بدء الخلق» (المغازى، حدیث بنى النضیر)، ج۵، ص۱۱۳ ـ ۱۱۵ و فصل «النفقات»، ج۷، ص۸۱ ـ ۸۳ و فصل «الاعتصام بالکتاب والسنّه»، ج۹، ص۱۲۱ ـ ۱۲۳ حدیث فوق را مى‏آورد و به جای عبارت‏هاى «ظالم فاجر» و «کاذباً اثماً غادراً خائناً» عبارات های دیگرى مانند «کذا و کذا؛ چنین و چنان» و «کما تقولان؛ آن چنان که مى‏گویید» مى‏آورد

[۳۰] ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذیفه هم پیمان شدند و صحیفه‏اى بدین مضمون نوشتند: «اگر پیامبر از دنیا رفت یا کشته شد، خلافت را از اهل بیت او دور مى‏کنیم.» ر.ک: بحارالانوار، ج۲۴، ص۳۱۹ و ج۲۸، ص۸۵ و ج۳۰، ص۱۲۵؛ کافى، ج۱، ص۴۲۰؛ مثالب ابن شهرآشوب، ص۹۲، ۹۳

[۳۱] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۶، ص ۲۸۴

[۳۲] نهج البلاغه، نامه ۴۵

[۳۳] شرح نهج البلاغه،  ابن ابى الحدید، ج۱۶، ص۲۰۸ ـ ۲۰۹

[۳۴] بحارالانوار، ج۲۹، ص۳۹۶، ح۲

[۳۵] علل الشرایع، ج۱، ص۱۸۵، ح۱

[۳۶] بحارالانوار، ج۲۹، ص۳۹۶، ح۳

[۳۷] به متن خطبه حضرت زهرا علیها السلام مراجعه شود