photo_2017-08-14_15-27-11

ای تشنهلب بادهی عرفانِ خرابات!

خواهی که شوی همدم خاصان خرابات

 

همّت طلب از نعرهی مستان سحرخیز[۱]

تا ره دهدت در صف رندان خرابات

 

از آینهی دل بزدا زنگ تعلّق

تا جان شودت لایق جانان خرابات

 

از ما و منی بگذر و از نفس بپرهیز

کاین هر دو صفت نامده شایان[۲] خرابات

 

هر بوالهوسی، مَحرم میخانه نگردد

هر سر نسزد درخورِ سامان خرابات

 

گر در طلب پیر خرابات، خرابی

دست تو و دامان گدایان خرابات

 

درویشی و شاهیّ و فقیریّ و امیری

یکسان بُوَد اندر بر خوبان خرابات

 

آن گونه که بی نیش، میسّر نشود نوش

شیرینی وصل است به هجران خرابات

 

در راه طلب، گام نِه و عذر میاور

از آبلهی پای و بیابان خرابات

 

گیرم که در این راه به پای دل و جانت

رنجی رسد از خار مغیلان خرابات

 

هر چند ببارد به سرت سنگ ملامت

در کوچه و بازار و خیابان خرابات

 

هرگز مکن اندیشه ز غوغای رقیبان

مردانه بزن در صف رندان خرابات

 

احیاگر انفاس هزاران چو مسیحاست

عطر نفس بادهگساران خرابات

 

رمز می و میخانه و میخواره و مستی

رطل و قدح و نعرهی مستان خرابات

 

از دیر مغان و مغ و مغبچّه و ساقی

از شاهد سرمست و غزلخوان خرابات

 

صهبا و ایاغ و خم و خمخانه و ساغر

دردیکش و پیمانه و پیمان خرابات

 

از قلقل[۳] مینای می و غلغل مستان

وز عربدهی بادهپرستان خرابات

 

از بربط و سارنگ[۴] و رباب و دف و تنبور

رقص و غزل و مطرب و الحان خرابات

 

از عاشق و معشوقه و دلداده و دلدار

خورشید رخ و زلف پریشان خرابات

 

از سرو قد و سیم سُرین[۵]، ساعد سیمین

دُرج گهر و حقّهی مرجان خرابات

 

از موی میان، میم دهان، نرگس فتّان

عنّاب لب و پستهی خندان خرابات

 

از غبغب سیمین و بر و دوش و بناگوش

چاه ذقن و سیب زنخدان خرابات

 

از نرگس سحّار و از آن طرّهی طرّار

وز زنگی خال و صف مژگان خرابات

 

از لعل لب و عقرب جرّارهی[۶] گیسو

وز خضر خط و چشمهی حیوان خرابات

 

نی محتسب و شیخ و نه زاهد ببرد پی

نه «احمدی» بی سر و سامان خرابات

 

خورشید می از مشرق ساغر شده طالع

بر مطلع خورشید درخشان خرابات:

 

::تجدید مطلع::

 

ای ساقی مهطلعت خندان خرابات!

ده بادهی نابم زخمستان خرابات

 

زان باده که جوشیده به میخانهی وحدت

مست آمده زو سدره نشینان خرابات

 

زان باده که پیش از اثر خلقت آدم

بنیاد دو عالم شد و بنیان خرابات

 

زان باده که آدم شده مسجود ملایک

هم نوح نبی رسته ز توفان خرابات

 

زان باده که از وی شده برداً و سلاما

از بهر خلیل، آتش سوزان خرابات

 

زان باده که بینا شده چشم پدر پیر

از پیرهن یوسف کنعان خرابات

 

زان باده که بگرفته عصا و ید بیضا

از رشحهی او موسی عمران خرابات

 

زان باده که ادریس و مسیحا ز سر فخر

بر چرخ چهارم زده ایوان خرابات

 

زان باده که خال لب او برده به تاراج

دین و دل سردار جماران خرابات

 

زان باده که ته جرعهکش جام ولایش

میثم شد و بوذر شد و سلمان خرابات

 

زان می که ز «خیراً یرهْ»، «شرّاً یرهُ» او

بَدْوی به سر، افسر زده ز ایقان خرابات

 

زان باده که از ساقیاش آموخته جبریل

علم وادب و حکمت و عرفان خرابات

 

مقصود من از باده، ولا هست و تولّی

بر ذیل ولای شه مردان خرابات

 

داماد نبی، شیر خدا، همسر زهرا

آن نقطهی پرگار به دوران خرابات

 

شاهی که خدایش شده وصّاف به قرآن

روح القدسش طفل دبستان خرابات

 

المنّه للَّـه که به گلزار ثنایش

نطقم شده گویا و غزلخوان خرابات:

 

::تجدید مطلع::

 

ساقی! بده پیمانه به پیمان خرابات

بر تهنیت ختم رسولان خرابات

 

کاینک به رسول عربی آمده ابلاغ

زیبنده و شایسته و شایان خرابات

 

در حجّ وداع نبی از ذروهی اعلی

جبریل امین آمده مهمان خرابات

 

گفتا به رسول دو سرا کای شه لولاک!

ای خاک درت افسر شاهان خرابات!

 

ای جان جهان! جان دوعالم به فدایت!

عالم همه چون جسم و تویی جان خرابات

 

شاها! ز خدایت شده تأکید که برگیر

بر نصب علی از همه پیمان خرابات

 

فی الفور علی را به خلافت بنما نصب

کاین واجب فوری است به برهان خرابات

 

بر منزل مقصود رسان بار رسالت

تأخیر مکن، ای شه خوبان خرابات!

 

بلّغ و بما اُنزِل مِن رّبک اِعمَل

ای سیّد و سالار رسولان خرابات!

 

وان گه ز منادی، حسب الامر پیمبر

بر رفته و آینده شد اعلان خرابات

 

در دم ز جهاز شتران، منبری آمد

بر پا به برِ منبع احسان خرابات

 

پا بر سر منبر بنهاد آن شه کونین

بر حمد خدا شد شکرافشان خرابات

 

وان گه ز پی خطبهی غرّا شه بطحا

رو کرد به آن جمع خروشان خرابات

 

کآیا نه من اولی به شما؟ جمله به یک بار

گفتند به آن خسرو خوبان خرابات:

 

الحق که تویی سرور و سردار و سزاوار

داریم بر امرت همه اذعان خرابات

 

بگْرفت کمربند علی، برد به بالا

دیدش همه چون نیّر تابان خرابات

 

فرمود: به هر کس که منم مهتر و مولا

اینک علیاش قاید ذیشان خرابات

 

گفتند «بَخا بَخ» همه از عالی و دانی

در مدح گل گلشن عمران خرابات

 

بگْرفت سپس از همه اقوام و قبایل

بر دست علی، بیعت شایان خرابات

 

ای مرگ برآنان که ببستند و شکستند

از بعد نبی، یکسره پیمان خرابات!

 

رحمت به کسانی که به هر دوره و ایّام

جان داده و نگسسته ز جانان خرابات!

 

ای شیر حق! ای دست خدا! عید غدیر است

عیدی ز تو خواهند گدایان خرابات

 

عید آمده؛ از لطف بده عیدی ما را

حقّ خلفت شاه شهیدان خرابات!

 

بر ملّت آوارهی ما یک نظر از لطف

برحُرمت سقّای یتیمان خرابات!

 

بر مجلس ما گوشهی چشمی ز عنایت

حقّ علیِ اصغر عطشان خرابات!

 

بر «احمدی» بی سر و سامان پریشان

بخشا ز کرامت، سر و سامان خرابات


[۱]. وامی از فروغی بسطامی:

همّت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند.

[۲]. سزاوار، شایسته.

[۳]. آواز شراب را گفته‌اند که از گلوی صراحی بیرون می‌آید. نام سازی است.

[۴]. نام یک نوع ساز است.

[۵]. نشستن‌گاه آدمی، کَفَل.

[۶]. نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را بر زمین می‌کشد و زهر شدیدی دارد؛ کنایه از زلف معشوق.